رمان نگار پارت 16 - رمان دونی

 

سرمو به طرفین تکون دادم تا خیالات واسه چند دقیقه هم که شده رهام کنن …

بلند شدم ظرفمو شستم ، آشپزخونه رو مرتب کردم و راهی اتاق شدم …

مستقیم رفتم رو تخت و طاق باز دراز کشیدم ، سعی کردم بیخیال همه چیز حداقل چند ساعتی رو از این دنیای لعنتی و همه بدبختیاش، از این دنیای نامردی که حتی فرصت بودن با عشقمو هم ازم گرفته جدا شم و به عالم بی خبری برم…..

کلی تو جام غلت زدم تا بالاخره چشمام سنگین شد و راحت شدم ……..!

 

 

●●○●●

 

امروز دقیق شش روزه که از مهراد بی خبرم …. دارم دیوونه میشم نمیدونم باید چه غلطی بکنم …

کاش حداقل آدرسشو داشتم و سراغش میرفتم ….

روی کاناپه دراز کشیده بودم و زل زده بودم به کلیپی که از تی وی پخش میشد اما نمیفهمیدم خواننده داره چی میخونه فقط تکون خوردن لبش و عوض شدن موقعیتاشو میدیدم …

تو دنیای خودم غرق بودم که یک آن ذهنم جرقه ای زد و بلند شدم سیخ نشستم…

چطور تو این شش روز این فکرو نکرده بودم !!!! کافه مهراد جلوی دانشکده …

اونجا تنها جاییه که میتونم پیداش کنم ….

 

|

بلند شدم مثل برق لباس پوشیدم، کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون …

خواستم درو ببندم که یادم افتاد کلیدو جا گذاشتم … برگشتم کلید و برداشتم و زود از ساختمون خارج شدم….

خودمو به سر کوچه رسوندم و دست بلند کردم یه در بست گرفتم … آدرس دانشکده رو بهش دادم …

کیفمو باز کردم و نگاهی به پولام انداختم …

 

هووووف ، فقط اندازه همین یه مسیر پول همراهم بود، چطور میخواستم برگردم

خدا میدونه ….

فکری به سرم زد هنوز خیلی از اون محل دور نشده بودیم که رو به راننده گفتم نگهداره پشیمون شدم…

ببخشید آقا میشه نگهدارید ، من پشیمون شدم همینجا پیاده میشم

+ ای بابا خانم مگه ما مسخره شماییم ؟؟؟

ببخشید آقا یه اتفاقی افتاده من باید برگردم … اصلا من دلیلی نداره واسه شما توضیح بدم !!! میخوام همینجا پیاده شم کرایتونم هرچی که هست بگین من بهتون بدم …..

+ کرایتو میخوام چیکار بابا ، مگه ما علاف شماییم !!!!!

راننده خیلی بی اعصاب بود ترجیح دادم بیشتر از اون باهاش دهن به دهن نشم …

سکوت کردم و همین که نگهداشت از ماشین پریدم پایین…

 

|

لحظه صبر کردم تا از اونجا دور بشه و با ماشین بعدی خودمو به مترو و بی آر چند تی رسوندم …..

مترو و اتوبوس و چند مسیر تاکسی گرفتن با مسافرای دیگه تنها راهی بود که بتونم بعدش به خونه برگردم …..

کل مسیر از این مترو به اون مترو و از این اتوبوس به اون اتوبوس پریدم تا بالاخره با چند کوچه و خیابون دیگه تاکسی سوار شدن موفق شدم خودمو به کافه شیک مهراد برسونم …

این مسیر انقدر منو خسته کرده بود که انگار یه سفر طولانی رفتم … زندگی کردن توی تهران واسه یه آدم متوسط به پایین واقعا چیزی جز شکنجه نیست

نزدیک به 200 متر پیاده رفتم تا بالاخره به جلوی کافه رسیدم..

آروم درو باز کردم و قدمی داخل گذاشتم …

به خاطر گرمای هوا و مسیر طولانی احساس کردم سرم خالی شده ، با خوردن هوای خنک کافه به صورتم حالم یه ذره جا اومد

به محض ورودم پسر جوون سیاه پوشی به استقبالم اومد

+ سلام خانم خوش اومدین ، رزرو داشتین؟

نگاهش کردم ، اتیکت طلایی رنگ روی لباسش که اسم کافه روش حک شده بود

اولین چیزی بود که به چشم میومد

سلام .. با آقای ….

مکثی کردم. من با کی کار داشتم؟؟ من حتی فامیلی مهرادو نمیدونستم!!!

 

|

… با آقا مهراد کار داشتم …

+ اجازه بدید من لیست رزرو رو چک کنم

نه نه رزرو نداشتیم، منظورم آقا مهراد مالک این کافست

+ آقا مهراد نداریم اینجا!!!!.. آهان حتما منظورتون آقا بهنامه …

قبل از اینکه من چیزی بگم چرخید طرف صندوق و اون آقا رو صدا زد

+ آقا بهنام این خانم با شما کار دارن

هنگ بودم ، نمیفهمیدم دقیقا چه اتفاقی داره میوفته … قبل از اینکه به خودم بیام و واکنش نشون بدم اون آقا خودشو به ما رسوند و منو مخاطب خودش قرار داد:

+ سلام خانم … بفرمایید با من امری داشتین؟

سلام .. نه من با آقا مهراد کار داشتم

+ مهراد نداریم اینجا

چطور چنین چیزی ممکنه !!!! ایشون صاحب این کافست

+ صاحب این کافه که منم

یعنی چی؟؟ ببخشید من درست متوجه نشدم .. من چندین بار ایشونو اینجا دیدم ، همیشه هم پشت همین صندوق جایی که شما الان نشسته بودید مینشستن ..

+ آهااا حالا فهمیدم ، شما منظورتون نویده

کلافه سری به طرفین تکون دادم و لب زدم:

نه آقا نوید کیه …

+ ما کس دیگه ای رو اینجا نداریم که پای صندوق گذاشته باشیم ، فقط من هستم و گهگداری هم نوید

باشه ممنون

با کلی سوال بی جواب از کافه زدم بیرون…

قدم زنان راه افتادم ، با مقصد نامعلوم مسیرمو پیش گرفتم ….

 

|🥀

فقط دونه دونه گام برمیداشتم اما خودمم نمیدونستم کجا دارم میرم…

دیگه نمیتونستم برگردم به اون خونه ، نمیدونم چرا اما حسم میگفت باید دور بشم از مهراد چون این وسط یه چیزایی با شنیده هام از زبون مهراد همخوانی نداره

مطمئن نبودم ، گیج بودم ، تا قبل از اینکه از خونه خودمون بزنم بیرون فکر میکردم مهراد و مثل کف دستم میشناسم اما به محض اینکه پا تو ماشینش گذاشتم تضادا و اختلافای جور واجور بین خودش و حرفاش یکی یکی خودشونو بهم نشون دادن

تو کل عمرم هیچوقت انقدر گیج و سردرگم نبودم…

با بوق ماشینی کنار گوشم بیست متر از جا پریدم و به خودم اومدم…

سر گردوندم طرف خیابون که چشمم به مهراد افتاد …

با همون استایل جذابش پشت فرمون بی ام و مشکیش نشسته بود و نگاهش به طرف دیگه خیابون بود..

نمیدونم روی چی تمرکز کرده بود اما چند ثانیه بعد در ماشینو باز کرد ، پیاده شد یه بار دیگه نگاهی به اطراف انداخت و به طرفم اومد …

من ثابت سرجام وایساده بودم و حرکاتشو نظاره میکردم ….

در حالی که یه قدم داشت به من برسه خطاب بهم پرسید:

افرا تو اینجا چیکار میکنی؟؟!

فاصله بینمون رو از بین برد:

+ سلام … حالت چطوره؟

 

 

سلام خوبم ، تو خوبی؟

لبخند دخترکشی روی لباش نقش بست:

+ نبودم ولی حالا شدم …

درحالی که عقب گرد میکرد و به سمت ماشین میرفت گفت:

بیا سوار شو ببینم تو تنهایی اینجا چیکار میکنی؟

واسه کارای دانشگاهت اومدی؟ چرا به من زنگ نزدی بیام دنبالت با هم بریم؟

دستش روی دستگیره ماشین نشست خواست درو باز کنه با حرفی که زدم از حرکت ایستاد و به وضوح جا خورد

+ اومده بودم کافه دنبال تو.

بعد از مکث کوتاهی خودشو جمع و جور کرد:

اینجا واسه چی؟؟ مگه نمیدونی من دیگه اینجا نیستم؟

+ نه از کجا بدونم تو که چیزی نگفتی بهم

خیله خب حالا بیا سوار شو واست میگم

مطیع سری تکون دادم، به طرف در جلو رفتم و کنار مهراد روی صندلی قرار گرفتم ….

با دیدن مهراد به کل فراموش کردم که تا همین چند دقیقه پیش تو فکر دور شدن ازش بودم!!

ماشینو به حرکت درآورد اما حرفی نزد .

 

 

 

یه مقدار بالاتنمو به طرفش متمایل کردم و زوم شدم رو نیم رخش:

خب مهراد نگفتی

+ چیو؟

اینکه چرا دیگه اینجا نیستی … گفتی بیا بشین تا برات بگم

+ آهااا .. یادته اون روزای اول گفتم کافه رو واسه چی راه انداختم؟؟

اوهوم یادمه .. گفتی واسه پیدا کردن دختر مورد علاقم

+ خب پس . حتما اینم یادته که گفتم حالا که پیداش کردم دیگه نیازی بهش ندارم و

میخوام بفروشم !!

آره اینم یادمه .. خیلیم از این حرفت تعجب کردم …

سرشو یه خورده چرخوند به طرفم و از بالای عینک آفتابیش تو چشمام دقیق شد:

+ خب دیگه .. خودت جواب خودتو دادی حضرت عشق!!

از لقبی که برام به کار برد یهو بال درآوردم و تا آسمونا رفتم ….

قلبم به تپیدن افتاد و گرمم شد…

فکرشو نمیکردم احساسم به مهراد انقدر قوی باشه ..

 

 

مهرااد

هوم مهراد!

گرمه .. خیلی زیاد

+ چرا زودتر نمیگی

آخه الان یهویی گرمم شد

تک خنده ای کرد که من متوجه نشدم به خاطر چی بود و بعد بلافاصله سرمای کولر رو بالاتر برد و بادشم بیشتر کرد

دستش روی پخش ماشین نشست و روشنش کرد. صدای خش دار و گرفته خواننده سکوت ماشینو پر کرد …

هنوز یه دقیقه نگذشته بود که دوباره به پخش ماشین دست برد و صداشو کم کرد:

+ راستی افرا ..

جانم

+ چرا بهم زنگ نزدی؟؟؟ میدونی چند روز شد؟؟ یعنی حرف من انقدر بد بود که حداقل حالی نمیپرسیدی ببینی زندم ، مردم، کجام ، چیکار میکنم… اصلا حال من به جهنم !! لامصب تو هیچ دلت واسه منی که برات بال بال میزنم ، منی که میمیرم برات ، منی که ثانیه ای بدون تو نفس کشیدن برام زجره ، تنگ نمیشه؟؟ تو ….

خواست دوباره ادامه بده که حرفشو قطع کردم

 

 

 

 

چی میگی مهراد؟؟؟ بس کن ، بذار منم حرف بزنم …

+ خب من غلط کردم ، شما بفرما ليديز فرست

خنده کوتاهی کردم

نه دیگه اینجوریم دیوونه ، دور از جون

+ آخ آخ گفتی !!! دیوونتم به مولا … اصلا من هیچ تو توی زندگی هرکی بری که دیوونش میکنی ، خوشبحال من که به دستت آوردم !!!

نتونستم جلوی خندمو بگیرم، من میخندیدم و مهراد قربون صدقه خودم و خنده هام میرفت …

نیشمو جمع کردم و دوباره جدی شدم

مهراااد

+ هوم مهراد

تو چرا همش میگی هوم؟؟؟

+ پس چی بگم؟!

نمیدونم یه چیزی غیر از هوم مهراد!!!!

+ تیکه کلاممه آخه

خب حالا مهم نیست

+ |||| قهر نکن دیگه

قهر نکردم … هرجور میلتونه جواب بدید اصلا به من چه !!!

+ بیا خب وقتی یهو کتابی ادبی حرف میزنی و جمع میبندی معلومه که قهر کردی دیگه

نخیر مگه بچه دو سالم که قهر کنم؟

+ اوهوم تو فسقلیه خودمی وروجک!!!

 

 

 

+ جاااان که میخندی … من غلط کردم دیگه تکرار نمیشه

صدامو یه ذره بالا بردم

– مهههههرااااد

تندی سر چرخوند طرفم و با تعجب گفت:

+ چی شد بچه؟ باز غلط کردم؟؟!!

خندمو کنترل و سعی کردم موضع عصبانیتمو حفظ کنم هرچند خیلی موفق نبودم …

با لبایی که به زور جمع میکردم و باز کش میومد بهش توپیدم:

دیگه نبینم به مهراد من توهين كنيااااا … وگرنه من میدونم و تو!!

خندید

+ چشم چشم غلط کردم توهین کردم

– ممههههرا||||||||||اد

+جون دله مهراد …

در عرض چند ثانیه حالتش تغییر کرد ، صورتش جمع شد و زیر لب گفت :

+ آخخخخخخخخ

نگاهم رنگ نگرانی گرفت و لب و لوچم آویزون شد:

چیشدی توووو؟؟؟؟

+ قلبم !!

قلبت چییی؟؟ میخوای بریم دکتر؟

+ گفتی مهراد من قلبم از حرکت وایساد!!

حرصی دندونامو رو هم فشار دادم خواستم بزنم تو برجک عاشقانه ای که ساخته بود که با جمله بعدیش بازم مثل همیشه دهن منو بست

+ دکتر میخوام چیکار وقتی لیلی من دکتره!!!

بیخیالش شدم و زل زدم به جلو …

جای سانیا خالی بود !! اگه میشنید این حرفا رو قطعا یکی میزد تو سر من و میگفت اعععییی خاک تو سره حال بهم زنتون کنن عقب افتاده ها !!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Faezeh000_5
Faezeh000_5
1 سال قبل

چرا انقدر دیر پارت گذاری میشه
میشه زود تر پارت بعدی رو بذارید؟؟؟؟

ساناز
ساناز
1 سال قبل

قلمت عالیه ، داستان رمان هم همینطور هم اینکه رمان یکنواخت نیست خیلی خوبه

سحر
سحر
1 سال قبل

واقعا خاک تو سرت بکنن

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x