رمان گرداب پارت 170 - رمان دونی

 

 

سوگل یکی یکی بغلمون کرد و بازم تشکر کرد و ازمون خواست بریم حتما تهران و بهشون سر بزنیم که قول دادیم هرموقع تونستیم بریم….

 

سوگل رفت عقب کنار شوهرش ایستاد و سورن جلو اومد..

 

نفس عمیقی کشید و لبخندی به مامان زد و تو یک حرکت دوباره بغلش کرد…

 

صدای گریه ی اروم مامان بلند شد و من هم با بغض نگاهشون کردم…

 

سورن روی سر مامان رو بوسید و اروم گفت:

-به این راحتیا از دست من خلاص نمیشین..حالا حالاها باید تحملم کنین..نمی تونم ازتون دل بکنم…

 

-من که از خدامه پسرم..

 

سورن دوباره سرش رو بوسید و از بغلش جدا شد و مهربون و با چشم های سرخ نگاهش کرد:

-قربونت برم..

 

مامان دستی به صورت سورن کشید و خواست دستش رو پایین بیاره که سورن اجازه نداد و دستش رو تو هوا گرفت….

 

خم شد روی دست مامان و هرچقدر مامان خواست دستش رو عقب بکشه، اجازه نداد:

-چیکار میکنی پسر..

 

محکم پشت دست مامان رو بوسید و بعد نفسی کشید و از ته دل گفت:

-ممنونم..

 

مامان فقط تونست سرش رو تکون داد و دستش رو محکم فشرد…

 

داشتم نگاهشون می کردم که سر سورن چرخید سمت من و حالت نگاهش عوض شد…

 

از اون حالت پر از احترام، تبدیل شد به نگاهی پر از غم و گرفتگی…

 

 

 

لبم رو گزیدم و به زور لبخندی زدم که با قدم بلندی اومد، جلوم ایستاد…

 

گلوم از بغض بزرگم درد گرفته بود اما اجازه ی شکستن بهش نمی دادم..الان نه…

 

دست سورن که به سمتم دراز شد، دستم رو توی دستش گذاشتم…

 

کاش منم می تونستم دوباره بغلش کنم و دل سیر بوی تنش رو نفس بکشم و ذخیره کنم واسه روزهایی که نیست اما حیف نمیشد….

 

دستم رو محکم فشرد و اون یکی دستش رو هم روی دستم گذاشت و اهسته گفت:

-مواظب خودت باش..فعلا با کیان یا البرز برو و بیا..حواست باشه..خب؟!…

 

-خب..نگران نباش..تو هم مواظب خودت باش..

 

جفتمون نگران همدیگه بودیم و این نگرانی داشت دلمون رو از جا درمیاورد…

 

دستم رو بین دست هاش فشرد و بعد ول کرد..

 

قدمی عقب رفت و نگاه پر حسرتش رو بین ما چرخوند و لب زد:

-خداحافظ..

 

من فقط تونستم سر تکون بدم اما مامان جواب داد:

-خدانگهدارت پسرم..مواظب خودتون باشین..رسیدین به ما خبر بدین لطفا…

 

سه تایی با غم و ناراحتی خداحافظی کردن و سوار ماشین شدن…

 

سامیار پشت فرمون و سوگل هم عقب نشست..

 

سورن در جلو رو باز کرد اما قبل سوار شدن چرخید سمت ما…

 

لبخندی زد و سرش رو تکون داد و یه چیزی زیر لب گفت که من متوجه نشدم و سرم رو سوالی تکون دادم….

 

لبخندش پررنگ تر شد و دوتا انگشت اشاره و کناریش رو به نشونه ی “خداحافظ” به گوشه ی پیشونیش زد….

 

 

 

دستم رو بالا بردم و براش تکون دادم که اون هم دستش رو از پیشونیش برداشت و تو هوا تکون داد و بعد سریع نشست تو ماشین….

 

در ماشین که بسته شد، بغض منم دوباره ترکید و دستم رو روی دهنم گذاشتم…

 

خیره به ماشین بودم که با مکث روشن شد و با تک بوقی اروم حرکت کرد…

 

دلم فرو ریخت..انگار یه تیکه از وجودم کنده شده بود و داشت ازم دور میشد…

 

پاهام رو محکم روی زمین چسبونده بودم که یه وقت خل نشم بدوام دنبال ماشین…

 

مامان پارچ ابی که دستش بود رو پشت سرشون روی زمین ریخت و ماشین از پیچ کوچه رد شد…

 

با گریه چرخیدم سمت مامان و حالم رو که دید پارچ رو زمین گذاشت و دست هاش رو باز کرد…

 

خودم رو تو بغلش انداختم و هق هقم به هوا رفت..

 

چنگ زدم به لباسش و پاهام لرزید..داشتم می افتادم که محکم تر گرفتم و با ترس گفت:

-اِ وا مامان..پرند..

 

نتونستم جواب بدم چون نفسم باز داشت می گرفت..

 

مامان به سختی همون جا وسط کوچه که ایستاده بودیم کمکم کرد بشینم و خودشم جلوم نشست….

 

با وحشت به صورتم نگاه کرد و گفت:

-پرند اسپری..اسپریت کو؟..

 

بریده بریده نالیدم:

-ت..تو..جی..جیبم..

 

دست تو جیبم کرد و سریع اسپری ام رو دراورد و چند بار پشت سر هم برام زد…

 

چشم هام رو بستم و نفس کشیدم..

 

کمی که حالم جا اومد بدتر زدم زیر گریه و چنگ زدم به لباس مامان و زار زدم:

-اخ..مامان اخ..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.rhnMk
.rhnMk
1 سال قبل

ای بابا کلا دیگه پارت نمیذارین؟؟
توروقران ملت و انتر منتر خودتون نکنید بابا

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

حداقل تایم پارت گذاریو بگو یه هفته س پارت نداریم

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

چرا پارت نمیزاری پس؟؟

yegan
yegan
1 سال قبل

نویسنده جان خوبی؟!؟نگرانتم

نگار
نگار
1 سال قبل

پارت جدیدنمیزاری ؟؟
دو روزه الان پارت نداریم

مهتاب
مهتاب
1 سال قبل

پس پارت جدید کو؟؟؟؟

.rhnMk
.rhnMk
1 سال قبل

پارت نداریم امروز ؟

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x