رمان گرداب پارت 292 - رمان دونی

 

 

 

 

فاطمه خانم با نگرانی گفت:

-باشه مامان شما برین..بهتر شد به منم خبر بدین، اینطوری خوابم نمیبره…

 

سامیار سر تکون داد و سوگل از داخل ماشین دوباره گفت:

-نگران نباشین خوبم..

 

صدای سامیار رو از بین صدای موتور ماشین شنیدم:

-ساکت شو..من میدونم تو اخرش…

 

ماشین حرکت کرد و دیگه ادامه ی حرفش رو نشنیدیم…

 

فاطمه خانم سری تکون داد و گفت:

-الان تا خوده خونه خون به دل بچه میکنه..

 

بعد به ما نگاه کرد و گفت:

-بیایین بریم مامان جان..زحمت منم افتاد گردن شما…

 

رفتیم سمت ماشین و سورن گفت:

-این چه حرفیه..شما رحمتین..

 

من هم لبخندی به چهره ی مهربون و نگرانش زدم و سرم رو به تایید تکون دادم…

 

هرچقدر تعارف کردم قبول نکرد روی صندلی جلو بشینه و من هم با اصرار روی صندلی عقب، کنارش نشستم….

 

سورن ماشین رو روشن کرد و درحالی که راه میوفتاد، نچی کرد:

-خیلی نگران سوگلم..یه وقت چیزی نشه..

 

از تو اینه وسط به اخم های درهمش نگاه کردم و درحالی که خودم هم نگران بودم گفتم:

-نه اگه خیلی حالش بد بود بهمون می گفت..خودش بیشتر از ما حواسش هست…

 

بعد برای تایید حرفم به فاطمه خانم نگاه کردم که سری به تاسف تکون داد و با نگرانی لبش رو گزید و نگرانی من رو هم بیشتر کرد اما دیگه حرفی نزدم….

 

#پارت1693

 

===============================

 

بعد از کلی این پهلو و اون پهلو شدن، تازه چشم هام داشت گرم میشد که صدای تق تق ارومی رو شنیدم….

 

چشم هام به سرعت باز شد و سرم چرخید سمت در اتاق…

 

تازه یک ساعت هم نبود که از باغ برگشته بودیم خونه و همه برای خواب به اتاق هامون اومده بودیم….

 

اخم هام جمع شد و وقتی دوباره همون صدا که انگار برخورد انگشتی به در بود رو شنیدم، با نگرانی تو جام نشستم….

 

با عجله رفتم سمت در و قبل از اینکه دستگیره رو بچرخونم، صدای اروم و نگران سامیار رو شنیدم:

-محکمتر بزن..اینطوری که بیدار نمیشه..

 

صدای سورن هم خفه و پر از نگرانی بود:

-خوابه..صدا بلند باشه یهو میترسه..

 

بی توجه به پیراهن و شلوار راحتی تنم و موهای بازی که اشفته دورم ریخته شده بود، در رو سریع باز کردم….

 

با دیدن اخم های درهم و صورت های غرق نگرانی سامیار و سورن ترسیدم…

 

قدمی جلوتر رفتم و با نگرانی گفتم:

-چی شده؟..

 

سورن چنگی به موهاش زد و با ترس گفت:

-سوگل حالش خوب نیست..بیا..

 

با عجله سورن رو کنار زدم و درحالی که به سمت اتاق سوگل می رفتم گفتم:

-یعنی چی حالش خوب نیست؟..چش شده؟..

 

#پارت1694

 

دوتایی پشت سرم راه افتادن و سامیار با وحشت گفت:

-درد داره..

 

در نیمه باز اتاق رو تا ته باز کردم و با هول وارد اتاق شدم…

 

لامپ های اتاق روشن بود و با دیدن سوگل تنم لرزید..

 

لبه ی تخت نشسته بود و دست هاش رو دور شکمش حلقه کرده بود و از کمر خم شده بود روی زانوهاش…

 

با ترس صداش کردم و دویدم سمتش..

 

با شنیدن صدام سرش چرخید سمتم و صورت عرق کرده و اشک الودش رو دیدم…

 

با وحشت یک دستش رو به سمتم دراز کرد و نالید:

-پرند..دارم میمیرم..

 

دستش رو گرفتم و کنارش لبه ی تخت نشستم:

-درد داری؟..یعنی منظورم دردت چطوریه؟..درد زایمانه؟..

 

سرش رو به تایید تکون داد و صداش هم همراه با تنش لرزید:

-اره فک کنم..یه کاری کنین دارم میمیرم..سامیار..

 

سرم رو چرخوندم سمت پسرها که وسط اتاق خشکشون زده بود و با ترس به سوگل نگاه می کردن….

 

با حرص جیغ زدم:

-چرا خشکتون زده..دختره از درد مرد..

 

جفتشون با صدای جیغم کمی به خودشون اومدن و دویدن سمتمون…

 

سامیار جلوی پاهای سوگل زانو زد و یک دستش رو روی صورتش گذاشت و گفت:

-جونم..جون دلم..من چیکار کنم؟..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
6 ماه قبل

خاک بسرتون وا خب ببریدش سریع بیمارستان مگه قرون وسطی نشستید تماشا عقب مونده ها چرا نویسنده ها فکرمیکنن مخاطب بلانسبتش خنگ دیگه هیچی نبود کش بدی موضوع رو به این مسخره بازیا چنگ زدی نویسنده خخخخ

Shiva
Shiva
6 ماه قبل

یه اختراع هست باسم115 که تماس میگیرن آمبولانس می یاد این ادا اطوارا چیه

Mahsa
Mahsa
6 ماه قبل

بابا چرا انقد کوتاه مینویسی؟؟یه ذره بیشتر بنویس اگه دستت چیزی شد پای ما

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x