رمان گرداب پارت 280 - رمان دونی

 

 

 

 

دست دراز کردم و شال مشکی حریرم رو از روی مبل برداشتم و سرم کردم…

 

چون کتم تا روی باسنم بود دیگه روش مانتو نمی پوشیدم…

 

سوگل هم مانتوی مشکی بلندش رو روی لباسش پوشید و یک شال هم روی سرش انداخت…

 

کیفش رو هم برداشت و خواست ساک لباس هایی که وقتی اینجا میومد تنش بود و داخلش گذاشته بود رو هم برداره که اجازه ندادم….

 

به همراه کیف بزرگی که لباس های خودم داخلش بود، برداشتمش و با لبخند ازم تشکر کرد…

 

بعد از تشکر و خداحافظی از ارایشگر و همکارهاش، دوتایی اروم بیرون رفتیم…

 

نگاهم رو چرخوندم و سورن و سامیار رو دیدم که به ماشین سامیار تکیه داده بودن و مشغول حرف زدن بودن….

 

جفتشون کت و شلوار مشکی پوشیده بودن و تنها تفاوتشون رنگ پیراهنشون بود…

 

پیراهن سامیار یاسی بود که با لباس سوگل ست کرده بود و پیراهن سورن مشکی بود…

 

کراوات نزده بودن و دکمه بالایی پیراهنشون هم باز بود…

 

اصلاح کرده و شش تیغ شده، با موهایی که مرتب حالت داده بودن…

 

دوتایی چند لحظه جلوی در ارایشگاه مکث کردیم و محو دوتا مرد خوشتیپ روبه رومون شدیم…

 

نمی تونستم نگاهم رو از سورن بگیرم و نگاهم روی قد و قامت بلند و صافش مونده بود…

 

#پارت1657

 

پاهام رو محکم به زمین چسبوندم که به طرفش پرواز نکنم و ابرو ریزی به بار نیارم…

 

سوگل اما این محدودیت رو نداشت و با ذوق و بلند سامیار رو صدا کرد…

 

سر دوتاشون همزمان چرخید و با نگاهی خیره و عجیب بهمون نگاه کردن…

 

سورن چند لحظه ای مات نگاهم کرد و بعد نگاهش اروم به پایین، روی کوه وسایلی که دستم بود چرخید….

 

سری تکون داد تا از اون حال و هوای گیج و ماتی دربیاد و بعد به سرعت حرکت کرد طرفم…

 

محکم و با قدم هایی پیوسته به طرفم میومد و یک لحظه هم نگاهش از صورتم جدا نمیشد…

 

انگار همه چیز اطرافم تو هاله ای از مه فرو رفته بود و فقط سورن رو میدیدم…

 

بدون اینکه نگاهش رو از صورتم بگیره، دست دراز کرد و ساک هارو از دستم گرفت…

 

داغ و پرحرارت تو چشم هام نگاه کرد و لب زد:

-قربونش برم..

 

لبم رو گزیدم که نگاهش چرخید روی لب هام و با خجالت سرم رو پایین انداختم…

 

با صدای خنده ی ریز ریز سوگل تکونی خوردم و به خودم اومدم…

 

سرم چرخید سمت سوگل که سامیار دستش رو دور شونه هاش حلقه کرده بود و تکیه داده بود به سینه ش و با خنده و حظ به ما نگاه می کرد….

 

لبم رو محکمتر گزیدم و با خجالت نیم نگاهی به سامیار انداختم اما با دیدنش خیالم راحت شد که متوجه ی ما نشده….

 

سرش پایین بود و با حالی عجیب و غریب به صورت سوگل زل زده بود…

 

#پارت1658

 

سورن سوتی زد و با خنده گفت:

-می خواهین مارو سکته بدین خوشگل خانوما؟..

 

سوگل خندید و با شیطنت گفت:

-خانوما؟..مگه تو اصلا منو دیدی؟..نگاهت که یه جا دیگه بود…

 

صورتم از خجالت داغ شد و سورن دست دراز کرد لپ سوگل رو کشید و خندید:

-بیا برو شیطونی نکن..

 

سوگل بلندتر خندید و گفت:

-البته اگه ما زودتر سکته نکنیم، با دیدن دو عدد مرد خوشتیپ…

 

نگاهم با خنده و خجالت زده بهشون بود که دست سامیار دور شونه های سوگل محکم تر شد و با یه حال بی تاب و کلافه گفت:

-بریم بریم..

 

بعد سوگل رو با خودش کشید و به سرعت برد سمت ماشین…

 

با تعجب و خنده نگاهشون می کردم که سامیار خم شد یه چیزی تو گوش سوگل گفت که باعث خنده ی بلندش شد….

 

سورن که نگاهش بهشون بود، با یه لحن غیرتی گفت:

-اهای..خواهرمو کجا میبری؟..

 

سامیار بدون اینکه برگرده، همینطور که در ماشین رو برای سوگل باز می کرد رو به سورن بلند و با حرص گفت:

-بشین سرجات بابا..می خواهی از تو اجازه بگیرم زنمو ببرم…

 

من و سوگل خندیدیم و سورن زیرلب گفت:

-بیشعوره زن ندیده..

 

سامیار سوگل رو تو ماشین نشوند و بی توجه به ما، خودش هم پشت فرمون نشست و به سرعت رفت….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 88

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x