رمان عشق ممنوعه استاد پارت 111

5
(1)

_خ….وبم بابا میخوام کسی نشناستم سرمو اینطوری گذاشتم

امیدوار بودم دروغم رو باور کرده باشه
با چشمای بسته توی فکر بودم که یکدفعه با توقف موتور به خودم اومدم و نیم نگاهی به مکانی که اصلا نمیشناختم انداختم

اینجا کجا بود ؟؟
یه محله تر و‌ تمیز با خونه های تقریبا شیک و امروزی

امیر اینجا چیکار داشت که منو آورده بود ؟؟
درحالیکه سعی داشت موتور رو پارک کنه جدی خطاب بهم گفت :

_پیاده شو !!

با تعجب از پشت موتورش پیاده شدم

_اینجا کجاست ؟؟

همونطوری که با یه دست موتور رو نگه داشته بود دست آزادش رو توی جیب شلوارش فرو برد و بعد از بیرون کشیدن کلیدی به سمتم گرفت و گفت :

_در خونه رو باز کن بریم داخل میگمت !!

با تعجب کلیدا رو از دستش گرفتم و توی قفل در انداختم ، وارد خونه که شدیم با تعجب نگاهمو توی حیاط شیک و نقلیش چرخوندم

واقعا درعین کوچیک بودن تر و تمیز و امروزی بود ، با لذت نگاهمو توی باغچه کوچیکش چرخوندم و گفتم :

_خونه خوشکلیه !!

موتور گوشه حیاط پارک کرد و به سمتم برگشت

_آره مال دوستمه ، چون یه مدت اینجا نیست و رفته شهرستان داده حواسم بهش باشه و بیام بهش سر بزنم

چپ چپ نگاهی بهش انداختم

_تو از این دوستا داشتی و رو نمیکردی ؟؟

سری تکون داد و به سمت در سالن رفت

_اینا رو بیخیال شو بیا بریم داخل رو نشونت بدم

با تعجب لب زدم :

_نشون من چرا ؟؟

در سالن رو باز کرد و عصبی به سمتم برگشت

_گیج و منگ نبودی که خداروشکر اونم شدی ؟؟ یعنی چی این حرف ؟؟ خوب تو قراره این یه مدت رو توش زندگی کنی دیگه

باورم نمیشد این خونه رو برای من گرفته ؟!
اشاره ای به خونه کردم و ناباور لب زدم :

_من ؟؟ اینجا بمونم

داخل شد و بلند گفت :

_آره نکنه فکر کردی باز تو اون محله ای که پُر از آدمایی که دنبالت میگردن و میخوان پیدات کنن تا خونت رو بمکن ، میبرمت ؟!

با خنده دنبالش رفتم و گفتم :

_وااای نوکرمممم آق امیر

با خنده سری به نشونه تاسف به اطراف تکونی داد

_حالا چی شد یهویی شدی نوکر من ؟؟

نگاهمو تو چشماش دوختم و با نیش باز گفتم :

_یهویی نبوده که رئیس قربان سرور ع….

دستش رو جلوم گرفت و درحالیکه توی حرفم میپرید با خنده گفت :

_هیس ، بسه دیگه هر چی هندونه زیربغلم گذاشتی

همونطوری که چرخی دور خودم میزدم و با شوق و ذوق نگاهمو توی خونه شیک و جمع و جورش میچرخوندم

با چاپلوسی گفتم :

_هندونه چیه مرد حسابی ؟!

با خنده سری تکون داد و گفت :

_همونی که تو یکسره داری زیربغل من میزاری

_ای بابا….مگه عیبی داره ازت تعریف کنم ؟؟

بی توجه به حرفم ، وارد آشپزخونه شد و همونطوری که سر وقت یخچال میرفت و با دقت داخلش رو بررسی میکرد گفت :

_هیچی تو یخچال نیست سرخود پا نشی بری بیرون خودم همه چی برات میارم

_باشه

در اولین اتاق رو باز کردم و داخل شدم
با دیدن تِم چوبی رنگ اتاقش لبخندی روی لبهام نشست و درحالیکه بیرون میزدم بلند خطاب بهش گفتم :

_چه خونه اش خوشکل و جمع و جوره امیر

در آخرین کابینت رو هم بست و با اخمای درهمی به سمتم برگشت

_آره خیر سرش خودش طراحه دیگه !!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 5 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
IMG ۲۰۲۱۱۰۲۱ ۲۱۵۴۳۱ scaled

دانلود رمان اسمارتیز 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ملکه
ملکه
2 سال قبل

واقعا زده شدم از این داستان. چون الکی داره کش میره و از موضوع اصلی و جذابیتش کم شده یا دیگ هیچ جذابیتی نداره. حیفه داستان قشنگی بود . الکی تر نزدین بهش

ریحانه
ریحانه
2 سال قبل

خوبه ولی خیلی کم شده و علاوه بر اون خیلی دیر به دیر میزارید . اینطوری طرفداراش کمتر میشه

سوگند جون
سوگند جون
2 سال قبل

عالییییی

Parla
Parla
پاسخ به  سوگند جون
2 سال قبل

سلام چند تا رمان بگید بخونیم🙂

بتوچه
بتوچه
پاسخ به  Parla
2 سال قبل

دارم خستع میشم از این رمان
اگه همینطوری بخاد از موضوع دور بشع دیگ نمیخونمش😑😑

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ممنون از شما و ممنون از نویسنده گرامی.
ولی باور کنید داریم از فضولی کهیر می‌زنیم.
خواهش می‌کنم تکلیف این دوتا جوون رو مشخص کنید ببینیم آخرسر به هم می‌رسند یا حساب همو می‌رسند.
بازم ممنون

معصومه
معصومه
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

نویسنده گفت آخرش خوشه حساب همو که می رسند ولی خب حتما آشتی دیگه 😂

Parla
Parla
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

سلام چند تا رمان بگید بخونیم🙂

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x