رمان گرداب پارت 310 - رمان دونی

 

 

یک پام رو زیرم جمع کردم و روی کاناپه کمی چرخیدم سمتش:

-چرا تو فکری؟..چیزی شده؟..

 

ماگش رو روی عسلی کنارش گذاشت و اون هم چرخید طرفم و گفت:

-حوصله داری یکم حرف بزنیم؟..

 

من هم ماگم رو روی اون یکی عسلی سمت خودم گذاشتم و با نگرانی برگشتم سمتش و گفتم:

-اره..چی شده؟..

 

-چیزی نیست..نگران نشو..

 

دست هام یخ کرد و تو دلم خالی شد..

 

این صورت متفکر و اخم های تو هم رفته، می گفت که اتفاقا یه چیزی شده…

 

دست هام رو توی هم پیچیدم و اهسته گفتم:

-در مورده چی حرف بزنیم؟..

 

نگاهش رو دوخت به نگاهم و لب زد:

-خودمون!..

 

دلم هر هر می ریخت و ضربان قلبم با این حرفش بالا رفت…

 

چی می خواست درمورد خودمون بگه؟..

 

یه حس و حال عجیبی بهم دست داده بود و می ترسیدم چیزهای خوبی نشنوم…

 

زبونم رو روی لب های خشک شده ام کشیدم و با صدایی لرزون گفتم:

-میشنوم..

 

خودش رو روی مبل جلو کشید و بهم نزدیک تر شد..

 

دستش رو دراز کرد و دست یخ کرده ام رو توی دستش گرفت…

 

بلافاصله نگاهی به دستم کرد و گفت:

-سردته؟..چرا دستت یخ کرده؟..

 

#پارت1776

 

اون یکی دستم رو هم از روی پام برداشت و دوتا دستم رو بین جفت دست هاش گرفت و اروم مالید تا گرم بشه….

 

اب دهنم رو قورت دادم و اروم گفتم:

-نه خوبم..

 

سرش رو تکون داد و من هم نگاهم رو به دست هامون دوختم..دست های کوچیک و سفید من، بین دست های بزرگش گم شده بود….

 

برای یک لحظه از تفاوت زیاده سایز و رنگ دست هامون لبخند روی لبم نشست…

 

اما سریع یاد حرفش افتادم و درحالی که گذاشتم دست هام بین دست هاش بمونه، با صدای تحلیل رفته ای گفتم:

-چی می خواستی بگی سورن؟..

 

سرش رو بلند کرد و دست از گرم کردن دست هام برداشت اما ولشون نکرد…

 

نگاهش رو تو صورت چرخوند و با تردید و خیلی اروم گفت:

-نمی تونیم اینجوری ادامه بدیم پرند..

 

نگران و عجول گفتم:

-چی رو؟..

 

نگاهش رو دزدید و اروم تر لب زد:

-رابطه امونو..

 

ماتم برد و خشکم زد..قلبم برای یک لحظه انگار ایستاد و بعد با سرعتی باورنکردنی شروع به کوبیدن کرد….

 

نگاه و صدام همزمان لرزید:

-منظورت چیه؟..

 

نگاهش رو برگردوند تو صورتم و نمی دونم چی دید که با نگرانی گفت:

-پرند جان..

 

نگذاشتم ادامه بده و دست هام رو از بین دست هاش عقب کشیدم و با بغض گفتم:

-می خواهی بری؟!..

 

#پارت1777

 

کمی خم شد طرفم و این دفعه صورتم رو بین دست هاش گرفت و پچ پچ کرد:

-کجا برم؟..

 

لب هام رو بهم فشردم تا جلوی لرزش چونه ام رو بگیرم و سورن پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند…

 

نگاه پر اشکم رو از اون فاصله تو چشم هاش چرخوندم و بغض الود لب زدم:

-نمی دونم!..

 

نفس عمیقی کشید و دوباره پچ زد:

-کجا برم که بدون تو بتونم زندگی کنم؟..

 

متعجب پلک زدم:

-پس..

 

لبخند مهربونی زد و نوک بینیم رو بوسید و عقب کشید:

-منظورم چیز دیگه ای بود خانم عجول من..

 

دستی به چشم هام کشیدم و خیسیش رو پاک کردم و امیدوارانه گفتم:

-چی بود؟!..

 

با سر انگشت هاش موهایی که کج توی صورتم ریخته بودم رو برد پشت گوشم و با انگشت شصتش گونه ام نوازش کرد….

 

لبخندش اروم اروم جمع شد و دستش رو عقب کشید و صورتش دوباره جدی شد…

 

نگرانی و تردید تو چشم هاش و صداش موج میزد:

-اگه تو هم راضی باشی می خوام با مامان حرف بزنم..

 

-با مامان؟!..درمورد چی؟!..

 

انگشت هاش رو دور لبش کشید و با مکث و اهسته گفت:

-درمورد خودمون..رابطه امون..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 78

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shiva
Shiva
4 ماه قبل

ما چند ساله میدونیم شما دو تاهمدیگه رو میخواید بعد تازه میخوان با مامان حرف بزنن لابد چند سال هم جلب رضایت‌مامان جان طول میکشه

Mamanarya
Mamanarya
4 ماه قبل
پاسخ به  Shiva

هر سری هم میره خونه سورن اشاره میکنه ک با ماگ قهوه میخورن😐
والا من ی شات قهوه میخورم شب تا ۳ بیدارن اینا چجوری با ماگ‌قهوه میخورن الله اعلم

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x