رمان گرداب پارت 211 - رمان دونی

 

 

 

 

 

دوباره دستش رو فشردم و گفت:

-خیلی خوشحال شدم دیدمت..بیشتر سر بزن دلم برات تنگ میشه…

 

-منم همینطور..چشم حتما..به مامان اینا سلام برسون..

 

-سلامت باشی عزیزم چشم..

 

چشمکی زد و با چشم و ابرو به در اتاق سورن اشاره کرد و گفت:

-بهشون گفتم مهمون دارن اما نگفتی تویی..

 

خندیدم و سرم رو تکون دادم:

-ممنون..

 

-خدانگهدار..

 

جوابش رو دادم و با نگاهم بدرقه ش کردم تا از مطب خارج شد و در رو هم پشت سرش بست…

 

نفس عمیقی کشیدم و با استرس بند کیفم رو توی دست هام فشردم و با قدم های اروم راه افتادم سمت اتاق سورن….

 

تقه ای به در زدم و با شنیدن صداش دلم لرزید:

-بفرمایید..

 

خدایا چقدر دلم براش تنگ شده بود..

 

دوباره نفسی گرفتم و دستم رو روی دستگیره ی در گذاشتم و اروم در رو باز کردم و رفتم داخل…

 

سرش پایین بود و داشت چیزی رو یادداشت می کرد..

 

با ولع و دلتنگی نگاهم رو بهش دوختم و در رو اروم پشت سرم بستم…

 

با صدای بسته شدن در سرش رو بلند کرد و با دیدن من، ابروهاش اروم اروم بالا پرید…

 

نگاهم رو توی صورتش چرخوندم و اهسته گفتم:

-سلام..

 

با همون ابروهای بالا انداخته، سرش رو تکون داد و متعجب گفت:

-سلام..خوش اومدی..

 

 

بی اختیار نگاه و لحنم پر از گلایه شد:

-واقعا خوش اومدم؟!..

 

نگاهش رو ازم دزدید و با دست به مبل های جلوی میزش اشاره کرد:

-اره..چرا اونجا ایستادی..بیا بشین..

 

بند کیفم رو محکم تر فشردم و راه افتادم و جلوی میزش ایستادم…

 

وقتی دید ایستادم و چیزی نمیگم، دوباره نگاهم کردم و با تعجب گفت:

-چرا نمیشینی؟!..

 

-اگه مزاحمت شدم برم..نمیخوام به زور تحملم کنی..

 

اخم هاش رو کمی توی هم کشید و با جذبه گفت:

-بشین پرند بچه بازی درنیار..

 

حتی دلم برای شنیدن اسمم از زبونش هم تنگ شده بود…

 

کمی عقب رفتم و روی مبل دو نفره نشستم و خیره شدم بهش…

 

کلافه نگاهش رو ازم گرفت و از جاش بلند شد:

-چیزی میخوری برات بیارم؟..

 

-نه ممنون..بیا بشین باید حرف بزنیم..

 

از پشت میز رد شد و اومد روی مبل روبه روم نشست و سوالی گفت:

-درمورده؟!..

 

بی اختیار پوزخندی زدم و گفتم:

-درمورده؟..به نظرت درمورده چی میخوام حرف بزنم؟..به نظرت این همه راه اومدم اینجا که چی بهت بگم؟…

 

دست هاش رو توی هم گره زد و روی زانوهاش گذاشت و کمی خم شد جلو و محکم صدام کرد:

-پرند!..

 

 

غمگین و ناراحت نگاهش کردم و چیزی نگفتم که خودش دوباره گفت:

-چرا اومدی؟!..

 

-نباید میومدم؟!..

 

-نگفتم نباید میومدی..گفتم چرا اومدی؟!..

 

کلافه نگاهم رو به اطراف چرخوندم و گفتم:

-اومدم حرف بزنیم..

 

-اینجا جای حرف زدنه؟!..

 

-پس کجا میومدم؟..جواب تماس هامو نمیدی..وقتی میایی خونه که من نباشم..کجا میدیدمت که بتونم باهات حرف بزنم؟….

 

نگاهش رو ازم گرفت و با بی رحمی گفت:

-لابد حرفی نداشتیم که جواب نمیدادم..

 

-این نظر تواِ..شاید تو حرفی نداشته باشی و نخواهی منو ببینی..شاید من اینقدر برات ارزش ندارم که بیایی ازم دلیل کارمو بپرسی اما برای من اینطوری نیست…..

 

پوزخندی زد و با حرصی محسوس گفت:

-اگه برات ارزش داشتم، پنهان کاری نمی کردی و بهم دروغ نمی گفتی…

 

اخم هام توی هم رفت و صدای من هم پر از حرص شد:

-من دروغ نگفتم..اگه می خواستم پنهان کاری کنم اصلا موضوع رو بهت نمی گفتم…

 

-پس اسم کارت چی بود؟..من ازت پرسیدم اون مرتیکه ی اشغال رو دیدی تو گفتی نه…

 

چونه ام از تحکم صداش لرزید و اروم گفتم:

-موضوع تموم شده بود..نخواستم بخاطره اون به قول خودت مرتیکه ی اشغال ناراحت بشی..نخواستم نگرانت کنم….

 

دوباره مثل اون روز انگشت اتهامش به طرفم گرفته شد و غرید:

-بخاطره هرچی که بود نباید دروغ می گفتی..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aida
Aida
1 سال قبل

عالی منتظر پارت جدید

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

کاش مثل فیلم ترکیا یهو همو بغل میکردن میگفتن چقد دلشون واسه هم تنگ شده و همو دوس دارن😕ولی زهی خیال باطل
تا ما رو دق ندن این اتفاق نمیفته

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x