گوش هایم را تیز کردم و با سرعت به سمت صدا دویدم…
صدایی شبیه به ناله ای مردانه به گوش میرسید ….
تقریباً به مرزی که قلمرو گرگ ها و ومپایر ها از هم جدا میشدند رسیدم …
از چیزی که دیدم هم خندم گرفت و هم ناراحت شدم…...
مردی خوش هیکل و خوش فرم در حالی که پایش به تله ای که پدرم چندین سال آنجا کار گذاشته بود گیر کرده بود ، تله ای که به وضوح قابل مشاهده بود و حتی حیوان ها هم در آن تله گیر نمی افتادند….
او آخ و ناله میکرد و من به زور جلوی خندم رو گرفته بودم ….
که با جمله ی بعدی که گفت جدی شدم و روی زمین کنارش نشستم …
_ اومدی بهم بخندی یا کمکم کنی ؟
موهای بلندم را در حالی که پشت گوش میفرستادم ، تله را که فقط کمی خراش روی پایش ایجاد کرده بود را باز کردم و این کار هم زمان شد با ، آخ بلند آن مرد غریبه ..…
_ تموم شد میتونی پات رو عقب بکشی !
بعد از چند دقیقه آه و ناله بالاخره ، به خودش اومد ….
در حالی که سرش پایین بود و چهره اش رو درست تشخیص نمیدادم گفت :
_ ممنون بابت کمکت …..
خواستم چیزی بگم که بلافاصله از روی زمین بلند شد ، درشت هیکل ، با چشمانی قرمز … عجیب بود اما تا حدودی شبیه به گابریل بود…
متعجب خیره در چهره اش شدم …
با صدایی گلویش را صاف کرد که نگاهم را از صورتش گرفته و به زمین دوختم …
_ میتونم اسمتون رو بپرسم ؟
برای لحظه ای هول شدم …
_ ک…کاترین !
با جمله ی بعدیش انگار دنیا روی سرم ویران شد ….
_ الکسیس !
رنگ از رخسارم پرید در حدی که میتوانستم به وضوح حس کنم…
نه این غیر ممکن بود ، چطور ممکن بود اینقدر بد شانس باشم ؟ اگر گابریل بفهمه …. مطمئنا از دستم عصبی میشه ،
بلافاصله نگاهم رو به اطراف دوختم …
ترسیدم … ترسیدم از اینکه گابریل منو دیده باشه ….
_دنبال چیزی میگردی؟
نگاهمو تو صورتش چرخوندم ،
_ نه نه … چیز خاصی نیست …
فورا پام رو بدون معطلی به سمت مرز گرگ ها گذاشتم …
طولی نکشید که ناگهان
انگار به داخل چیزی بخوام فرو برم که با دستی که دور کمرم پیچیده شد و منو به آغوش کشید سریعا به عقب رفتم …..
توی شک به سر میبردم …. این دیگه چه کوفتی بود …..
_ ولم کن …
_ اگر نگرفته بودمت الان داخل تله افتاده بودی !
خودم رو از آغوشش جدا کردم و تندتند پلک میزدم تا به خودم بیام و چند قدمی عقب رفتم ، متعجب پرسیدم :
_ یعنی چی ؟
_ یعنی اگر پاتو بزاری مستقیما توی یه دره افتادی البته اگر جون سالم به در ببری ،
از شدت ترس به خودم لرزیدم اما خودم رو نباختم ، انگار الکسیس از قلمرو گرگ ها سر در میاورد ،
این شد که فورا لب زدم :
_ م…میشه منم دنبالت بیام ؟
_کجا ؟
_ ق…قبیله ی گرگ های آلفا …
برای لحظه ای متعجبانه قدم به قدم بهم نزدیک شد ، و به آرومی بدنم رو بو کشید…
_ مطمئنا تو یه ومپایری و…
حرفش رو بریدم ،
_ میدونم اما اگر کمکم کنی ، منم …. منم … قول میدم وقتی وارد مرز ما میشی بهت کمک کنم … لطفاً…
با مظلوم ترین حالت ممکن این حرف رو زدم …
و در کمال تعجب سری به نشونه ی تایید تکون داد ….
عجیب بود بر خلاف گابریل خوش اخلاق تر بود و اونقدر ها هم آدم بدی نبود .…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
يعني خدایی خوبه الان اکسیسم عاشق کاترین شه
خربیار باقالی بار کن
مرسیییییییییییی وای این پارت عالی بود ولی من اخر دیونه میشم کی گابریل میاددددددددددددد