رمان گرداب پارت 265 - رمان دونی

 

 

 

 

دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دست هام رو برداشتم و ترکیدم از خنده…

 

اخم هاش توی هم رفت و نگاهش که هشدار دهنده و تهدید امیز شد، با خنده ای که نمی تونستم کنترلش کنم قدمی به عقب برداشتم و گفتم:

-ببخشید..نفهمیدم یه لحظه چی شد..

 

با چشم هایی که از خوشی و لذت برق میزد قدمی سمتم برداشت و با تهدید گفت:

-دعا کن نگیرمت..

 

یه قدم دیگه که برداشت از جا پریدم و دویدم روبه روش سمت دیگه ی میز و با خنده گفتم:

-ببخشید..به خدا نمی خواستم بخندم..اما خیلی بامزه شده بودی…

 

-ضد حال زدن به من بامزه س که نتونستی جلوی خنده اتو بگیری؟…

 

قدم هاش رو بلندتر و سریع تر کرد که بی اختیار جیغ ارومی کشیدم و دویدم سمت در و خودم رو از اشپزخونه پرت کردم بیرون…

 

صدای قدم هاش و حرف های تهدید امیزش رو از پشت سر می شنیدم و تند دور مبل ها می دویدم…

 

همزمان جلوی جیغ و خنده ام رو هم نمی تونستم بگیرم و این بیشتر حرصیش می کرد…

 

با خنده دویدم و جیغ زدم:

-ببخشید..سورن جونم..

 

-زهرمار..

 

بلندتر خندیدم اما چون خسته شده بودم سرعتم کم شده بود…

 

#پارت1568

 

توی یک لحظه نفهمیدم چی شد و از کجا خودش رو به جلوم رسونده بود که تا به خودم بیام دیدم محکم بهش برخورد کردم….

 

دست هاش رو سریع و محکم دورم حلقه کرد و من با هیجان دوباره جیغ زدم…

 

با خنده به تقلا افتادم تا خودم رو ازش دور کنم اما حلقه ی دست هاش رو محکم تر کرد و گفت:

-الکی خودتو خسته نکن..بالاخره گیرت انداختم..

 

به نفس نفس افتاده بودم و همچنان بلند بلند قهقهه می زدم…

 

کمی که گذشت و فهمیدم دیگه از دستش خلاصی ندارم، اروم سرم رو بلند کردم تا با زبون ریختن ازش بخوام ولم کنه اما نگاهم که به صورتش افتاد، حرفم توی دهنم موند…..

 

خنده ام اروم اروم بند اومد و گیج و منگ تو چشم هاش خیره شدم…

 

با اینکه جز قد بلندها بودم اما باز هم یک سر و گردن ازم بلند تر بود و برای دیدن صورتش باید سرم رو خیلی بالا می گرفتم….

 

حتی لبخند هم روی لبم نموند و لب هام کاملا بی حرکت شدن…

 

انقدر داغ و پر حرارت خیره شده بود بهم که انگار داشت حرارت نگاهش رو به کل بدنم انتقال میداد…

 

دست هام روی سینه ش لرزید و اروم و گیج صداش کردم:

-سورن..

 

یک دستش رو از دورم باز کرد و لای موهام فرو کرد و پشت سرم رو کامل توی دست بزرگش گرفت…

 

جوری که انگار سرم رو از پشت به دستش تکیه داده بودم و رو به بالا توی نگاهش خیره شده بودم…

 

#پارت1569

 

نگاهش رو بین چشم ها و لب هام چرخوند و بدون هیچ لبخندی پچ زد:

-تو فقط بخند..بخند که زندگی بهم بخنده..که دنیا جای قشنگتری بشه…

 

بی اختیار و دوباره صداش کردم:

-سورن..

 

نگاهش رو بی قرار توی چشم هام چرخوند:

-جون دل سورن..

 

لبم لرزید اما هیچ کلمه ای از بینشون خارج نشد..انگار لالم کرده بود…

 

ارتباط چشمیمون هنوز برقرار بود که پر احساس لب زد:

-دوسِت دارم..

 

پلک هام روی هم افتاد و نفسم حبس شد..

 

حسی شیرین تو کل وجودم پخش شد..با هربار شنیدن این جمله ی دو کلمه ای از زبونش دنیام زیر و رو میشد…

 

اروم چشم هام رو باز کردم و به چشم هاش که خمار و مست نگاهم می کرد، خیره شدم و مثل خودش لب زدم:

-منم..

 

خیره به لب هام زبونش رو روی لب های خشکش کشید و گفت:

-تو هم چی؟..

 

لبخنده خیلی محوی روی لب هام نشست و مطمئن تکرار کردم:

-منم دوسِت دارم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 81

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی گناه به صورت pdf کامل از نگار فرزین

            خلاصه رمان :   _ دوستم داری؟ ساعت از دوازده شب گذشته بود. من گیج و منگ به آرش که با سری کج شده و نگاهی ملتمسانه به دیوار اتاق خواب تکیه زده بود، خیره شده بودم. نمی فهمیدم چرا باید چنین سوالی بپرسد آن هم اینطور بی مقدمه؟ آرشی که من می شناختم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mobin
mobin
8 ماه قبل

فاطیی توروخودااا امشب ی پارت گرداب بدههه لدفااااا

camellia 520
camellia 520
8 ماه قبل

خوب خدا رو شکر هر دفعه داره پارتا آب میرن 😐

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x