رمان گرداب پارت 197 - رمان دونی

 

 

 

لبخندی روی لبش نشست:

-فرستادی براش؟..

 

-اره از همه ی قسمت ها عکس گرفتم فرستادم..اونم خیلی خوشش اومد…

 

ماگ خالی رو از دستم گرفت و به همراه مال خودش روی میز گذاشت و چرخید طرفم…

 

دوتا دستم رو توی دست های گرمش گرفت و فشرد:

-به لطف تو..

 

لبخند زدم و با خجالت نگاهم رو از صورتش گرفتم..

 

دوباره دست هام رو فشرد که بی اختیار باز نگاهم چرخید سمتش…

 

چشم هام تو نگاهش قفل شد که داغ و خمار خیره شده بود بهم و وقتی متوجه ی نگاهم شد لب زد:

-چه خوبه هستی..ممنونم عزیزم..

 

گوشه ی لبم رو گزیدم:

-من که کاری نکردم..

 

یک دستم رو ول کرد و دستش رو بالا اورد و یه تیکه مویی که فرق کج روی صورتم ریخته بودم رو با نوک انگشت هاش کنار زد….

 

پشت انگشت هاش رو نرم روی گونه ام کشید و اهسته گفت:

-دیگه می خواستی چیکار کنی..کل زحمت اینجا افتاد گردن تو…

 

از نوازش انگشت های گرمش روی پوست صورتم، مورمورم شد و گردنم کمی کج شد…

 

بی طاقت نگاهم رو توی صورتش چرخوندم و لب زدم:

-کافیه تو خوشحال باشی..

 

-من کنار تو همیشه خوشحالم..

 

دلم لرزید، نگاهم لرزید و دستم هم توی دستش لرزید..

 

 

 

دستم رو محکم تر فشرد و نوازش انگشت هاش به چونه ام رسید…

 

شصتش رو زیر لبم کشید و من توان هیچ حرکتی رو نداشتم..حتی نمی تونستم کمی عقب برم…

 

انگار دل و عقلم باهم این نوازش رو می خواستن..

 

بی قرار تو چشم های تب زده ش خیره شدم و بی طاقت چشم هام رو بستم…

 

حرکت انگشتش رو حس کردم و همین که نوک انگشتش نزدیک لبم شد، صدای چندتا تقه ی محکم به در ورودی باعث شد جفتمون از جا بپریم…..

 

چشم هام گرد شده، باز شد و گیج تو چشم های کلافه ش خیره شدم…

 

انگار تازه به خودم اومدم و از خلسه ای که توش گرفتارم کرده بود دراومدم…

 

سریع خودم رو کشیدم عقب و دست لرزونم رو بردم سمت شالم و مرتبش کردم…

 

سورن از جا بلند شد و من به قد و قامت بلندش خیره شدم…

 

دستی توی موهاش کشید و پشت گردنش رو بین انگشت هاش فشرد و رفت سمت در…

 

دست هام رو که همچنان میلرزید، روی صورتم کشیدم و از حرارتش فهمیدم الان بدجور قرمز شدم….

 

سریع از روی مبل بلند شدم و راه افتادم سمت اتاق سورن تا داخل سرویس بهداشتیش کمی خودم رو مرتب کنم….

 

وارد اتاق که شدم، سورن هم در رو باز کرد و سر و صدا و خنده های بلند بچه ها رو شنیدم…

 

خودم رو انداختم داخل دستشویی و در رو پشت سرم بستم…

 

 

نگاهی به داخل اینه که بالای روشویی بود کردم..

 

حدسم درست بود..صورتم سرخ شده و گونه هام گل انداخته بود…

 

شیر اب رو باز کردم و دست هام رو بردم زیرش و خیس کردم…

 

پشت انگشت هام رو روی گونه هام گذاشتم تا حرارتش کم بشه و سرخیش از بین بره…

 

پوفی کردم و کمی همونجا موندم تا حالم عادی بشه و انقدر صورتم تابلو نباشه…

 

پسرها که هیچی ولی دنیز اگه من رو اینجوری میدید، حتما شک می کرد که اتفاقی افتاده…

 

ما این مدت برعکس اون یک سالی که سورن پیشمون بود، باهم راحت تر شده بودیم و گاهی سورن پیش اومده بود دستم رو بگیره….

 

حتی اون شب اولی هم که اومده بود، خودم از دلتنگی زیاد به سرم زده و بغلش کرده بودم اما هنوز عادت نکرده بودم به این همه نزدیکی …

 

هنوز دلم می لرزید و صورتم گر می گرفت و قرمز میشد…

 

با خجالت لبم رو گزیدم..دوست نداشتم زیاده روی کنیم اما دست خودم هم نبود…

 

انگار جلوی سورن هیچ قدرت اراده ای نداشتم و نمی تونستم نه جلوی خودم رو بگیرم و نه سورن رو…

 

از خودم خجالت می کشیدم اما نمی تونستم مانعش بشم چون خودم هم این لمس شدن ها و نوازش هارو می خواستم….

 

حس بدی بهم نمیداد و برعکس خوش خوشانم میشد..

 

کلافه سرم رو تکون دادم و دست و صورتم رو با دستمال خشک کردم و از دستشویی بیرون رفتم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

خلاصه پارت:نازش کرد خجالت کشید

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x