رمان عشق ممنوعه استاد پارت 96 - رمان دونی

هنوز داشت غُر میزد که در باز شد با دیدن من حرف توی دهنش ماسید و‌با تعجب لب زد :

_تویی ؟؟ مگه نگفتی نمیتونی بیای خونمون

دستپاچه به دروغ گفتم :

_آره خیلی کار داشتم ولی چون حوصله نداشتم فعلا بیخیالشون شدم

کنایه وار آهااانی زیرلب زمزمه کرد و‌ درحالیکه در رو همونطوری باز میزاشت و‌خودش وارد خونه میشد بلند گفت :

_بیا تو که گُل بانو خیلی از دستت شکاره

با تعجب به سمتش برگشتم

_چرا ؟؟ باز چی شده

چشم غره ای بهم رفت

_نمیدونی ؟؟

ایستادم و گیج به سمتش برگشتم

_نه ….میگی چی شده یا نه ؟؟

با تنه محکمی که بهم کوبید بی محل از کنارم گذشت

_یه مدته خودت رو ازمون پنهون میکنی و اینجا نمیای فکر میکنی گُل بانو نمیفهمه ؟؟

ای بابای زیرلب زمزمه کردم
حالا خر بیار باقالی بار کن کی میخواد اخم و تَخم گُل بانو رو تحمل کنه و کاری کنه باز باهام آشتی کنه

دنبالش راه افتادم و برای اینکه یه چیزی گفته باشم با خنده ی الکی لب زدم :

_پنهون چی کردم بابا الکی حرف درمیاری !!

داشت دمپایی های پاش رو درمی آورد که با این حرفم ایستاد و یکدفعه انگار دیوونه شده باشه یه لنگش رو سمتم پرت کرد

زود جاخالی دادم وگرنه درست توی صورتم میخورد با تعجب و صدالبته خشم نگاهش کردم و بلند گفتم :

_هوووی معلوم هست داری چیکار میکنی ؟؟

بیخیال شونه ای بالا انداخت

_حقته !!

_چرا اون وقت ؟!

بی تفاوت ازم وارد خونه شد

_چون داری دروغ بهم میبافی !!

نه این بیخیال نمیشه و میخواد بهم ثابت کنه که از قصد همچین کاری کردم ، پوووف کلافه ای کشیدم و دنبالش راه افتادم

_بیخیال بابا بس کن !!

_من بس کنم گُل بانو بیخیال نمیشه !!

نگاهمو توی سالن خالی چرخوندم و با ندیدن گُل بانو سوالی پرسیدم :

_راستی کجاست ؟!

درحالیکه رو به روی تلوزیون روی زمین می نشست و به پشتی قدیمی تکیه میداد با چشم ابرو به دری که به حیاط پشتی ختم میشد اشاره ای کرد و گفت :

_اونجاست داره سبزی پاک میکنه

خوبه که نبود
حالا راحت تر میتونستم زهرا رو سوال پیچ کنم و ازش اطلاعات بگیرم پس به سمتش رفتم و دقیق کنارش روی زمین نشستم که با تعجب‌ نگاهم کرد و گفت :

_چیزی شده ؟؟

_آره یه سوالی ازت دارم

_چیه بپرس

برای اینکه یه درصد گُل بانو صدام رو نشنوه صدام رو پایین آوردم و با تُن صدای آرومی زمزمه کردم :

_سیم کارت میخوام اونم خیلی فوری !!

با تعجب لب زد :

_سیم کارت ؟؟

سری تکون دادم

_آره دیگه

چپ چپ نگاهی بهم انداخت

_چطوری فکر کردی اینجا میتونی سیم کارت گیر بیاری ؟؟

وا رفته نالیدم :

_چی ؟!

دستاشو روی سینه بهم گره زد

_اینجا توی این منطقه تقریبا دور افتاده چطور فکر کردی همچین چیزی گیرت میاد ؟؟

دستمو به سرم گرفتم

_وااای خدا

خندید و با تمسخر گفت :

_سطح توقعت رفته بالا هاااا

با تعجب نیم نگاهی سمتش انداختم

_دیوونه شدی ؟؟ سیم کارت و گوشی داشتن سطح توقع بالاییه ؟؟

_آره برای مردم اینجا هست !!

پووف کلافه ای کشیدم
چطور یادم رفته بود اینجا هیچی پیدا نمیشه و برای خرید هر چیزی باید کلی دردسر کشید

گیج توی فکر فرو رفتم که زهرا صدام زد و گفت :

_حالا نمیخواد آبغوره بگیری یه جایی هست که میتونی گیر بیاری !!

با ذوق به سمتش برگشتم

_واقعا ؟؟ کجا ؟؟

کنترل تلوزیون رو برداشت و شروع کرد به شبکه ها رو عوض کردن

_آره ولی خیلی با اینجا فاصله داره

با عجله بلند شدم

_اوکی بلند شو بریم !!

خواستم با عجله از خونه بیرون برم که گُل بانو صدام زد و با چیزی که گفت پاهام از حرکت ایستاد

_چه عجب افتخار دادی و پا داخل خونه ما گذاشتی ؟؟

دستی به صورتم کشیدم و کلافه چشمامو توی حدقه چرخوندم ، خدایا حالا که گیرش افتادم باید چی بگم و چطوری خودم رو توجیح کنم ؟!

به دنبال پیدا کردن دروغ و بهانه ای برای سرهم کردن ماجرا بودم که صدام زد و گفت :

_با تو بودم ؟؟ نکنه سایه من سنگین بود که تا اومدم میخوای بری

دستپاچه به سمتش برگشتم

_این چه حرفیه گُل بانو !!

چشم غره ای بهم رفت

_مگه دروغ میگم ؟؟

دلجویانه به سمتش رفتم

_فقط نمیخواستم مزاحم شما باشم

حرصی گفت :

_مزاحم ؟؟ دیوونه شدی ؟؟

دستش رو خواستم بگیرم که محلم نزاشت و لنگون لنگون به طرف زهرا رفت و کنارش به پشتی مبل تکیه داد

کلافه و درمونده نگاهی به زهرا انداختم بلکه کمکم کنه که شونه ای بالا انداخت و آروم لب زد :

_عمرأ روی من حساب نکن !!

زیرلب فوحشی بهش دادم و برای دلجویی کنار گُل بانو نشستم و شروع کردم دلش رو به دست آوردن و قربون صدقه اش رفتن

بالاخره بعد کلی حرف زدن کم کم دلش به دست اومد و راضی شد ببخشم اونم چطور و با چه شرطی ؟! اینکه روزی حداقل یه بار بیام و بهش سر بزنم

منم مجبور شدم قبول کنم
هرچند این مدتم خودم از بس توی خونه تنها مونده بودم که کم کم داشتم دیونه میشدم ولی نمیخواستم زیادی رفت و آمد کنم چون شاید اشتباهی میون حرفام سوتی دادم اون وقت بد میشد برای همین رابطه رو به کل قطع کردم

بعد گذشت چندساعت هنوز من همونطوری کنار گُل بانو نشسته بودم چون نمیخواستم گُل بانو چیزی بفهمه وقتی که حس کردم دیگه آبا از آسیاب افتاده

با چشم ابرو اشاره ای به زهرا کردم که توجه اش بهم جلب شد و با تعجب سری تکون داد ، چقدر این دختره خنگ بود و نمیفهمید منظورم چیه

دستمو شبیه تلفن کنار گوشم گذاشتم که تازه انگار دوهزاریش افتاده باشه درحالیکه بلند میشد خطاب به گُل بانو گفت :

_من و نازی داریم یه سر میریم بیرون شاید چندساعتی نباشیم نگران نشی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nahi
Nahi
2 سال قبل

خیلی کمه پارت هاش /:

ملیکا
ملیکا
2 سال قبل

خدایااااااا چرا اینقدر کمه پارت هاااا

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x