19 دیدگاه

رمان چشمانی غرق در عسل پارت۳

3.5
(2)

چشمانے غرق בر عسل🧡

 

+باشه هرجور راحتی…

به جان خودم این همون پسر دیشب یه نبود….

صد در صد داداش دوقلو داره قطعا

+جانان

_بله؟

+پاشو لباس بپوش سرما میخوری….

سری تکون دادم….و رفتم پشت در کمد لباسامو عوض کردم….

از پشت در آمدم بیرون …که دیدم مشغوله

داشت سشوار رو میزد به برق

+بشین..

_ام..من…

+جانان

 

_باش

نشستم روی صندلی و به اینه نگاه کردم….

سشوار رو روشن کرد و شروع کرد خشک کردن موهام….

حوصلم سر رفته بود…درست دو روز بود که تو این اتاق بودم دلم برای ابا جهان تنگ شده بود…

+بابت دوروز پیش …ازت معذرت میخام جانان

با چشای گرد شده نگاهش کردم

همه که میگفتن ارباب زاده خیلی خشک…و مغروره

+اونجوری نگاه نکن جوجه

_شما تقصیری ندارید….

سشوار و خاموش کرد و گذاشت روی میز

+یادت رفته؟چه بلایی سرت اوردم؟

_نه!ولی…تغصیر کار شما نبودید…تغصیر کار…. منوچهر بود….

+پدرت؟

_اوهوم!

•••••••••••••••••••••

مهناز:این دختره اینجا چیکار میکنهه؟هان؟

با توعم کارن!این اینجا چیکار میکنه؟

خواست سمتم بیاد…که صدای ارسلان خان بلند شد….

ارسلان:مهناز…بسته دیگه شورشو در نیار….جانان عروس منع و نمیزارم تو بهش بی احترامی کنی گرفتی.؟

مهناز:دایی…

ارسلان:بسه برو چشمم بهت نیوفته..

بعد هم رو کرد سمت کارن و گفت

ارسلان:برو آقا بزرگ کارت داره…

کارن باشه ای گفت و رفت

سرمو انداختم پایین که با ارسلان خان چشم تو چشم نشم

صداش بلند شد

ارسلان:سعی کن سمت افسر ملوک و مهناز نری

چ گذاشت و رفت

مگه از جونم سیر شدم؟

لیلی:جانان؟

_بله؟

لیلی:اینجا چیکار می‌کنی؟

_هیچی

لیلی:معلومه خسته ای بیا بریم استراحت کن

….باشه ای گفتم و پشت سرش راه افتادم….

از پله ها بالا رفتیم که با خانومی رو به رو شدیم

زن: لیلی؟

لیلی:بله؟

زن:کیه این دختره؟

لیلی: زن کارن….

زن:کجا میبریش؟

لیلی:میبرمش استراحت کنه!سوزان

زنی که فهمیده بودم اسمش سوزانه گفت

سوزان:مگه خونبس نیست؟

لیلی خانم دورش زد و از پله ها بالا رفت

لیلی:هست…ولی اسمش تو شناسنامه پسر منه…بیا جانان…

•••••••••••••••

با نوازش های موهام چشمم رو باز کردم

که با ارباب زاده رو به رو شدم

+پوف…کشتی منو تو دختر

صاف نشست…

منم نشستم…و تکیه به تاج تخت دادم

_چرا؟

+هرچقدر صدات کردم بیدار نشدی دیگ داشتم میرفتم دکتر خبر کنم

_معذرت میخام ارباب زاده که نگرانتون کردم

+دیگه نگو ارباب زاده اصلا کی بهت گفت بگی ارباب زاده؟

_رانندتون

+پوف…صدام کن کارن

معذب شده بودم…دست خودم نبود…

من تاحالا هیچ مردی رو تو زندگیم نداشتم…حتی..

_باشو..

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
HSE
HSE
1 سال قبل

سلام دوست عزیز .پارت بعدی را کی قرار میدید ؟

HSE
HSE
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

ممنونم 🌺

1746631708
1746631708
1 سال قبل

سلام دوستان من مشکل دارم رمانم در حال تایپه ولی نمی‌دونم چطوری بزارمش تو رمان دونی اگه میشه کمکم کنید

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط 1746631708
نوا
نوا
پاسخ به  1746631708
1 سال قبل

فاطمه جون برات میزارع

نفس
نفس
پاسخ به  1746631708
1 سال قبل

عزیزم اگر تل داشتی که الان تل جواب نمیده میفرستی برا فاطی برات میزارع یا اینکه یکی از رمانا تموم شد کسی توی صف نبود مدیرت میکنه خودت بزاری

ریحان
ریحان
1 سال قبل

چرا انقدر اسمشو تکرار میکنن؟!🤔😅

نوا
نوا
پاسخ به  ریحان
1 سال قبل

چیشو زندگی؟

ساحل
ساحل
1 سال قبل

نوا عزیزم
رمانت قشنگه قشنگم 😘
منتها پارتا داره روز ب روز آب میره جا که بیشتر شه😓😂❤
دقمون‌ نده دوخط بیشتر بنویس دختر😂

نوا
نوا
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

فعلا منتظرم فاطی بیاد 🤣 🤣 🤣

sanaz
sanaz
1 سال قبل

عالی بود عشقم❤🥲

نوا
نوا
پاسخ به  sanaz
1 سال قبل

ممنونم

کراش 🥲🤏🏼
کراش 🥲🤏🏼
1 سال قبل

آح رو کارن کشییدم

کراش 🥲🤏🏼
کراش 🥲🤏🏼
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

کراش😂😂🤏🏼🥲

نوا
نوا
پاسخ به  کراش 🥲🤏🏼
1 سال قبل

آهان🤣

anisa
anisa
1 سال قبل

من هیچی از رمان نفهکیدم چی شد چی بود😂

anisa
anisa
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

باشع رفتم🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

دسته‌ها

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x