رمان عشق ممنوعه استاد پارت 177 - رمان دونی

 

_چی ؟؟

به سمتم چرخید

_از بچه های محل شنیدم اومده اون دور و بر

ترسیده لب زدم :

_نفهمیده که من اینجام ؟؟

سری به نشونه منفی به اطراف تکون داد

_نه اصلا با من برخوردی نداشته

میترسیدم بفهمه کجام و باز سراغم بیاد و مجبورم کنه برگردم به اون خونه و پیش اون زن به اصطلاح مادر ، هه راستی اون دختره که ادعا کرده بود ازش بارداره رو فراموش کرده بودم

و برای اینکه از این فکر رهایی پیدا کنم
سرمو به اطراف تکون دادم و زیرلب زمزمه کردم :

_بیخیالش!!

وقتی دید توی خودمم و چیزی نمیگم به سمت در رفت ولی قبل اینکه دیر بشه و بره به خودم اومدم و صداش زدم

_وایسا !

با امیدواری برگشت و نگاهم کرد
روی تخت دراز کشیدم و سرد خطاب بهش گفتم :

_یادت باشه اینهمه میری میای آراد پشت سرت راه نیفته و من رو پیدا کنه

وا رفت ، فکر میکرد چیز دیگه ای میخوام بهش بگم ولی نمیدونست من حالا حالا بیخیالش نمیشم

_بالاخره نمیخوای بگی چی بینتون گذشته ؟؟

_نه چون به تو مربوط نیست !!

با لحن حرف زدنم غم توی چشماش نشست
ولی وقتی یاد کارهاش میفتادم برام اهمیتی نداشت

کلافه دستی پشت گردنش کشید و با ناراحتی زیرلب زمزمه کرد :

_هه دمت گرم ….

با عجله از اتاق بیرون زد و درو آنچنان بهم کوبید که مطمئن بودم صداش تموم مسافرخونه رو برداشته

نیم نگاهی به چیزایی که آورده بود انداختم مدتها بود که چیز درست حسابی نخورده بودم

و الان اون آلو سبزها بدجور داشت بهم چشمک میزد ولی همین که میخواستم خم شم و ازشون بردارم

با یادآوری حرفای امیر به کل اشتهام کور شد
و کلافه سرمو روی بالشت کوبیدم و چشمامو بستم

باید میرفتم و از همه اینها دور میشدم
آره ….این بهترین کار بود

با این فکر کور سوی امیدی برای رهایی از همه این مشکلات توی دلم روشن شد اول باید جایی رو برای رفتن پیدا میکردم

جایی که هیچ کسی ازش خبری نداشت
ولی کجا ….

یعنی جایی برای من بی کس و تنها وجود داشت که بتونم راحت بچه ام رو بدون هیچ دغدغه ای بزرگ کنم

توی فکر بودم که یکدفعه با چیزی که بخاطرم رسید لبام خندید و زیرلب با خودم زمزمه کردم :

_آره بهترین جا همونجاست و هیچ کسی ازش باخبر نیست

” آراد ”

چند روزی که از نازی خبر نداشتم
تموم شهر رو بهم ریخته بودم تا پیداش کنم ولی انگار آب شده و به زمین رفته باشه هیچ خبری ازش نبود

تموم روح و روانم بهم ریخته بود
مخصوصا وقتی اون دختره مدام روی اعصابم یورتمه
میرفت و ازم میخواست بچه حرومزاده اش رو به گردن بگیرم

شک داشتم که بچه از من باشه
چون هیچ چیزی از اون شب به خاطر نداشتم و ذهنم بسته بود

باید قبل از اینکه دیر بشه
نازی رو پیدا میکردم دلم گواهی بد میداد

چندباری به خونشون رفتم ولی اونجا هم نرفته بود ولی نمیدونم چرا حس میکردم اون پسره امیر مشکوک میزنه

اونم عجیب مشکوک و عجیب و غریب میزد
باید زیرنظرش میگرفتم ببینم جریان از چه قراره

طبق معمول این چند روزه بعد از کلی گشتن و این وَر اون وَر رفتن خسته و کوفته به خونه برگشتم خونه ای که سوت و کور بود و برام مثل قفس میموند

مامان که طبق عادت این چندروزه همش بیقرار بود و آروم و قرار نداشت

با ورودم با عجله سمتم اومد و سوالی پرسید :

_چی شد پیداش کردی مادر ؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
shyli
shyli
2 سال قبل

اینطور که معلومه خود نویسنده هم یادش رفته چی ب چی بوده و هی گاف میده
کاری ب کوتاه بلند بودن ندارم ولی اگه این دو تا تهش بهم نرسن من میدونم و نویسنده این همه خون دل خوروم با پارتای دو خطی حالا اینا بهم نرسن =||||
راستی یه سوال نگاه انیر ب نازی چیه؟ینی جای خواهریه یا عاشقشه بعد یه چی ریع الان اریا بیخیال شده کا دیگه خبری ازش نیس؟؟؟

Zari
Zari
2 سال قبل

اره پارتای یروز در میونتونم دیدیم😐از یجایی ب بعد کلا پارتا کم شد دو روز درمیونم بزارین همین وضعه.هر 5 تا پارتی ک الان میخونیم اندازه ی یه پارتیه ک اولاش میزاشتین

Zari
Zari
2 سال قبل

پارتاتو دو روز درمیونم بزاری وضعیت همینه😐5 تا پارتی ک الان میخونیم اندازه یه پارتیه ک اولاش میزاشتین

سلام
سلام
2 سال قبل

خیلی کم مینویسی اینجوری طرفدارانت دلسرد میشن کلا ول میکنن رمانت را خواهشا بیشتر بنویس یا یکی بنویس طولانی

negar
negar
2 سال قبل

خوب بود

یوکابد
یوکابد
2 سال قبل

چقدررررررر کم بود اخه
همین؟

Helma
Helma
2 سال قبل

چه عجب اراد خان پیداشون شد فقط چرا آراد به ناهید میگه مامان😐
اینکه قبلا میگف زن بابا😒
انگار خودشم بدش نمیاد نازی خواهرش باشه

ف.م
ف.م
2 سال قبل
پاسخ به  Helma

انقدر که این رمان طولانی شد نویسنده خودش یادش رفته که تو قسمت های اول آراد به ناهید می‌گفته زن بابا،😆 اصلاً آراد میدونست که ناهید مادرش نیست از وقتی نازی گفته ناهید مادرمه آراد هم به ناهید گفته مامان ، طبق اوایل داستان آراد می‌دونه نازی خواهرش نیست پس چرا رفت طلاقش داد پس چرا بهش گفت چرا برای انتقام دچار گناه شدی!!!! نویسنده محترم برو از اول رمان رو بخون تا متوجه بشی چی نوشتی بعد بیا ادامشو بنویس

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x