🎼فصل دوم🎼

خیلی سرد صحبت میکرد حتما یه اتفاقی افتاده بود تصمیم گرفتم برم پیشش و صحبت کنم باهاش

میدونستم عشق شکلات داره برای همین سر راه براش یه بسته شکلات خریدم

_اهای اهل خونه

تو اشپزخونه بود و زود وقتی منو دید اومد بیرون

_سلام خسته نباشین

نه این لحن صحبت برای مائده من نبود

_ممنون خوبی

_بله خوبم

شکلاتو گرفتم سمتش

_بفرما

چشاش از دیدن شکلات برق زد ولی زود خاموش شد

_دستتون درد نکنه

چشم دزدید و رفت تو اشپزخونه

خواستم بی اعتنا باشم ولی کار سختی بود

میز شام رو چید نشستیم به خوردن بدون هیچ حرفی واقعا این سکوت برام ازار دهنده بود

(مائده)

اشکم داشت در میومد از بی توجهیش، نامرد حتی نپرسید چرا اینطوریم

میدونستم کسی که میبازه منم

بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:

_دستت درد نکنه

_نوش جان

وقتی رفت بیرون بغضم بی صدا شکست و ظرفا رو جمع کردم

چایی بردم براش و نشستم کنارش بدون هیچ حسی داشت فیلم نگاه میکرد

(محمد علی)

بدجوری کلافم کرده بود بی محلی هاش و شده بودم عین یه بچه که از اسباب بازی مورد علاقش محروم شده

صورتش قرمز بود معلومه گریه کرده ولی چرا؟ چه علتی داشت که نمیگفت؟

بدون چایی خوردن رفتم تو اتاقم

تمام فکر و ذکرم سمت اونی بود که بی صدا داشت گریه میکرد بعد نیم ساعت دیدم چراغا خاموش شد وقتی دیدم رفت تو اتاق خودش طاقت نیوردم، چند وقتی بود که اتاق من میخابید دیگه و رفتنش به اتاق خودش معنی نداشت

بلند شدم و سمت اتاقش حرکت کردم درو بدون در زدن باز کردم داشت گریه میکرد

با صدای بلندی گفتم:

_چتهه؟ چرا اینطوری میکنی؟

ترسیده گفت:

_چ… چجوری؟

_چرا نگاهم نمیکنی؟ چرا اینقدر سردی؟

_هم… همینطوری

مچ دستشو گرفتم و گفتم:

_تو چشام نگاه کن و بگو

یهو جیغ کشید

_ولمم کنیننن چرا اذیتم میکنی؟ چرا نمیزاری ازت متنفر شممم؟

متعجب شدم چی میگفت؟

_چی میگی مائده حالت خوبه؟

زوم شد روم و بعدش گفت:

_هیچی

خندید و خندش بدتر از هزار تا گریه بود

_من یه غلطی کردم محبت برادرانتون رو پای چیز دیگ گذاشتم

عصبی از برادر گفتنش گفتم:

_مائده بس کن

_شما هم عین داداشم بزرگی کردین در حقم که من بی کس و کارو تو خونتون راه دادین

از شدت حرص خندم گرفته بود

تنها کاری که مغزم بهش فرمان میداد

ازشونه هاش گرفتمش و جهش زدم سمت تخت

بهش فرصت حرکت ندادم و تا میتونستم دلتنگی های این یک هفته رو با به دندون کشیدن لباش در اوردم

با صبر و حوصله گوشه به گوشه لبشو گاز گرفتم و بوسیدم فقد میخاستم بترسه ولی یه حس لعنتی مانع از عقب کشیدنم میشد

به زور خودمو عقب کشیدم دم گوشش زمزمه کردم

_تو یه بار دیگه بگو داداشتم ببین چی میشه خب؟

_چـ… چرا…. ای.. اینکارو…. کردین؟

_که بفهمی نسبت خاهر برادری فقد باید خونی باشه به غیر از اون هیچکس خاهر برادر ادم نیست

ساکت با لپای سرخ شده فقد نگاهم میکرد

ضربان قلبشو از این فاصله می شنیدم دستمو گذاشتم رو قلبش

_به این بگو اروم بگیره تا از جا در نیومده

_بل… بلند.. شین… از روم

_چشم بلند شدم، انگار نه انگار تا دو ثانیه پیش لبات تو دهنم بود

بلندش کردم و نشوندمش رو تخت

_خب حالا بگو چته

_این کار درست نیست

_چه کاری؟

_شما میاین پیش من و زهره خانم تنها میزارید میدونستین خیانت یه زن رو چطوری نابود میکنه؟

پس بگو حرفش چی بود زخم های عفونت کرده قدیمیم