رمان ناسپاس پارت 29

0
(0)

 

اونقدر قشنگ دروغ میگفتن آدم حیفش میومد باور نکنه!
نگاه میر غضبانه ای بهشون انداختم.
لعنت به همتون که خواب و خوراک رو هم به خودم هم به مادرم حرام کردین!
عمو مظفر نذاشت من از خودم دفاع کنم و شروع کرد چرند گفتن:

-جناب سروان من شده به بچه خودم خرجی ندم اما نذاشتم آب تو دل این دختر تکون بخوره…مدرسه فرستادمش دانشگاه فرستادمش خرج ایاب و ذهابشو دادم..خرج بریز و بپاششو دادم…گفتم بیا این تو واین سه جوون رعنام…دلت باهرکدوم بگو به نکاح همون درت بیارم بری سر خونه زندگیت بشی خانم خونه ات حالا اینجوری اومده حقمو کف دستم گذتشم!
ببین چه بلایی سرم آورده…قلچماق آورده واسه من…یارو رسما تهدیدم کرد…گفت دفعه بعد جونمو میگیره….

چونه ام از خشم و بغض لرزید.دروغ میگفت عین چی.
اون هیچوقت به من محبت نکرد.
تا اونجایی که یادم‌همیشه سرگردون بودم و نمیدونم اگه ننجون کبدی رو نداشتم عاقبتم‌چی میشد!
کار کردم عین یه مرد و خرجمو خودم درآوردم که منتش نباشه رو سرم اما حالا جلوی خودم منت چیزایی رو سرم‌میذاشت که هیچوقت برام انجام نداده بود.
با چشمهایی لباب از اشک گفتم:

-چرا میگی خرجمو دادی وقتی همیشه پیش ننجونم بودم!؟ چرا میگی بهم لطف کردی وقتی چشمت پی ارث پدرم بود !؟ چه لطفی…آش چی کشک چی… جناب سروان من خود زنی نکردم…

پلیس خیلی جدی گفت:

-ولی ادم بردی که این آقارو بزنن!

با بغض و صدایی پر لرزش جواب دادم:

-مادرمو کتک زد و من تلافی کردم فقط همین…شما مادرتون در قید حیات هست!؟ اگه هربار که میرید دیدنش ببینید سر و صورتش زخمیه چه حالی بهتون دست میده !؟

پلیس کمی از شنیدن حرفهای من ناراحت شد و رو به عمو پرسید:

-حرفهای این خانم صحت داره!؟

عمو باز باجدیت و لحنی طلبکار و حق به جانب جواب داد:

-جناب اون کسی که داره ازش حرف میزنه زن من…اصلاهم کتکش نزدم میخواین اصلا خودتون تماس بگیرین ازش بپرسین

با بغض گفتم:

-نمیگه چون از تو میترسه.شکایت نمیکنه چون ازتو میترسه…از توی ناجوونمرد!

درست همون موقع یکنفر به در زد و وقتی پلیس اذن ورود داد ماهمه سرمونو به سمت در چرخوندیم.
چندلحظه بعد همون جوونی که گفته بود اسمش نویان لبخند بر لب اومدداخل….

چندلحظه بعد همون جوونی که گفته بود اسمش نویان لبخند بر لب اومدداخل….
انتظار اومدن هرکسی رو داشتم به جز اون.
لبخندی بر چهره ای دلنشینش نشست.درو نیمه باز گذاشت و گفت:

-خسته نباشی جناب سروان من نویان آردوچ هستم و راستش گفتم قبل از اینکه از اینجا برم موضوعی رو به اطلاع شما برسونم شاید گفتنش لازم بشه!

پلیس با دست اشاره ای کرد و گفت:

-بفرمایید چه موضوعی!؟

یکی دو قدم اومد جلو.یه نگاه به من و یه نگاه یه پسرعموهام انداخت و بعد گفت:

-وقتی من داشتم ار راهرو رد میشدم این سه تا پسرو رو دیدم که داشتم اون خانم رو کتک میزدن! من و همراهم نبودیم معلوم نبود چه بلایی سرش میاوردن!

لبخند عریضی روی صورتم نشست.باخودم گفتم اونو جز خدا کی میتونست برای من بفرسته!؟

پلیس نگاه خصمانه ای به سیامک و سبحان و سروش که حالا گردن کلفتشون از مو نازکتر شده بود انداخت و بعد گفت:

-عجب! که اینطور! بسیار ممنون از لطفتون آقای آردوچ! کاملا به موقع خبر دادین!

لبخند ملیحی زد گفت:

-جدا !؟ پس چه بهتر! خب خسته نباشید و خدانگهدار!

دور از چشم بقیه به چشمک بهم زد و بعدهم از اتاق بیرون رفت.
البته…تا وقتی که درو نبسته بود چشمش رو لبخند عریضم ثابت مونده بود.
چقدر به موقع اومد.
و واقعا چرا نرفت!؟ چطور به فکرش رسید ممکنه پسرعموهام همچین تهمتی بهم بزنن!؟
باید اسمشو چی میزاشتم؟
فرشته ی مذکر زمینی!؟
خوشحال و سرافراز سرمو به سمت پلیس برگردوندم.خودکارشو چندبار به میز زد و گفت:

-که اینطور! پس حالا دیگه اینجا…تو کلانتری یه دختر بی پناه رو به باد کتک میگیرین و بعدهم سینه سپر میکنین که طرف خودزنی کرده!؟ مشتش آهنی بوده دیگه آره!؟

سبحان دوباره اما مردد گفت:

-تهمت زده جناب…

پلیس باعصبانیت گفت:

-بس کن آقا…. دروغ تحویلم نده

عمو که کارد میزدن خوشن درنمیومد رو کرد سمت سه تا پسرش و زیر لب گفت:

“خاک برسر هرسه نفرتون کنم حیف نونای احمق”

کیفمو روی دوشم انداختم و بدو بدو از کلانتری زدم بیرون.
میدونستم برای اینکه بیرون از اونجا گیرم نیارن و بجونم نیفتن باید زودتر از اون منطقه دور میشدم و خودمو به یه جای دور میرسوندم.
همینطور داشتم توی خیابون می دویدم که یه ماشین از پشت سر بهم نزدیک شد.
درست وفتی کنار هم قرار گرفتیم شیشه ی عقب پایین اومد و همون‌پسر جوون لبخند بر لب با حالتی شوخ پرسید:

-آزادت کردن!؟ ایشالله آزادی قسمت همه

نفس زنون ودرحالی که همچنان نه خیلی سریع درحال دویدن بودم گفتم:

-آره..یه تعهد ازم گرفتن…پلیسه خیلی هوامو داشت.یه جوری حرف زد اونا ترسیدن پای خودشونم گیر بیفته!

راننده ماشین رو آروم و هماهنگ با سرعت من میروند که ما بتونیم حرف بزنیم.کنجکاوانه پرسید:

-برای چی ازت شکایت کرده بودن!؟

اینو یه نوع فضولی به حساب آوردم اما بعد که یادم اومد چه کمکی بهم کرده تصمیم گرفتم سوالهاشو بی جواب نزارم برای همین گفتم:

-آاااا…خب…خب…اون آقا رو دیدی که سر و دستهاش باند پیچی بود؟

خندید و پرسید:

-خب!؟ تو زدیش خواهر بروسلی!؟

سرمو تکون دادم و نفس زنان گفتم:

-نه …اون عموم بود که لایق اون کتکها شده بود …و دوستم اون بلارو سرش آورد!

یه سوال دیگه پرسید:

-دوستت مذکر یا مونث!؟

گرچه نمیدونم هدفش از پرسیدن اون سوالها چی بود اما بااینحال جواب دادم:

-مذکر! خیلیم قویه! همه گنده لاتارو حریف!

به طعنه پرسید:

-گنده لاتتون میدونه تو رو بردن کلانتری و اونجا یه عده هم نزدیک بود دخلتو بیارن!؟

جملاتش معنی دار بودن.یه جورایی مشخص بود داره به سامی تیکه میپرونه ولی مهم نبود.
من خودم خواستم سامی تو هچل نیفته برای همین گفتم:

-نه! نخواستم که بیفته تو دردسر

سرش رو متفکرانه تکون داد و گفت:

-اوکی!تو اسم منو میدونی ولی من اسمتو نمیدونم!

در حین دویدن گفتم:

-نیازی هم نیست که بدونی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…
IMG 20230127 015557 9102 scaled

دانلود رمان نقطه کور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 0 (0)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
IMG ۲۰۲۱۱۰۲۱ ۲۱۵۴۳۱ scaled

دانلود رمان اسمارتیز 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحانه
ریحانه
1 سال قبل

قلمتو دوست دارم
اصولا رمانی ک کامل نیمده باشه رو نمیخونم چون ذهنمو درگیر میکنه ولی هرروز پیگیر قسمت جدید رمانتم و این هم عجیبه هم دوست داشتنی
فقط خواستم با اشتراک گذاشتن حسم یکم خستگیتو از تنت خارج کنم
خسته نباشی پهلوون

neda
neda
1 سال قبل

فاطی این رمان من تازه خوندم
چرا رفته رفته آب میره پارتای این؟؟؟

Sana
Sana
1 سال قبل

آخ دلم خنک شد خدایا منو نارنگی کن ا

anisa
anisa
1 سال قبل

این اقاهه عاشق این میشه بعدش سامی هم عاشق این میشه این یکی رو انتخاب میکنه 😁

neda
neda
پاسخ به  anisa
1 سال قبل

و اون سامی…

anisa
anisa
پاسخ به  neda
1 سال قبل

اره هر دوتاشون عاشق ساتین میشن ساتینم سامی زو قبول میکنه

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x