رمان قایم موشک پارت 28

2
(4)

 

 

 

چشمش گرد می‌شه.

 

– یا خود خدا… این نیاد باشگاه رو روی سرمون خراب کنه حالا هم که زنت شده بدتر دیگه.

 

وحشی بازیای دیارا به همه ثابت شده‌س.

احسان با یادآوری خاطرات قدیم، با خنده تعریف می‌کنه:

 

– مگه یادت رفته سر دوتا بخیه ابروت چه داد و قالی راه انداخت تو باشگاه مردونه؟

 

پلکمو محکم بهم فشار می‌دم.

خیلی زاقارت بود اتفاق چند سال پیش…

به لطف احسان برام یادآوری شد.

انگار همین دیروز بود که دیارا بهم گفت کجا ابروت این ریختی شده، منم گفتم سر کار.

دیارا هم مثل همین الانش که این عادت تعقیب و گریزش رو کنار نذاشته، تا خود باشگاه دنبالم راه افتاده بود یه هوچی بازی سر حاج احسان درآورد که بیا و ببین.

بعدشم گفت یا من یا بوکس و برای اثبات حرفش سه ماه باهام قهر کرد.

همچین سلیطه‌ی جون داری بود دیارا و همچنان پر قدرت به سلیطه بودنش ادامه می‌ده.

سعی می‌کنم به آبروریزی های متعددش فکر نکنم.

 

نیشمو وا می‌کنم و صادقانه جواب می‌دم:

 

– نمی‌دونه اومدم باشگاه‌. می‌خوام باهات قرارداد ببندم. یه لطفی در حقم بکن هزینه فسخ قرارداد رو یه چیز کلون بذار دیارا شاخشو نکنه تو پاچمون که برو فسخش کن.

 

احسان با تاسف سر تکون می‌ده:

 

– والا اون شیرزنی که من دیدم، شده بندازتت رو برانکارد چاقو دراره جفت کلیه هاتو بفروشه پول فسخ قرارداد جور شه، این کار رو می‌کنه ولی نمی‌ذاره تو باشگاه بیای.

 

 

 

با بدبختی احسان قبول می‌کنه اون قراردادی که می‌خوام رو باهام ببنده.

 

تهشم تیکه‌ش رو می‌ندازه البته:

 

– امیر فردا پس فردا مسابقه دادی جاییت پاره شد، جاییت شکست زنت نیاد بگه چرا شوهرمو اوخ کردینا…

 

دوس دارم برم بمیرم از دست دیارا.

با خجالت گردنم رو می‌خارونم.

 

– نه حاج احسان… خیالت تخت. نمی‌فهمه…

 

و درست همون موقع هست که دیارا زنگ می‌زنه به موبایلم.

مثل سکته ای ها به صفحه گوشی نگاه می‌کنم.

مغزم خون رسانی رو انجام نمی‌ده و چند لحظه تو حالت شوک می‌مونم.

نمی‌دونم چه کاری رو دقیقا باید انجام بدم.

 

احسان مشکوک به گوشیم نگاه می‌کنه:

 

– خانوم والده‌س؟

 

مثل بدبختا نگاهش می‌کنم.

فکر کنم التماس چشمامو درک می‌کنه که خودش می‌گه:

 

– من حرف نمیز‌نم تو جواب بده. خدا از این به بعدمون رو بخیر بگذرونه…

 

تماس رو وصل می‌کنم.

هنوز “الو” نگفتم، یه نفس شروع می‌کنه حرف زدن:

 

– امیر چرا بهم نگفتی رفتی کجا؟ الان فهمیدم پیچوندیم. کارت چیه؟ توی بیکار که کار نداری… امیر نکنه باز رفتی دور مسابقه زیر زمینی؟

 

و من دهنم باز می‌مونه از حس شیشم سگیش!

 

 

 

چشممو می چرخونم روی احسان از همه جا بیخبر.

سخت تکذیب می‌کنم:

 

– نه خیرم… اومدم دانشگاه.

 

چشم احسان ریز می‌شه و من باید تمام تلاشم رو بکنم که احسان و دیارا از این مخمصه چیزی نفهمن تا وقتی که به هدفم برسم.

 

دیارا هنوز بهم اعتماد نداره:

 

– ببینیم و تعریف کنیم.

 

آب دهنم رو قورت می‌دم و زود و خلاصه تماس رو جمع می‌کنم.

بعد رو به احسان می‌گم:

 

– کی بیام سر تمرین حاج احسان؟

 

– همین الان. جمع کن بریم باشگاه ببینم چند مرده حلاجی.

 

نیشم باز می‌شه.

آماده باش می‌ایستم.

 

– الساعه قربان. شما فقط امر کن.

 

احسان می‌خنده و پشت کمرم می‌کوبه.

 

– برو بچه… برو نمک نریز. بعد چند سال حتماً یه افت چشم گیر داشتی. ببینم چطوری باید جمع و جورت کنم. تا یک ماه دیگه که مسابقه ها شروع می‌شه.

 

با شنیدن اسم مسابقه قند توی دلم آب می‌شه.

همراه احسان به باشگاهمی‌رم تا از همین امروز برنامه‌ی سفت و سختمو شروع کنم.

 

 

 

(دیارا)

 

ناخن کار داره ناخنام رو سوهان کشی می‌کنه و من دارم از فضولی می‌میرم بفهمم امیر کجا رفته.

همون موقع گوشیم می‌لرزه.

یه پیام برام اومده.

به ناخن کارم می‌گم:

 

– زری جون… یه لحظه ول کن دستمو پیاممو چک کنم.

 

دلش می‌خواد خفه‌م کنه هروقت میام پیشش. بس وسط کار دستمو می‌کشم می‌رم سر گوشیم.

ولی خب قبلا یبار بهم گیر داده و ضرب شستمو چشیده.

الان فقط با حرص نگاهم می‌کنه دیگه.

 

شماره‌ی ناشناسی بهم پیام داده.

نوشته:

 

– سلام دیارا خانوم بی معرفت. تا یادت نکنیم یادی از ما نکنی ها… خوبی دختر؟

 

کنجکاو پروفایلش رو باز می‌کنم.

فاطیماس.

یکی از هم دانشگاهی های قدیمیم که توی مهمونی کیش هم بود.

اخمام تو هم می‌ره.

بعد از اینکه رابطه‌م با مجید تموم شد، با کل بچه ها قطع رابطه کردم.

علی‌الخصوص فاطیما که دوست صمیمیم بود.

خودشم اینو خوب می‌دونست.

ولی به رسم ادب جوابش می‌دم:

 

– سلام. ممنون. تو خوبی؟

 

سردی پیامم اونقدر واضح هست که برای نفهمیدنش فقط باید خودش رو به کوری بزنه. ولاغیر!

 

 

 

و مثل اینکه خودشو واقعا به کوری می‌زنه که جواب می‌ده:

 

– مرسی عشقم. بریم همو ببینیم؟

 

رو به ناخن کارم می‌پرسم:

 

– چقدر دیگه کار من تمومه؟

 

تمام دق دلیش رو توی چند کلمه نامحسوس سرم خالی می‌کنه:

 

– والا اگه هی دستتو نکشی بذاری کارمو بکنم نیم ساعته تمومه. اتلاف وقتو نمی‌تونم پیش بینی کنم دیگه دقیق بهت بگم عزیزم.

 

عزیزم آخرش از صدتا فحش خار مادر بدتر بود.

اما خب الان سعی می‌کنم به اعصابم مسلط باشم و بذارم کارش رو کنه تا سر نیم ساعت برم پیش فاطیما.

از اون دسته آدماییه که دلم اصلا نمی‌خواد ببینمش ولی می‌دونم اونم آدمی نیست که بی دلیل بگه بیا بریم همو ببینیم.

 

براش می‌نویسم:

 

– من بیرونم تا یه ساعت دیگه می‌تونم بیام پیشت. کجا بریم؟

 

و کاملاً قابل پیش بینی جواب می‌ده:

 

– همون جای همیشگی…

 

یه حدسی تو ذهنم میاد. خدا کنه که انقدر احمق نشده باشن بخوان مجید هم بیارن.

ولی سعی می‌کنم فقط در حد حدس نگهش دارم.

 

 

 

نمی‌دونم مشکل از اعتماد به نفسمه یا چی…

ولی گرون ترین لباسامو می‌پوشم.

پر زرق و برق ترین جواهراتمو می‌اندازم و سعی می‌کنم با آرایش جلوه‌ی چشمامو چند برابر کنم.

هیچ نقصی دلم نمی‌خواد توی تیپم باشه.

کفش جدیدمو هم می‌پوشم.

یه حس خلع تو وجودمه که احساس می‌کنم فقط اینجوری پر می‌شه.

 

شاید به خاطر اون نحو کات کردنم با مجید یا شاید به خاطر موقعیت الانم…

نمی‌دونم.

 

امیر جلوی تلوزیون پهن شده و بی حوصله داره شبکه ها رو بالا و پایین می‌کنه.

با دیدنم تای ابرویی بالا می‌ندازه.

 

– به سلامتی عروسی دعوتیم خبر ندارم؟

 

تیکه‌ش به لباسمه.

هر کدومش رو زن دایی واسه عروسیم از مزون های مختلف خریده و امیر می‌دونه من همیشه تیپ اسپورت رو به مجلل ترجیح می‌دم.

 

دروغ گفتن به امیر سخت ترین کار زندگیمه که هیچوقت هم توش موفق نمی‌شم.

برای همین سعی می‌کنم صادقانه و مختصر جواب بدم:

 

– یکی از دوستای دانشگاهم پیام داده همو ببینیم.

 

چشمشو ریز می‌کنه.

 

– پسر هم هست؟

 

بی حواس می‌گم:

 

– گفت فقط بریم بیرون همو ببینیم نگفتم اکیپی میان یا…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Raziye
Raziye
11 ماه قبل

چرا پارت جدید نمیزاری ؟؟

2008_Amir
2008_Amir
11 ماه قبل

حاجی نمی خوای پارت بزاری

Fateme
Fateme
11 ماه قبل

تند تند پارت بده

حدیث
حدیث
11 ماه قبل

چقدر شخصیت دیارا شبیه منه😅

دیارا
دیارا
11 ماه قبل

بعدی

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x