رمان قایم موشک پارت 27 - رمان دونی

 

 

– من یه سال با این سطح شعورت تو یه اتاق مشترک دووم نمیارم جناب!

 

خواب آلود می‌گه:

 

– هوم؟

 

چشمام مثل جغد گرده و هنوز خواب به چشمم نیومده.

امیر کی وقت کرده بود شیش تیکه بشه؟

جل الخالق!

 

– می‌گم فردا برو یه تخت بخر بذار تو اتاق اونوری. من برم اونجا بخوابم.

 

با همون حالت دوباره می‌گه:

 

– هوم.

 

شانس من همیشه امیر بدخوابه ها… یعنی جونش بالا میاد تا بخوابه، نمی‌دونم امشب چی شده این انقدر معصومانه بعد از اون عمل قبیحانش می‌خواد بخوابه.

 

انقدر به همه چیز و هیچ چیز فکر می‌کنم تا با هزار بدبختی بالاخره چشمم گرم می‌شه و به خواب می‌رم.

نمی‌دونم چقدر وقته خوابیدم که با صدای وحشتناک بهم خوردن در اتاق مثل جن زده ها از خواب می‌پرم‌.

 

دستمو روی قلبم می‌ذارم و با نفس نفس یه ضرب توی جام می‌شینم.

 

هراسون می‌پرسم:

 

– چی شده؟ چی شده؟

 

و چشمم به امیری میفته که گیج خواب سرشو می‌خارونه و می‌گه:

 

– رفتم دستشویی… چیزی نیست بخواب.

 

 

 

(امیر)

 

صبح از خواب که بیدار می‌شم، دیارا سر جاش نیست.

فکر می‌کنم زودتر از من بیدار شده اما وقتی از اتاق بیرون می‌رم با دیدن قیافش چند لحظه شوکه نگاهش می‌کنم.

 

– بسم الله الرحمن الرحیم. تو چرا شبیه جن زده ها شدی؟

 

موهاش ژولیده پولیده و زیر چشماش یه وجب گود رفته و چشماش سرخه سرخه.

یه جوری نگاهم می‌کنه که یه لحظه شک می‌کنم دیروز آتش بس بود یا نه!

 

مشکوک می‌گم:

 

– چیه؟

 

نفس عمیقی می‌کشه و سعی می‌کنه به خودش مسلط باشه.

 

– امیر؟

 

ترسناک صدام می کنه.

چشمامو ریز می‌کنم و همچنان با همون حالت مشکوک بهش زل می‌زنم:

 

– بگو…

 

لبخند حرصی‌ای می‌زنه و می‌گه:

 

– اگه قرار باشه این وضعیت ادامه پیدا کنه آتیش می‌کشم به آتش بس دیشب و یه سلیطه‌ای می‌شم که دومی نداره. پس مثل یک انسان با شعور همین امروز یه تخت می‌گیری می‌ذاری تو اتاق کناری‌.

 

 

 

 

توی اتاق لباسامو می‌پوشم و بلند می‌گم:

 

– دیارا تو جایی نمی‌خوای بری؟

 

جلوی آینه خم می‌شم و دستی توی موهام می‌کشم.

دیارا میاد جلوی در و به چهار چوب تکیه می‌ده.

 

– کجا می‌خوای بری؟

 

با یه دودوتا چهارتای ساده به ین نتیجه می‌رسم دیارا اگه نفهمه کجا می‌خوام برم امنیتم بیشتره.

 

پس با مهربونی می‌گم:

 

– سر کار…

 

پوزخند بلند بالایی می‌زنه و کاملا تحقیرم می‌کنه:

 

– تو که علاف بیکاری. منو نپیچون امیر‌….

 

یهو چشمش گرد می‌شه:

 

– باز می‌خوای بری پیش اون پریسای در به در؟

 

عین خودش چشمامو گرد می‌کنم:

 

– چی فکر کردی در مورد من؟ می‌خوام برم سر کار امروز.

 

دستشو به کمرش می‌زنه و می پرسه:

 

– عالیجناب کارتون چیه می‌تونم بدونم؟

 

تیر بارونمم کنن، قبل از اینکه قرارداد ببندم حرفی به دیارا نمی‌زنم چون محال ممکنه اجازه بده برم. چند سال پیش اصلا خودش منو از بوکس زیر زمینی به زور و قهر و دعوا کشید بیرون. اگه بفهمه باز قراره برم سمتش مو روی سرم نمی‌ذاره!

 

 

 

احسان ایمانی مربی به نام چهل سالم بعد از مدت ها روبروم نشسته.

لبخند شیرینی به رسم همیشگیش می‌زنه و می‌گه:

 

– خب تعریف کن امیر خان… چی شد که تصمیم گرفتی برگردی دوباره همه رو به خاک بزنی؟

 

خجالت زده از تعریفش، می‌خندم و با فنجون قهوه‌م بازی می‌کنم.

 

– والا راستش چند وقته زندگیم بی هیجان شده. بالا بلندی هم داره ها… نه که نداشته باشه؛ ولی خب برای منه عشق رینگ یکم کسل کننده شده بود همه چی.

 

لبخند دندون نمای دیگه‌ای هم می‌زنه و به بدنم اشاره می کنه.

 

– توقع داشتم بعد از این مدت که دیدمت حسابی هیکلو خراب کرده باشی ولی دیدم نه، مثکه خوب حواست بوده به خودت. هوای خودتو داشتی.

 

شرمنده می‌گم:

 

– دیگه خودت می‌دونی که من چقدر عاشق بوکس و ورزش بودم‌. اونم دیگه تو عمل انجام شده قرار گرفتم گذاشتمش کنار‌.

 

قیافه‌‌شو نمایشی ترسیده می‌کنه و می‌گه:

 

– راستی از اون دختر عمه‌ت دیارا، که واسه خودش یه پا ممد علی کلی بود چه خبر؟ اصلاً تقصیر اون شد تو بوکس رو ول کردی.

 

از لقبی که به دیارا می‌ده خنده‌م می‌گیره.

نمی‌دونم چطوری بهش توضیح بدم زنم شده لی فقط یه سال!

خلاصه می‌گم:

 

– ازدواج کردیم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Raziye
Raziye
1 سال قبل

چرا پارت های این رمان رو نمی گذارید ؟؟

دیارا
دیارا
1 سال قبل

منتظر پارت بعدیم

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x