رمان ملورین پارت 41

3.7
(3)

 

 

گره‌ی کورِ ابروهایش حتی زمانی که پشت فرمان هم نشسته بود باز نشد.

 

پشت چراغ قرمز، دخترِ کوچکی که دسته‌ای گل رز در دست داشت، پشت شیشه‌ی ماشین ایستاد و چند تقه به شیشه کوبید.

 

شیشه را پایین فرستاده و خیره به دخترک با مهربانی گفت:

 

– جونم عمو!

 

دخترک به دسته گلی که در دست داشت اشاره زد و با مظلومیتی کودکانه گفت:

 

– عمو گل میخری؟

 

گل‌هایش با اینکه کوچک بود ولی زیبا و پر از گلبرگ بودند.

 

سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و کیف پولش را از روی صندلی شاگرد برداشته و گفت:

 

– هر شاخه چنده عمو؟

 

– بیست تومنه عمو، چون شما خوشتیپی پونزده تومن بده!

 

خنده‌اش گرفته بود و دو تراول صد تومانی از کیف پول بیرون کشیده و گفت:

 

– کل دست گلت چند تا گل داره عمو؟

 

دخترک با هیجان شروع به شمردن کرد و کارش که تمام شد گفت:

 

– ۱۷ تا، همشو میخوای عمو؟

 

سری به نشانه ی تایید تکان داد و تراول ها را به دستِ دخترک داده و گفت:

 

– بیا عمو جون، دو تا صدیه، میشه دویست تومن، دسته گلو میدی؟

 

 

 

دخترک تراول ها را از دستش چنگ زده و با دقت نگاهشان کرد و سپس گفت:

 

– عمو یه سوال بپرسم؟

 

مهربانانه گفت:

 

– بپرس؟

 

دست به کمر و شاکی چشم در کاسه چرخاند و اینبار بر خلاف چندی پیش که مظلوم بود با تخسی گفت:

 

– عمو سما تو دبستان ریاضیتو با همین تیپ خوشتیپت پاس کردی؟

 

گیج گفت:

 

– جانم؟

 

دخترک تراول ها را با دستِ کوپکش بالا گرفته و در هوا چرخاند و گفت:

 

– صد و چهل تومن کم دادی عمو! میخوای من بهت پول قرض بدم؟ در ضمن ریاضیت خیلی ضعیفه!

 

از بهت و تعجب به خنده افتاده بود!

دستی به پیشانی ساباند و دوباره کیف پولش را برداشته و دو تراول دیگر بیرون کشید.

 

رو به دخترک که اینبار با اخم‌هایی در هم و با تخسی نگاهش می‌کرد گفت:

 

– بیا عمو، حساب کن ببین درسته!

 

تابی به گردنش داد و با قر و غمیشی کودکانه گفت:

 

– بله عمو! زیادم هست ولی اینم واسه خودم بر میدارم که بهت ریاضی یاد دادم.

 

دست گل را به دست محمد داده و کف دست کوچکش را به ارامی روی ته ریشِ زبرش کشید و گفت:

 

– به خانم خوشگلتم سلام برسون عمو جون!

 

 

لباس‌های زمستانی مینو را یک به یک داخل چمدان چید.

هر چند که طفلِ معصوم یک لباس درست و حسابی‌ هم نداشت!

 

به چهره‌ی خواب آلود و شاکی‌اش نگاه کرد و اهسته پچ زد:

 

– خوابت یاد عزیزم؟

 

دخترک عروسکش را محکم در چنگ گرفته و دستی روی شکمش کشید:

 

– گشنمه ابجی!

 

– واست ماکارونی بار گذاشتم الان دیگه درست میشه.

 

از روی زمین بلند شد و بندِ تاپش را که آزادانه روی شانه‌اش رها شده بود درست کرد.

 

به سمت اشپزخانه رفت و پای گاز ایستاد.

هر چه که می‌خواست به ماجرای چند ساعت پیش فکر نکند نمی‌شد.

 

بچه که نبود دیگر!

در کدام شرکتی دسته گل بین رئیس و کارمند رد و بدل می‌شد؟

 

صدای زنگ خانه که آمد، بی حواس و با صدایی بلند خطاب به مینو گفت:

 

– مینو ابجی برو درو باز کن.

 

صدای چشم مینو را که شنید، دو بشقابِ پلو خوری از داخل کابینت برداشت.

 

کفگیر فلزی را داخل رشته های ماکارانی فرو کرده و مشغول کشیدن غذا شد و همان لحظه حس کرد صدایی آشنا در گوشش پیچید:

 

– سلام خانم خوشگله!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x