رمان ناسپاس پارت 33

0
(0)

 

فکر کردم با زدن این حرف میره اما انگار که تازه متوجه یه سری چیزاشده باشه پرسید:

-عینکت کو هان ؟؟

حالا نمیدونم چیشد که یهو حواسش رفت پی عینک من.دلم نمیخواست بفهمه چه چیزایی اتفاق افتاده برای همین توی کلانتری.همینکه مظفر رو یکم گوشمالی داد برای من کافی بود واسه همین گفتم:

-شکسته!

دست برد توی جیبش و یه تیکه کاغذ و یه عکس کوچیک بیرون آورد و بعد همزمان پرسید:

-شکسته یا شکستن!؟

از نگاه هاش مشخص بود خودش یه چیزایی حدس زده.ولی همینکه همه چیز یه جورایی ختم شد به تعهد و کار به شکایت از سامی نرسید برای من کافی بود.برای همین جواب دادم:

-نه افتاد شکست!

پوزخند زد و گفت:

-باشه تو راس میگی…حالا کف دستتو بیار بالا ببینم.زودباش…

دستمو بردم بالا و اون چیزایی که از توی جیبش بیرون آورده بود رو گذاشت کف دستم و بعدهم گفت:

-اسمش سلداست…تنها عکسی که ازش دارم همین..تنها نشون و آدرسی هم که از ش دارم اینه که پنج سال پیش توی یه خیاطخونه کار میکرده…آدرس خیاطخونه رو هم برات نوشتم ..ساتو….

چشم از عکس اون دختر برداشتم و سرمو بالا گرفتم.زل زدم تو چشمهاش و جواب دادم:

-بله….

سرش روخم کرد و صورتش رو به صورتم نزدیک کرد.تا حالا هیچوقت از این فاصله ی خیلی نزدیک باهاش چشم تو چشم نشده بودم.
بی حرف بهش خیره شدم.اصلا وقتی اون اینجوری و از این فاصله به من نگاه میکرد زبون من لال میشد.
آب دهنمو قورت دادم که گفت:

-سلدا رو برام پیدا کن….هرچی که میدونم تو اون کاغذ برات نوشتم…پیداش کن برام…

چشمهام از چشمهاش میپرید به لبهاش.هی پاس کاری میشد بین اعضای جذاب صورتش.سرمو تکون دادم که لپمو کشید و گفت:

-باریکلاااا دختر گل !

وقتی رد شد و رفت قبل از اینکه از اتاق بره بیرون پرسیدم:

-سامی…سلدا کیه !؟

گرچه درو باز کرده بود اما نرفت بیرون.سگرمه هاش رو زد تو هم و سرش رو برگردوند سمتم و گفت:

-به تو چه که اون کیه! فقط کاری که بهت سپردمو انجام بده…

دلخور شدم از این نحوه ی حرف زدنش اما این دلخوری رو زبونن عیان نکردم و گفتم:

-خب من باید بدونم…

با لحن تندی گفت:

-تو چیزایی که باید بدونی رو من واست نوشتم پس سوال بیخودی نپرس….

نگاه خط و نشون داری حواله ام کرد و بعد از اتاق بیرون رفت

نگاهی به آدرس توی دستم انداختم و چون فهمیدم با نشونه های پیش روم یکی هست، کاغذ رو توی جیبم گذاشتم و به سمت تولیدی ای که تابلوی بزرگی بالای ورودیش خودنمایی میکرد راه افتادم.
خیلی کنجکاو بودم بدونم این سلدا کیه که امیرسام اینقدر تو تب و تاب پیدا کردنش هست.
ورودی دو در داشت که هردوتا در باز بودن.رد شدم و به ردیف پله ها نگاه کردم.حدودا ده پله بودن که باید ازشون پایین می رفتم چون اون تولیدی یه جورایی حالت زیر زمینی داشت.
کیفمو روی دوشم جا به جا کردم و پله هارو رفتم پایین…
من از اونجا هم میتونستم صدای چرخهای خیاطی رو بشنوم.از راهروی تنگ و باریک و تاریکی رد شدم و رسیدم به فضای بزرگی که چند ردیف میز چرخ خیاطی اونجا بودو زنهای زیادی پشت اون چرخهای خیاطی کار میکردن.
نگاهم روی اون فضا در گردش بود که یه نفر از پشت دو سه بار زد روی دوشم و گفت:

-با کسی کار داری!؟

تا چرخیدم با یه دختر که متری دور گردنش بود و خودکاری پشت گوشش روبه رو شدم.فلاسک چایی تو دست راستش بود و لیوان تو دست چپش.
از پایین تا بالا براندازش کردم و بعد به خودم اومدم و گفتم:

-کجا میتونم با مدیر اینجا صحبت کنم!؟

سر و وضعم رو نگاهی انداخت.همسن و سال من نبود ولی سنش هم بالا نبود.یه دختر حدودا 29 ساله.دماغش رو بالا کشید و گفت:

-نیستش…

چون پیدا کردن همینجا هم کلی ازم وقت گرفت نتونستم راحت از این موضوع بگذرم و بیخیالش بشم و پرسیدم:

-شما نمیدونید کی میاد!؟

شونه هاش بالا انداخت و گفت:

-نمیدونم چون رفته دنبال پارچه.شاید اصلا نیاد.کارت چیه!؟ بگو شاید بتونم کمکت بکنم!

چاره ای نبود جز اینکه از همین دختر کمک بگیرم برای همین گفتم:

-دنبال یه نفر میگردم که چند سال پیش اینجا کار میکرده! شما چندسال اینجا شاغلید !؟

لیوان رو وارونه کرد تا آبی که تهش مونده بود بریزه و بعد گفت؛

-خیلی وقت…ده سالی میشه شایدم بیشتر

جوابی که بهم داده بود خوشحالم کرد چون با توجه به سالهای زیادی که اینجا کار میکرد میتونست بهم کمک کنه.وقت رو هدر ندادم و گفتم:

-من دنبال یه نفر میگردم که چندسال پیش اینجا کار میکرد!

-کی!؟

-دختری به اسم سلدا…البته من یه عکس ازش دارم که فکر نکنم خیلی کار راه بنداز باشه آخه واسه بچ….

دستشو بالا آورد و گفت:

-وایسا وایسا! فکر کنم بدونم از کی حرف میزنی…همون دخی پر حاشیه رو میگی…چشم رنگیه… بهش میگن سلدا ماهی!

چشمامو ریز کردم و پرسیدم:

-سلدا ماهی!؟؟؟ چرا سلدا ماهی!؟

پوزخندی زد و گفت:

-چون ماهی تیغ داره زودم لیز میخوره.حالا دیگه خودت حدس بزن چی به چیه!

سردرنمیاوردم چی میگه! تیغ و ماهی و لیزخوردن و…آخه اینا چه معنی میتونست داشته باشه!؟ برام قابل درک نبود اصلا…داشتم به همین چیزا فکر میکردم که سرش رو آورد جلو و گفت:

-برو خداروشکر شکوهی مدیر اینجا نبوده چون اگه خودش یا زنش که اونجا تو دفتر زیر باد کولر نشسته و با تلفن گپ میزنه اینجا بوده حتما تاحالا دخلتو آورده بودن خصوصا زیور زن آقای شکوهی….

حالا دیگه بیشتر از حرفهاش تعجب کردم و بیشتر سردرگم شدم.پرسیدم:

-آخه چرا !؟

نگاهی به عقب سر انداخت به اتاق کار و جایی که یه زن نشسته بود روی صندلی چرخدارو پاهاش رو گذاشته بود رو میز و قاه قاه میخدید و تلفنی حرف میزد و بعدهم با صدای آرومی گفت:

-چقدر میدی آمار بدم!؟

چشمام درشت شدن و دهنم باز:

-هان؟ پول منظورت !؟

حق به جانب گفت:

-پ ن پ! مفتکی که نمیشه! نمیخوای هم مشکلی نیست میتونی بری از خود زیور خانم بپرسی ولی یادت باشه اوم به اسم سلدا حساس و اگه اسمی ازش بشنوه تمام گیساتو میکنه.قدیمی تر از منم کسی اینجا نی…حالا دیگه خوددانی!

خواست از کنارم رد بشه که مچ دستش رو گرفتم و بعد دست بردم تو جیبم و یه تراول پنجاهی بیرون آوردم و گذاشتم کف دستش و گفتم:

-تمام داراییم همین!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
IMG 20230128 234002 2482 scaled

دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 0 (0)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x