سرم رو به تایید تکون دادم و البرز گفت:

-خب پس با خواهرشوهر کنار اومدی..

 

چشم غره ای بهش رفتم:

-خفه شو..

 

دوتایی با دنیز زدن زیر خنده و همدست شدن و شروع کردن به اذیت کردن من…

 

جیغم رو دراورده بودن که سورن و کیان چرخیدن سمتمون…

 

سورن با اخم نگاهمون کرد و کیان گفت:

-چیکار میکنین؟..

 

با نامردی تمام چغولیشون رو کردم:

-کیان..اینا منو اذیت میکنن..یه چیزی بهشون بگو..

 

من به عنوان ته تغاری گروهمون، چون از همشون کوچک تر بودم بیشتر بهم اهمیت میدادن و همشون حواسشون بهم بود و خیلی وقتها ازم مراقبت می کردن..حتی دنیز که فقط چند ماه از من بزرگ تر بود……

 

کیان چشم غره ای به جفتشون رفت و دستش رو سمت من دراز کرد:

-بیا اینجا پیش ما..

 

زبونم رو برای دنیز و البرز دراوردم و رفتم کنار کیان و دستم رو دور بازوش حلقه کردم و به خط و نشون های دنیز هم توجه ای نکردم و فقط ریز ریز می خندیدم……

 

بالاخره به سفره خونه ای که مدنظر البرز بود رسیدیم و با توافق همگی تصمیم گرفتیم بیرون بشینیم….

 

تخت های چوبی که با گلیم مفروش شده بود، بیرون گذاشته بودن و وسطشون ابشار زیبا و بزرگی به چشم میخورد….

 

ما سه تا خانوم، کفش هامون رو دراوردیم و رفتیم روی یک تخت بزرگ نشستیم…

 

پسرها پایین تخت ایستاده بودن و باهم حرف میزدن و از فضای رستوران تعریف می کردن…

 

نگاهی به سوگل کردم و خنده ام گرفت..چنان باحرص به شوهرش نگاه می کرد که هرلحظه منتظر بودم حمله کنه بهش یا جیغش بره هوا….

 

 

 

قبل از هر اتفاقی بلند گفتم:

-اقایون ما گرسنه ایم..تا کی می خواهین حرف بزنین..برین سفارش بدین بعد به ادامه ی حرفاتون برسین….

 

سوگل هم در ادامه حرف من با حرص سامیار رو صدا کرد:

-جناب سلطانی..

 

سامیار ابروهاش رو بالا انداخت و جدی و با تعجب سرش رو چرخوند:

-جان..

 

خنده ام گرفت و سرم رو انداختم تا معلوم نشه و سوگل گفت:

-من گشنمه..

 

البرز پرید وسط و گفت:

-من سفارش میدم..یکی یکی بگین چی میخورین…

 

نگاه البرز به سوگل بود و اونم متوجه شد و با خجالت گفت:

-من جوجه..

 

نگاه البرز چرخید سمت ما و من و دنیز هم سفارشمون رو دادیم و بعد از اینکه مردا هم گفتن، البرز رفت سمت صندوق و بقیه دوباره مشغول حرف زدن شدن…..

 

سری تکون دادم و با نگاهی به اطرافم گفتم:

-چقدر اینجا خوشگله..چرا تا حالا نیومده بودیم..

 

دنیز هم تایید کرد و سوگل گفت:

-اوهوم..امیدوارم غذاشم خوب باشه..

 

-جایی که البرز تایید کنه بد نیست..خیالت راحت..

 

لبخندی زد و قبل از اینکه فرصت کنه حرفی بزنه صدای گوشیش بلند شد…

 

کیفش رو از کنارش برداشت و گوشیش رو دراورد و سامیار که صدارو شنیده بود گفت:

-کیه؟..

 

سوگل نگاه از صفحه ی گوشیش گرفت و با ابروهای بالا انداخته به سامیار نگاه کرد و گفت:

-عسل..مزاحمم دیگه پیدا شده..لازم نیست نگران باشی..

 

 

 

خنده ام گرفت و لبم رو محکم گزیدم..معلوم بود بخاطره تماس های گاه و بیگاه سورن حسابی به دردسر افتادن….

 

سامیار چشم غره ای به سورن رفت و چیزی نگفت..

 

به شدت مرد درون گرایی به نظر میرسید و انگار به این راحتیها یخش اب نمیشد…

 

سوگل گوشی رو جواب داد و صدای گریه و فحش های پشت خط رو حتی من هم که کنارش نشسته بودم شنیدم:

-بیشعور عوضی..مثلا قرار بود زنگ بزنی..من از نگرانی مردم نامرد..خودش بود؟..سورن بود؟..دیدیش؟….

 

سوگل هم بغض کرد و اروم گفت:

-ببخشید عزیزم فراموش کردم..اره خودش بود..می خواهی باهاش حرف بزنی؟…

 

با تایید دختری که عسل نام داشت، سوگل گفت:

-باشه عزیزم..

 

بعد گوشی رو سمت سورن گرفت و گفت:

-سورن..عسل میخواد باهات حرف بزنه..

 

اب دهنم رو قورت دادم و بی اختیار اخم هام کمی تو هم رفته بود..عسل کی بود دیگه…

 

نگاهم خیره به سورن بود که گوشی رو گرفت و با لبخند کنار گوشش گذاشت:

-عسل جان..

 

مکثی کرد و با مهربونی گفت:

-اِ دختر خوب..چرا گریه میکنی..خوبم..به خدا خوبم..نگران نباش..ببخش..شرمندتون شدم…

 

دست ازادش رو تو جیبش فرو کرد و قدم زنان و درحالی که حرف میزد، ازمون دور شد…

 

کی بود که سورن انقدر باهاش صمیمی بود و از اینکه نگرانشون کرده طلب بخشش می کرد؟…

 

با همون اخم های درهم سرم رو پایین انداختم که دستی روی زانوم قرار گرفت…

 

سرم رو بالا اوردم و سوگل رو دیدم که لبخنده عمیقی روی لبش نشسته بود و شیطون داشت نگاهم می کرد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۶ / ۵. شمارش آرا ۷

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
1 سال قبل

رمانش یه جوری شده….دلم نمیخواد پرند ادامه ی داستان خودشو و سورن رو بگه اتفاقاتی ک افتاده رو بگه اما اگ مثل سوگل بخواد تعریف کنه تا برسه به سورن و ازدواج کنن روند رمان تکراری میشه…..

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x