رمان گرداب پارت 301 - رمان دونی

 

 

 

بالاخره سوگل طاقت نیاورد و اروم سامیار رو صدا کرد…

 

تن سامیار لرزید و نگاهش مثل ادم های مسخ شده، چرخید سمت سوگل و با چشم های نم دار و مبهوت لب زد:

-دختر منه!..

 

سوگل لبخند پر بغضی زد و اروم گفت:

-چرا بغلش نمیکنی؟..

 

نگاه سامیار دوباره برگشت روی دخترش و با مکث دست هاش رو برد سمت تخت اما از وسط راه دوباره کشیده شون عقب….

 

اب دهنش رو قورت داد و اهسته گفت:

-بهش اسیب نزنم؟..خیلی کوچیکه..

 

اشک های سوگل روی صورتش جاری شد و با گریه لب زد:

-نمیزنی..بغلش کن سامیار..تو اولین کسی هستی که تا دنیا دنیاست حواست بهش هست و ازش مواظبت میکنی..تو باعث اسیب رسیدن بهش نمیشی…..

 

بغضش رو قورت داد و با مکث ادامه داد:

-بغلش کن و دیگه هیچوقت ولش نکن..ما باید تا اخر عمرمون، تو اغوشمون ازش مواظبت کنیم…

 

نگاه سامیار مصمم شد و محکم گفت:

-به هیچکس اجازه نمیدم بهش اسیب بزنه..

 

سوگل سرش رو به تایید تکون داد و منتظر شد تا سامیار دخترشون رو برداره و توی بغلش بذاره…

 

دست های سامیار که لرزش نامحسوسی داشت، به سمت تخت رفت و بعد زیر تن نوزاد برد و اروم و مثل یک شی با ارزش و شکستنی بلندش کرد….

 

بلافاصله بچه رو به سینه ش چسبوند و دوباره اب دهنش رو بلعید…

 

#پارت1730

 

فاطمه خانم با گریه نالید:

-الهی بگردم..قربونتون برم..قربون سه تاتون برم..خداروشکر زنده موندم و این روز رو دیدم..خداروشکر….

 

سامیار چرخید سمت سوگل و اهسته جوری لبه ی تخت نشست که سوگل بتونه بچه رو ببینه…

 

سوگل بلند تر زد زیر گریه و نالید:

-خدای من..خدایا..دختر ماست..خدای من..سامیار..سامیار بده من..بده بغلش کنم قلبم داره وایمیسه….

 

سامیار بچه رو برد سمت سوگل و خیلی محتاطانه و اروم بچه رو به سوگل سپرد…

 

سوگل بچه رو با یک دست توی بغلش گرفت و با دست دیگه، دست کوچولوش رو بالا برد و بند بند انگشت هاش رو بویید و بوسید….

 

گریه ش بند نمیومد و اشک مثل یک رود باریک به سرعت روی صورتش جاری بود…

 

سامیار یک دستش رو دور شونه ی سوگل حلقه کرد و دست دیگه ش رو پشت بچه گذاشت…

 

روی موهای سوگل رو بوسید و بعد سرش رو به سر سوگل تکیه داد و انگار که هنوز وجود دخترشون رو باور نداشت، پچ زد:

-دختر ماست..

 

دوتایی با کلی احساس متفاوت و زیبا به دخترشون خیره شدن…

 

فاطمه خانم با لبخند و بغض الود، به ما که توی سکوت و بهت زده خیره به صحنه ی مقابلمون بودیم اشاره کرد و ازمون خواست بریم بیرون…..

 

همه یکی یکی و بی صدا از اتاق خارج شدیم و در که بسته شد، فاطمه خانم اشک هاش رو پاک کرد و با ذوق گفت:

-این اولین لحظه ی سه نفرشونه..بهتره تنها باشن..

 

همه به تایید سر تکون دادیم و لبخند زدیم..

 

#پارت1731

 

===============================

 

تازه سوگل و بچه رو از بیمارستان اورده بودیم خونه و همه دور هم توی سالن نشسته بودیم…

 

سوگل لم داده بود روی کاناپه و بچه هم داخل کریرش، پایین پاش روی زمین بود…

 

من و عسل روی مبل دو نفره نزدیک سوگل نشسته بودیم و با ذوق به بچه نگاه می کردیم…

 

هنوز نگفته بودن چه اسمی براش انتخاب کردن و بچه صداش می کردیم…

 

دوست داشتم بغلش کنم و تن کوچیکش رو بین دست هام بگیرم اما هم من و هم عسل از ترس حتی نزدیکش هم نمی شدیم….

 

فاطمه خانم با یک لیوان بزرگ از اشپزخونه بیرون اومد و به طرف سوگل رفت و گفت:

-بیا مامان جان اینو بخور..

 

صورت سوگل توی هم رفت و گفت:

-چیه؟!..

 

فاطمه خانم لبخندی به صورت جمع شده ی سوگل زد و گفت:

-رازیانه اس عزیزم..

 

سوگل بیشتر اخم کرد و نالید:

-وای نه..تورو خدا..بدم میاد..

 

فاطمه خانم لیوان رو به زور به دستش داد و چشم غره ای رفت:

-تا ته میخوری..دیدی که دکتر گفت شیرت کمه..این کمک میکنه…

 

سوگل نگاهش رو با اخم از لیوان به سمت سامیار چرخوند و نالید:

-سامیار..تورو خدا..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 90

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خلسه

    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shiva
Shiva
5 ماه قبل

هوراااا
خداروشکر ترخیص شد
این موفقیت بزرگ رو به مجموعه خوانندگان و ادمین محترم سایت تبریک میگم واقعا انتظارنداشتم به این زودی از زایشگاه مرخص شه آماده شده بودم حداقل ۶ ماهه دیگه هم ناز و ادا بخونم

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x