رمان عشق ممنوعه استاد پارت 179 - رمان دونی

 

با ورودم به مسافرخونه با تعجب نگاهمو
روی در و دیوارش چرخوندم محیطش
یه طوری بود

یه طوری عجیب و مشکوک
توی حال هوای خودم غرق بودم که
کسی صدام زد و گفت :

– چیزی میخوای ؟؟

به عقب چرخیدم
مردی چاق و قد کوتاه با سیبیل های
پر پشت پشته پیشخوان نشسته و داشت
با چشمای ریز شده سر تا پام رو اسکن
میکرد

– سلام بله سوالی داشتم

دستی به سیبیل هاش کشید و بیشتر
روی صندلیش لَم داد

– بفرما داداش

نزدیکش رفتم و با پایین ترین صدای
ممکن لب زدم :

– میخواستم بدونم زنی با این
مشخصاتی که میدم اینجاست یا نه

– روزانه کلی آدم اینجا میان و میرن
و در ضمن نمیتونم اطلاعاتشون رو در
اختیار شما بزارم

کیف پولمو بیرون کشیدم
و چند تا تراول از داخلش بیرون کشیدم
و سمتش گرفتم

– حالا چی ؟؟

چشماش خیره به تراولا بود و به جراًت
میتونم بگم حتی پلکم نمیزد

– اووووم حالا شاید.. نظرم عوض شد

– شاید ؟؟؟

دستش به سمت گرفتن تراولا جلو اومد
که عقب کشیدمشون

– نووووچ نشد اول میگی بعدش اینا مال
تو میشن

کلافه نگاهم کرد :

– باشه … بگو اسمش چیه تا بررسی
کنم ؟؟

لیست جلوش رو باز کرد و منتظر نگاهم
کرد

– نازلی شریفی

درحال بررسی اسم ها بود که با این حرفم
رنگش پرید و حس کردم یه طورایی
خشکش زد

– چی ؟؟

یه بار دیگه اسم رو براش بازگو کردم
که الکی و سرسری نیم نگاهی به دفتر
اسامی جلوش انداخت و زودی درش رو
بست

– همچین کسی اینجا نیست

چرا حس میکردم مشکوک میزنه

– مطعنی ؟؟

– آره داداش

دستش به سمت تراولای دستم اومد و
با یه حرکت از بین انگشتام بیرونشون کشید و جدی ادامه داد :

– حالا برو و بیشتر از این مزاحم من نشو

خیره صورتش توی فکر فرو رفته بودم
داشتم حرکاتش رو برای خودم تجزیه
تحلیل میکردم

حس میکردم داره دروغ میگه و یه
چیزایی رو ازم پنهون میکنه همین که
دستمو روی میز گذاشتم و سمتش خم
شدم تا چیزی از بپرسم

با دیدن کسی که از ته سالن به سمتمون
میومد اخمام توی هم فرو رفت و دستم
مشت شد

اون پسره امیر بود
سرش پایین و عجیب توی فکر بود
طوری که اصلا متوجه من نشده و توی
حال و هوای خودش غرق بود

نمیدونم چند دقیقه با خشم خیره اش
بودم
که دستی به دستمال یزدی دور گردنش
کشید و سرش رو بالا گرفت

همین که نگاهش بهم خورد
به وضوح دیدم که رنگش پرید و ایستاد

ولی خودش رو نباخت و زودی خودش
رو جمع و جور کرد و به سمتم اومد

– به به جناب استاد از این وَرا ؟؟

بی اهمیت به تمسخر توی صداش ،
نگاهش کردم و سرد لب زدم :

– نازی کجاست ؟؟

سیگاری از جیبش بیرون کشید گوشه
لبش گذاشت..

– از کی تا حالا سراغ زنت رو از من
میگیری ؟؟

– میدونی که از خونه رفته و خبری ازش
ندارم پس …

توی حرفم پرید :

– برای من روضه نخون این رو بگو که
چیکارش کردی که رفته ؟؟

– کاریش نکردم فقط یه بحثی پیش
اومد که بعدش نشد باهم حرف بزنیم و
این اتفاق ها پیش اومده

فندکو روشن و زیر سیگارش گرفت

– هه حتما بحث جالبی بوده..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helma
Helma
2 سال قبل

تو پارت قبلیم گفتم بخدا اگه فضول نبودم‌ پیگرش نمیشدم😐💔

Zahra
Zahra
2 سال قبل

چرا انقد کمه

negar
negar
2 سال قبل

فقط میتونم بگم خیلی کم بود

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

نویسنده دست اش درد نگیره از بس زیاد نوشته

پ ا
پ ا
2 سال قبل

دقیقارفتن نازی و فرار کردنش و داستاناش می تونم قسم بخورم ۱۰ تا پارت شد تا الان فقط حالا بخواد تموم بشه این داستان فک کنم ی ۲۰ تا دیگه باید پارت های چرت بخونیم کلا هیچ اتفاقی نمیوفته الان هیچی نشد توی این پارت نمی دونم والا دیگه چی بگم به این رمان نمی دونم والا این رمان !

یوکابد
یوکابد
2 سال قبل

نظر من این هست که دیگه یک روز در میان بزارید تا لااقل متنا بیشتر بشه

Roghayeh
Roghayeh
2 سال قبل
پاسخ به  یوکابد

چق دیس لایک خوردع…! وع:)
چی گف مگ بچه؟! 😂

یوکابد
یوکابد
2 سال قبل
پاسخ به  Roghayeh

دارن گردنمو می‌کنن😂

یوکابد
یوکابد
2 سال قبل

این چی بود اخه؟؟!!
نزارین سنگین تره
اخه دو تا خط هم شد پارت؟!

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x