_ جفتتون رو سر میبرم عوضیا….
با شنیدن این جمله ی کریستوفر در حالی که چاقوی نقره ای رو در دست گرفته بود صدای جیغ مهمان ها بلند شد همه ترسیده و عقب رفتند ….
انگار که مجدداً کابوس هام داشت تکرار میشد …
به زور جلوی گابریل رو گرفته بودم که به سمت کریستوفر یورش نبره ،
«گابریل»
از فکر اینکه کاترین با اون عوضی ازدواج کنه داشتم دیوونه میشدم ،
محکم دندونام رو روهم میساییدم …
به زور کاترین جلوی خودم رو گرفته بودم که اونعوضی رو تیکه تیکه نکنم….
_ببین اگر نمیخوای نمیری کاترین رو رد کن بیاد …
هر لحظه بحث داشت جدی تر میشد ، از اینکه نمیتونم هیچ کاری کنم و دست و بالم بسته بود متنفر بودم ،
اما امشب ماه کامل میشد و تا چند لحظه دیگه کنترل خودمم داخل دستم نبود …
حتی میتونستم حس کنم ، دندونام و ناخن های دستم داشتن بلند و بلند تر میشدن ، تمام بدنم شکل یه گرگ وحشی رو به خودش گرفته بود ،
و آخرین بار صدای نازک و ظریف کاترین در حالی که دستم رو گرفته بود تو گوشم پیچید …
_ نه گابریل … لطفاً….الان وقتش نیست … میترسم یه بلایی سرت بیاره ….
«کاترین»
با صدای پدر همه ی مهمان ها و حتی بادیگارد ها و خودش به عقب رفتند …
_ برید عقب ، این گرگ ممکنه به شما هم آسیب بزنه ….
هرچقدر التماس میکردم فایده ای نداشت ، گابریل تبدیل به گرگ وحشی و درنده ای شده بود که دیگه هیچ چیز و هیچکس نمیتونست کنترلش کنه …
درحالی که تبدیل به گرگ شده بود اما مثل انسان ها روی دو تا پا ایستاده بود ، محکم به آغوش کشیدمش….
_ نکن ، توروخدا نکن ،
با دستاش محکم روی زمین انداختم ، درحدی که خراش ناخناش روی سینم جا خوش کرده بود …. همه ی بدنم غرق سوزش و درد شده بود ….
گابریل آروم به سمت کریستوفر قدم بر میداشت و با به نمایش گذاشتن دندوناش باعث میشد چهره اش صد چندان ترسناک تر و دلهره آور تر بشه ….مخصوصا دندان های بزرگ نیشش …
کریستوفر از شدت ترس پاهاش سست شد ، در حدی ترسش زیاد بود که چاقو رو روی زمین انداخت ،
گابریل با صدای ترسناکی که از خودش بیرون آورد یقه ی لباسش رو چنگ زد و از روی زمین بلندش کرد ….
نفس های محکم و گرمش هربار مثل سیلی محکمی به صورت کریستوفر زده میشد…
و در آخر به قدری محکم به زمین کوبیدش که آخش سر به هوا کشید ، و باعث شد تعدادی از صندلی ها بشکنند و روی زمین بیفتند …
گابریل بی خبر از اینکه کریستوفر چاقوی نقره ای رو از روی زمین برداشته و الان داخل دستشه ،
آماده قطع کردن سر کریستوفر از گردنش شد ، نمیتونستم بزارم اتفاقی که تو خواب دیدم دوباره برام تکرار بشه فریاد زدم ….
_ گابریل ! نه !
«گابریل»
کم مونده بود که گردن اون عوضی رو زیر دندونام متلاشی کنم که صدای جیغ و فریاد کاترین حواسم رو پرت کرد ..
_ گابریل نه !
بی توجه به کریستوفر از روی زمین بلند شدم و سرم رو به سمت کاترین و چشمان اشک بارونش انداختم ...
محکم خودش رو داخل آغوشم انداخت و چند ثانیه بعد ، کریستوفر چاقوی نقره ایش رو داخل کمر کاترین فرو کرده بود و حتی به قلبش سرایت کرده بود ، به خودم اومدم ….
اون عوضی ، میخواست چاقو رو داخل قلب من فرو کنه و حتی قصد کشتن منو داشت که کاترین با اومدن نا به هنگامش باعث شد کاترین چاقو بخوره ….
همونطور که دستام رو محکم دور کمرش حلقه کرده بودم ، خونی که داشت از کمرش میریخت رو کاملا حس میکردم ،
رنگش از سفید کم کم داشت تغییر میکرد ،
همراه با کاترین بی اراده منم روی زمین نشستم ، با صدایی که انگار از ته چاه بیرون اومده بود گفت ..
_گ…گا..گابریل …
در حالی که سعی میکردم عصبانیتم رو کنترل کنم ، لب زدم …
_ چرا خودت رو انداختی جلوی من ؟ چرا ؟!
چاقو به قدری عمیق نفوذ کرده بود که از میان لب هاش خون میچکید ، لبخندی زد و درحالی که چشماش رو بهم دوخته بود گفت …
_ دو…دوستت….دارم….گ…گابری…
بدون اینکه بتونه جملش رو کامل کنه چشمای قرمزش رو روی هم گذاشت ، قلبم داشت آتیش میگرفت …. با چشمای خونین به کریستوفری که با ترس و لرز بهم نگاه میکرد خیره شدم ، خون جلوی چشمم رو گرفته بود ، مجددا با همان بدن گرگ نما دستم رو از آغوش کاترین بیرون کشیدم و با هرچه توان داشتم به جون کریستوفر افتادم ….
_نه نه نکن توروخدا …. تو … تو نمیتونی منو بکشی …تو قاتل نیستی …
با هر کلمه ای که داشت با ترس ادا میکرد بیشتر خشمگین میشدم و در یک لحظه ….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام🙄
من فک نکنم بتونم .یعنی قلمم خوی باشه چون رمان نخوندم
رمان نخوندی بعد تو چت روم داری میگی منو نویسنده کنین
آره
چون قرار نیس رمان باسه
فرض ی دفتر خاطرات که تو دنیای
مجازی داشتم ….
سعی م میکنم که به بهترین شکل حرف دلم رو بیان کنیم بهتون 😊
حتما اینم کابوسه
چجوری نقش اصلی میمیره اخه
نه اتفاقا واقعیه🤣
نکشیشااااا گناه داره
زنده میشه نترس هیچ وقت نقش اصلی نمیریره اونم به این زودی😂
(ازادههههه زندش کن وگرنه گز پسته ای گریه میکنه😢😭)
فک نکنم کابوس باشه شایدم واقعا بمیره و نقش اصلی کاترین نباشه چون تو یکی از پارتا اون جادوگره گفت که قراره بمیره
بمیره که رمان مسخره میشه آخه
سلام عزیرم هیچ وقت حرفی که از سرنوشت یک تفر توی داستان اون هم در آینده میگه را باور نکن وقتی همچین کلمه ای آمد بدون که قرار این سرنوشت تغییر کنه