رمان گرداب پارت 179 - رمان دونی

 

 

سوگل غمگین سرش رو به تایید تکون داد:

-اره..سامیار برام تعریف کرده..گفت که مسموم شدی و مجبور شدن بیمارستان بستریت کنن..بعدم شاهین پیدات کرده….

 

سورن سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد:

-نه مسموم نشده بودم..

 

سوگل یکه خورده نگاهش کرد:

-پس چرا بیمارستان بودی؟..سامیار الکی گفت؟..

 

-نه..اونم فکر می کرد مسموم شدم..یعنی سرهنگ اینجوری صلاح دونست که سامیار و تو فعلا موضوع رو ندونین….

 

-پس چی شده بود؟..

 

سورن فنجون تو دستش رو دوباره روی عسلی گذاشت و دست هاش رو تو هم قفل کرد و روی زانوهاش گذاشت و کمی خم شد جلو….

 

دوباره کمی مکث کرد و انگار براش سخت بود از اون روزها حرف بزنه…

 

نفسی کشید و بدون نگاه کردن به سوگل گفت:

-یادت میاد شاهین از حال بد من برات عکس می فرستاد و تو با دیدن عکس ها نگران شده بودی؟…

 

-اره اره..یادمه..به من گفت حالت خوب نیست اما نگفت چت شده…

 

با نگرانی زیادی به سورن خیره شد و لب زد:

-چه بلایی سرت اورده بودن؟..

 

سورن اروم سرش رو بلند کرد و به سوگل خیره شد..

 

گوشه ی لبش رو جوید و خیلی اهسته گفت:

-معتادم کرده بودن..بهم مواد تزریق می کردن..

 

چشم های سوگل گرد شد و بهت زده دستش رو روی لب هاش گذاشت و بریده نالید:

-چ..چی؟..یا خدا..یعنی..یعنی چی؟..

 

 

 

سورن پلکی زد و گرفته گفت:

-اون موقع نمی دونستم چه کوفتی بود که هرروز بهم تزریق می کردن..داشتن نابودم می کردن..اونجا در اختیارشون بودم و نمی تونستم جلوشون رو بگیرم..اوایل به زور اما بعد که بهش معتاد شدم…..

 

حرفش رو خورد و چنگی به موهاش زد و سرش رو پایین انداخت…

 

اشک های سوگل فرو ریخت و زد زیر گریه:

-خدا لعنتش کنه..خدا لعنتش کنه..عوضی..اشغال..خدایا..

 

دستش رو با عجله به دسته ی مبل گرفت و از جاش بلند شد و به طرف سورن رفت…

 

کنارش نشست و با هراس دست هاش رو دورش حلقه کرد و گریه ش شدت گرفت…

 

سورن هم بغلش کرد و روی موهاش رو بوسید:

-هیس..تموم شد دیگه..گریه نکن عزیزم..حالت بد میشه..

 

سوگل اما محکم تر بغلش کرد و سرش رو به سینه ش فشرد و زار زد:

-الهی بمیرم..الهی بمیرم..چرا بهم نمی گفتی..اگه گفته بودی هرطوری بود میاوردمت بیرون…

 

-نمی خواستم نگرانت کنم..کاری هم از دستت برنمیومد..تو که اون اشغال رو می شناختی..اجازه نمیداد تو کاری بکنی و فقط اذیت میشدی….

 

-خدایا..چطوری نفهمیدم..فکر کردم کتکت زدن که به اون حال افتادی..یک درصد هم احتمال نمیدادم همچین کاری کرده باشن….

 

سورن دوباره روی موهاش رو بوسه ای زد:

-دیگه گذشت..اروم باش خواهری..اینطوری کنی برات تعریف نمیکنم..تو بارداری..نکن اینجوری حالت بد میشه…

 

 

 

سوگل با حالی بد، روی قلب سورن رو بوسید و سرش رو عقب کشید…

 

صورتش رو تو دست هاش قاب گرفت و با چشم های اشک الودش لب زد:

-الهی بمیرم برات..چی کشیدی..دردت به جونم..

 

سورن یک دستش رو از دورش باز کرد و مشغول پاک کردن اشک هاش شد:

-خدانکنه عزیزدلم..اروم بگیر تورو خدا..

 

لحنش رو شوخ کرد و ادامه داد:

-شوهرت بفهمه به این حال انداختمت کله امو می کنه ها..

 

سوگل لبخند لرزونی زد و اشک هاش رو پاک کرد..

 

اما حالش اصلا خوب نبود..تو دلش خالی شده بود و قبلش می لرزید…

 

اب دهنش رو قورت داد و با بغض گفت:

-تقصیر منه..باید زودتر کاری که گفته بودنو انجام میدادم..اما سورن به خدا خیلی تلاش کردم..زودتر نتونستم اون مدارکو پیدا کنم..تو که میدونی…..

 

سورن پرید تو حرفش و اخم هاش رو کشید توهم:

-تو چه تقصیری داشتی..این وسط بیشتر از همه تو اذیت شدی و سختی کشیدی..به هیچوجه خودتو مقصر ندون..تو هرکاری از دستت برمیومد انجام دادی..نبینم دیگه این حرفو بزنی…..

 

سوگل سر تکون داد اما با همه ی این حرف های سورن، باز هم از عذابش چیزی کم نشد…

 

نفسی کشید و دوباره اشک هاش رو پاک کرد:

-بعد چی شد؟..

 

سورن تکیه داد به مبل و به تلویزیون خاموش روبه روش خیره شد:

-منو که نجات دادین سرهنگ منو برد به یک خونه ی امن..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
1 سال قبل

نویسنده لطفا”زود جمعش کن این توضیحاتتوکه سورن چی بهش گذشته الان باید ۱۰ پارت منتظربمونیم چیشدتا تموم بشه خب کشش رماناتونوکم کنیدتوبعدحاشیه وکلیشه مخاطب خسته میشه خب برا وقتش ارزش قائل بشید

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x