رمان پنجره فولاد پارت 2 - رمان دونی

رمان پنجره فولاد پارت 2

 

پیرمرد دهان باز می‌کند و عمران دستش را به نشان سکوت بالا می آورد.

_ همین امشب که نوه‌تونو توی شکمش گذاشتم می‌فهمید مردونگی یعنی چی!

ثریا در دل فاتحهٔ خودش را می‌خواند.

پیرمرد خیره در چشم تازه‌داماد دیوانه‌اش دست ثریا را می‌کشد.

دخترک بیچاره شبیه برگی جدا افتاده از شاخه، میان دو مرد خشمگین کشیده می‌شود.

_ زبون باز کن ثریا! الان وقتشه! زبون باز کن بگو تو خونهٔ این پسره چه‌طوری داری شکنجه می‌شی!!

حاج‌خانم جلو می‌آید. از لرزش صدایش پیداست حال خوشی ندارد.

دل‌نگرانی جگرگوشه‌اش مدت‌هاست آرامش نگذاشته است.

_ اگه من پیشونی‌سیاه یادت دادم که خدای یه زن شوهرشه، الان دارم می‌گم این که داری می‌کنی در حق خودت جنایته ثریا… اگه زبون بگردونی که زناشویی بینتون نیست راحت طلاقتو می‌گیرم.

ثریا سرش را پایین می‌اندازد. صدای نفس‌های خشمگین عمران را جایی نزدیک گوشش می‌شنود.

بیش‌تر می‌ترسد اما با خودش عهد کرده هرگز خودش را نبازد.

_ عمران شوهرمه!

می‌گوید و برای لحظه‌ای فشرده شدن بیش‌تر دستش را حس می‌کند.

حاج‌بابا تشر آخر را ناامید می‌زند:

_ ثریا بابا ول کن این مردو‌! من غلط کردم! غلط کردم که با دست خودم‌…

صدای عصبی عمران بلند می‌شود و نفس ثریا درون سینه گره می‌خورد.

_ سخنرانی تموم شد حاج‌آقا رضوی؟ اگه تموم شده دست زن منو ول کن می‌خوایم بریم سر خونه‌زندگیمون!

پیرمرد استغفرلله زمزمه می‌کند و این‌بار بازوی عمران را می‌کشد.

_ چی می‌خوای که دست از سر دختر من برداری؟!

گوشهٔ لب‌های عمران بالا کشیده می‌شود.

_ شما خدا‌پیغمبر حالیته که می‌خوای زنو از شوهر جدا کنی؟ بابا زنمه! لا‌مصبا زنمه!

بعد صدایش را پایین‌تر می‌آورد و ادامه می‌دهد:

_ اون موقع که دخترتو کادو‌پیچ دادی دستم تا آبروتو بخری دخترت یادت نبود حاجی؟ این همون دختر نیست؟! خودت نبودی که فرستادیش تو خونهٔ من تا گه کاریه…

پیرمرد مستأصل ناله می‌کند:

_ طلاقش بده عمران! من یه خواب خوش ندارم… خود گردن‌شکسته‌م کردم… غلط کردم. راضی شدی ابلیس؟

حاج‌خانم جلو می‌آید و آستین کت شوهرش را می‌کشد.

_ خدا مرگم بده حاجی! دشمنت غلط کرده! خودم شده کفش آهنی بپوشم کل دادگاه پاسگاه‌های ایرانو دوره کنم طلاق این دخترو می‌گیرم.

عمران خودش را به‌ضرب پس می‌کشد و اصلاً متوجه نیست که استخوان ظریف دست دخترک ریزه‌میزه زیر فشار پنجه‌های مردانه‌اش در حال خورد شدن است.

_ طلاقشو می‌گیرید؟ با اون یه تیکه کاغذ؟

اشاره‌اش به کاغذ معاینهٔ دکتر زنان است.

_ با اون کاغذ می‌خوای دوره بیفتی بین صد تا مرد نامحرم که دختر من هنوز دختره؟ که با شوهرش نخوابیده؟ بابا حاشا به غیرتتون!

بعد سرش را جلوتر می‌کشد و بیشتر می‌غرد.

_ دلیلشم می‌گید بهشون؟ که چه گند و گهی به زندگی ما زدید؟

حاج‌خانم اشک‌ریزان رو می‌گیرد.

_ ثریا از این که تو خونهٔ توئه راضی نیست شمرِ ذی‌الجوشن! دنیامونو خودمون سوزوندیم آخرتمونو تو با آه این دختر مظلوم نسوزون. ثریا رو داری می‌کشی!

عمران وحشیانه دست دخترک را تکان می‌دهد و بی‌توجه به اطراف تقریباً نعره می‌کشد.

_ تو لالی ثریا؟ من شکنجه‌ت می‌کنم!؟ باید بکنم؟ ها؟! باید یه کاری می‌کردم دلم خنک شه، اما کردم؟ چی به ننه‌بابات تحویل می‌دی تو؟ حبست کنم تو خونه ثریا؟ باشه! حرفی نیست… به خدای احد و واحد من از امروز می‌شم یزید! حبستم می‌کنم تو اون خونه ببینم کی می‌تونه کجامو بگیره!

مأمور کلانتری این بار فریاد می‌زند.

_ تشریف ببرید بیرون مشکلتونو حل کنید!

عمران به‌عقب می‌چرخد.

_ به این خانم و آقا بگید اگه دست از سر من و زنم برندارن یه کاری می‌کنم که فانوس وردارن بیفتن دنبال آبروشون جناب سروان!

بعد دست دخترک بیچاره را تا بیرون از اتاقک دلگیر کلانتری می‌کشاند.

ثریا دلگیرتر اسمش را ناله می‌کند.

_ آقا عمران؟

با حرص نگاهی به چهرهٔ پریشانش می‌کند و نفس عصبی‌اش را تکه‌تکه بیرون می‌فرستد.

_ صداتو ببر ثریا! نشنوم صداتو!

ثریا اما اصرار می‌کند.

_ آقا عمران تو رو خدا…

به حیاط کلانتری که می‌رسد سینه‌به‌سینهٔ ثریا می‌ایستد.

_ اگه یه کلمهٔ دیگه حرف بزنی از همهٔ خط قرمزام می‌گذرم و می‌زنم تو دهنت!! می‌شکنم حرمتتو ثریا… با اعصاب من بازی نکن من دیوونه‌م! ننه‌بابات دیوونه‌م کردن… اون دخترهٔ هرزه…

ثریا بی‌اختیار صدایش را بالاتر می‌برد و این بار با حرصی آشکار بدون هیچ پیشوند یا پسوندی صدایش می‌کند.

_ عمران!!!

عمران می‌خندد.

_ راه افتادی ثری‌خانم! صداتو می‌بری بالا! با ننه‌ت دوره می‌افتی دکتر زنان لنگاتو هوا می‌کنی…

ثریا با بغض سعی می‌کند دستش را پس بکشد.

_ بفهمید چی می‌گید آقا عمران… گفتید حرمت نگه می‌دارید…

و با اندکی مکث خیره در چشم‌های به خون نشستهٔ شوهرش ادامه می‌دهد.

_ تو رو خدا تو مرد باش عمران!

عمران چینی به پیشانی می‌اندازد.

_ من مرد نیستم! یه پفیوز نامردم! تو هم خیلی مرد‌ مرد می‌کنی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطی
فاطی
7 ماه قبل

رمان قشنگیه

nfm
nfm
2 سال قبل

من عضو هستم تو چنل اصلی خود رمان. منتهی اولش از اینجا شروع نشده و به شدت دیر به دیر پارت میدن. ینی جوری که وقتی میبینم پارت دادن بعد یه هفته از شدت ذوق میمیرم. و خب باید ویپ رو خرید. :)) رمان نوشتنم شده بساطی واسه کسب درامد. فک نکنم کسی واس خودش بنویسه دیگه!

Darya
Darya
2 سال قبل

میشه پارت بعد بزارید

یکی
یکی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

عه چرا خب؟ ۲۴ ساعت منتظر بودیم =/

یکی
یکی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

اوهوممم، ولی ای کاش ادامه میداد

Darya
Darya
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ای بابا چه بد
به نظرم رمان خوبی بود

Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

توروخدا دیگه این رمانو تا آخرش ادامه بده بعد از دو سه تا پارت لطفا نویسنده پشیمون نشه از گذاشتنش به نظرم رمان قشنگیه.

hani
hani
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

عزیزم من میخام رمانمو تو سایت قرار بدی آیدی تلگرام میدی؟

hani
hani
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

رمان لیلیان پارت 16 پیام گذاشتم اسم اکانت m هست ممنون میشم جواب بدی تا رمانو ارسال کنم برات

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x