رمان گرداب پارت 165 - رمان دونی

 

 

سرم رو به تایید تکون دادم و البرز گفت:

-خب پس با خواهرشوهر کنار اومدی..

 

چشم غره ای بهش رفتم:

-خفه شو..

 

دوتایی با دنیز زدن زیر خنده و همدست شدن و شروع کردن به اذیت کردن من…

 

جیغم رو دراورده بودن که سورن و کیان چرخیدن سمتمون…

 

سورن با اخم نگاهمون کرد و کیان گفت:

-چیکار میکنین؟..

 

با نامردی تمام چغولیشون رو کردم:

-کیان..اینا منو اذیت میکنن..یه چیزی بهشون بگو..

 

من به عنوان ته تغاری گروهمون، چون از همشون کوچک تر بودم بیشتر بهم اهمیت میدادن و همشون حواسشون بهم بود و خیلی وقتها ازم مراقبت می کردن..حتی دنیز که فقط چند ماه از من بزرگ تر بود……

 

کیان چشم غره ای به جفتشون رفت و دستش رو سمت من دراز کرد:

-بیا اینجا پیش ما..

 

زبونم رو برای دنیز و البرز دراوردم و رفتم کنار کیان و دستم رو دور بازوش حلقه کردم و به خط و نشون های دنیز هم توجه ای نکردم و فقط ریز ریز می خندیدم……

 

بالاخره به سفره خونه ای که مدنظر البرز بود رسیدیم و با توافق همگی تصمیم گرفتیم بیرون بشینیم….

 

تخت های چوبی که با گلیم مفروش شده بود، بیرون گذاشته بودن و وسطشون ابشار زیبا و بزرگی به چشم میخورد….

 

ما سه تا خانوم، کفش هامون رو دراوردیم و رفتیم روی یک تخت بزرگ نشستیم…

 

پسرها پایین تخت ایستاده بودن و باهم حرف میزدن و از فضای رستوران تعریف می کردن…

 

نگاهی به سوگل کردم و خنده ام گرفت..چنان باحرص به شوهرش نگاه می کرد که هرلحظه منتظر بودم حمله کنه بهش یا جیغش بره هوا….

 

 

 

قبل از هر اتفاقی بلند گفتم:

-اقایون ما گرسنه ایم..تا کی می خواهین حرف بزنین..برین سفارش بدین بعد به ادامه ی حرفاتون برسین….

 

سوگل هم در ادامه حرف من با حرص سامیار رو صدا کرد:

-جناب سلطانی..

 

سامیار ابروهاش رو بالا انداخت و جدی و با تعجب سرش رو چرخوند:

-جان..

 

خنده ام گرفت و سرم رو انداختم تا معلوم نشه و سوگل گفت:

-من گشنمه..

 

البرز پرید وسط و گفت:

-من سفارش میدم..یکی یکی بگین چی میخورین…

 

نگاه البرز به سوگل بود و اونم متوجه شد و با خجالت گفت:

-من جوجه..

 

نگاه البرز چرخید سمت ما و من و دنیز هم سفارشمون رو دادیم و بعد از اینکه مردا هم گفتن، البرز رفت سمت صندوق و بقیه دوباره مشغول حرف زدن شدن…..

 

سری تکون دادم و با نگاهی به اطرافم گفتم:

-چقدر اینجا خوشگله..چرا تا حالا نیومده بودیم..

 

دنیز هم تایید کرد و سوگل گفت:

-اوهوم..امیدوارم غذاشم خوب باشه..

 

-جایی که البرز تایید کنه بد نیست..خیالت راحت..

 

لبخندی زد و قبل از اینکه فرصت کنه حرفی بزنه صدای گوشیش بلند شد…

 

کیفش رو از کنارش برداشت و گوشیش رو دراورد و سامیار که صدارو شنیده بود گفت:

-کیه؟..

 

سوگل نگاه از صفحه ی گوشیش گرفت و با ابروهای بالا انداخته به سامیار نگاه کرد و گفت:

-عسل..مزاحمم دیگه پیدا شده..لازم نیست نگران باشی..

 

 

 

خنده ام گرفت و لبم رو محکم گزیدم..معلوم بود بخاطره تماس های گاه و بیگاه سورن حسابی به دردسر افتادن….

 

سامیار چشم غره ای به سورن رفت و چیزی نگفت..

 

به شدت مرد درون گرایی به نظر میرسید و انگار به این راحتیها یخش اب نمیشد…

 

سوگل گوشی رو جواب داد و صدای گریه و فحش های پشت خط رو حتی من هم که کنارش نشسته بودم شنیدم:

-بیشعور عوضی..مثلا قرار بود زنگ بزنی..من از نگرانی مردم نامرد..خودش بود؟..سورن بود؟..دیدیش؟….

 

سوگل هم بغض کرد و اروم گفت:

-ببخشید عزیزم فراموش کردم..اره خودش بود..می خواهی باهاش حرف بزنی؟…

 

با تایید دختری که عسل نام داشت، سوگل گفت:

-باشه عزیزم..

 

بعد گوشی رو سمت سورن گرفت و گفت:

-سورن..عسل میخواد باهات حرف بزنه..

 

اب دهنم رو قورت دادم و بی اختیار اخم هام کمی تو هم رفته بود..عسل کی بود دیگه…

 

نگاهم خیره به سورن بود که گوشی رو گرفت و با لبخند کنار گوشش گذاشت:

-عسل جان..

 

مکثی کرد و با مهربونی گفت:

-اِ دختر خوب..چرا گریه میکنی..خوبم..به خدا خوبم..نگران نباش..ببخش..شرمندتون شدم…

 

دست ازادش رو تو جیبش فرو کرد و قدم زنان و درحالی که حرف میزد، ازمون دور شد…

 

کی بود که سورن انقدر باهاش صمیمی بود و از اینکه نگرانشون کرده طلب بخشش می کرد؟…

 

با همون اخم های درهم سرم رو پایین انداختم که دستی روی زانوم قرار گرفت…

 

سرم رو بالا اوردم و سوگل رو دیدم که لبخنده عمیقی روی لبش نشسته بود و شیطون داشت نگاهم می کرد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

رمانش یه جوری شده….دلم نمیخواد پرند ادامه ی داستان خودشو و سورن رو بگه اتفاقاتی ک افتاده رو بگه اما اگ مثل سوگل بخواد تعریف کنه تا برسه به سورن و ازدواج کنن روند رمان تکراری میشه…..

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x