رمان گرداب پارت 182 - رمان دونی

 

 

سورن هم گریه ش گرفته بود و صداش به وضوح می لرزید:

-دو سه روز کامل گریه و التماس میکردن..حتی یادمه روز اخر پرند جیغ میکشید و خودشو میزد..به زور بردنم کمپ ترک اعتیاد….

 

صدای گریه ی سوگل بلندتر شد و شونه های سورن هم از گریه لرزید:

-سه ماه تو کمپ بودم..هرروز پرند میومد دیدنم..گاهی خاله هم میومد..انگار واقعا پسرشون بودم..هرروز یه عالمه برام خوراکی و غذا میاوردن..باهام حرف میزدن و بهم دلداری میدادن..بدون اینکه خسته بشن، کلی بهم محبت می کردن و با حرفها و مهربونیاشون تحمل اونجارو برام راحت تر کرده بودن..واسه منه خر..مگه من ارزششو داشتم..نمی دونی برام چه کارهایی کردن سوگل..نمی دونی چقدر اذیتشون کردم..خون به جیگرشون کردم و دقشون دادم تا ترک کردم……

 

سوگل با دیدن حال سورن، غم خودش رو برای لحظاتی فراموش کرد و با گریه چرخید و سورن گریون رو محکم بغل کرد….

 

تو بغل هم زار می زدن و سوگل قربون صدقه ش می رفت:

-الهی بمیرم داداشی..چی کشیدی تو..خاک تو سر من که کنارت نبودم..قربونت برم..قربونت برم…

 

سورن هم دست هاش رو دور سوگل حلقه کرد و پیشونیش رو به شونه ش تکیه داد و عمیق اما بی صدا گریه می کرد….

 

سوگل دستش رو روی شونه های لرزون سورن کشید و با گریه نالید:

-دردت به جونم..گریه نکن..دیگه تموم شده..خداروشکر که تموم شده..بمیرم برای دردهایی که کشیدی و منِ نفهم کنارت نبودم..بمیرم…..

 

سورن سرش رو بلند کرد و سوگل رو محکم تر تو اغوشش گرفت و موهاش رو بوسید:

-خدانکنه..به امید دیدن دوباره ی تو سرپا شدم..برای اینکه دوباره ببینمت، اینجوری بغلت کنم و بوت کنم دوباره خودمو ساختم..عشق داداشی….

 

 

محکم تر همدیگه رو بغل کردن و زار زدن..

 

سوگل هق هق می کرد و سورن بی صدا و مردونه اشک می ریخت…

 

در همون حال نگرانِ سوگل هم بود که حالش بد نشه..

 

یک دستش رو روی صورتش کشید و اشک های خودش رو پاک کرد و بعد همون دستش رو روی سر سوگل گذاشت و با صدای دو رگه لب زد:

-سوگل جان..عزیزم ببینمت..

 

سر سوگل رو از روی سینه ش بلند کرد و مهربون به صورت خیسش خیره شد…

 

اشک های سوگل رو هم پاک کرد و گفت:

-اروم باش عزیزدلم..حالت بد میشه..

 

سوگل با اینکه حالش به شدت بد بود اما برای اینکه سورن اذیت نشه، باقی اشک هاش رو از روی صورتش پاک کرد و گفت:

-خوبم..نگران نباش..

 

سورن مشغول نوازش موهای سوگل شد و کمی سکوت کردن و سوگل بود که سکوت بینشون رو شکست:

-پس برای همین پرند اینقدر اصرار میکرد که مراقبت باشم..حتی روز اخر ازم خواهش کرد تنها نذارم جایی بری…

 

لبخند کمرنگی روی لب های سورن نشست و سرش رو به تایید تکون داد:

-اره..اونجام که بودم خودش نمیذاشت تنها جایی برم..همه جا مثل یه جوجه دنبالم بود..حتی وقتی سرکارم میرفت به خاله می سپرد حواسش باشه من بیرون نرم…..

 

سوگل هم لبخند زد و از ته دل گفت:

-خدا حفظش کنه..چقدر بهشون مدیون شدم..

 

و بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه با عجله گفت:

-چرا اون اوایل زنگ میزدی حرف نمیزدی؟..چرا زودتر بهم خبر ندادی؟…

 

 

سورن نفس عمیقی کشید و گفت:

-از ماجراهای اینجا خبر نداشتم..حتی نمی دونستم شاهین دستگیر شده یا نه..تا اینکه پرند که میدید من خیلی نگرانم، کیان رو فرستاد تهران تا پرس و جو کنه..وقتی فهمیدم شاهین دستگیر و اعدام شده نفسم بالا اومد..خیالم از تو راحت شد..بعدم هنوز تو ترک بودم……

 

مکثی کرد و اروم ادامه داد:

-نمی خواستم با اون حال منو ببینی..گذاشتم کامل پاک بشم بعد بهت خبر بدم..اما دلم طاقت نمیاورد و خیلی که دلتنگ میشدم، زنگ میزدم صداتو بشنوم…..

 

سوگل لبخند زد و با لحن شوخی گفت:

-که بیشتر از صدای منم، بد و بیراه های سامیار رو می شنیدی…

 

سورن هم خنده ش گرفت و گفت:

-اره..قطع که می کردم، اونور منم جوابشو میدادم..

 

سوگل زد زیر خنده و سورن ادامه داد:

-پرند که یه وقتایی کنارم بود و داد و فریاد سامیارو می شنید کلی می ترسید..ندیده ازش وحشت داشت..همش می گفت خواهرت چه جوری این مرد ترسناک رو تحمل میکنه…..

 

خنده ی سوگل بیشتر شد و دوتایی کمی خندیدن و اروم که شدن، سوگل سرش رو به شونه ی سورن تکیه داد و با لبخندی که روی لبش مونده بود، به روبه روش خیره شد…..

 

براش جالب بود که تو هر بحثی سورن از پرند حرف میزد و ازش تعریف می کرد…

 

می دونست برادرش دلتنگ شده و از دلتنگی زیاد همش درموردش حرف میزنه…

 

دست سورن رو توی دستش گرفت و بوی تنش رو عمیق نفس کشید و پلک هاش رو بست و زیرلب زمزمه کرد:

-خداروشکر که پیشمی..خداروشکر..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x