رمان گریز از تو پارت 139 - رمان دونی

 

 

 

_اینجوری به من زل بزنی خوابت می‌بره؟

 

ارسلان با مکث پلکی زد و دوباره اخم کرد. درد نسبتا کمی توی ناحیه کتف و کمر آزارش میداد. بدون مسکن و مخدر نمی‌توانست بخوابد.

 

_از اینجا بودنت عصبی میشم. از اینکه انقدر سرکش شدی و از وضعیتم سو استفاده میکنی.

 

یاسمین سرش را خم کرد و زل زد توی چشمهایش. بی تعارف حرف دلش را زد…

 

_نگرانتم ارسلان‌‌. نمیتونم برم تو اون خونه سوت و کور تا از فکر و خیال بمیرم و دق کنم. اصلا وقتی نیستی نمیتونم تو اون خونه بمونم.

 

جدیتش دل ارسلان را جمع کرد. اما ساکت و صامت فقط خیره اش شد…

 

_چرا درک نمیکنی حالمو؟ چرا منو مثل بقیه دشمنت میبینی؟ چرا یکمم شده بین منو دیگران فرق قائل نمیشی؟

 

ارسلان شوکه شد. گردنش در آن پوزیشن و خیرگی خشک شد. دلش میان آن بحبوحه جمع تر شد.

 

_اگه انقدر از دیدنم اذیت میشی من میرم. نمیتونم بشینم زخم زبوناتو تحمل کنم و به این دلم حالی کنم که بخاطر دوست داشتنت نشکنه و دم نزنه.

 

حرف ناگهانی اش علاوه بر ارسلان، خودش را هم شوکه کرد. زبانش از حرکت ایستاد و نگاهش با چشمان مرد مقابلش دوئل راه انداخت. دوئلی که سرانجامش همان اعتراف خانه خراب کن بود.

ارسلان باز هم سکوت کرد و دل یاسمین داشت به فغان میفتاد. تمام توانش را جمع کرد تا اشکش نچکد. هر بلایی سرش می آمد تقصیر خود بی عقلش بود.

 

وقتی نگاه او کش آمد و دهانش باز نشد، چیزی به سنگینی پتک روی سرش فرود آمد. نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد…

 

_من میرم بیرون تو راحت بخواب. مزاحمت نمیشم.

 

بغض بود که مثل سنگریزه از سرازیری حنجره اش سقوط کرد. شالش را روی سرش مرتب کرد و کیفش را برداشت. سمت در که رفت ، پلک های ارسلان با درد عمیقی بسته شد.

 

_یاس؟

 

جفت پاهای دخترک از کار افتاد. ایستاد! گوش هایش انگار درست نمیشنید… پشت پلکش از هجوم اشک سوخت.

 

نگاه ارسلان با حسرت روی قد و قامت او چرخید.

 

_یه بار دیگه بگو!

“””””””””””

 

 

 

 

یاسمین بغضش را پشت لب هایش فرستاد و تنش را کمی چرخاند.

 

_چیو بگم؟ اینکه نگرانتم؟

 

_نه!

 

ارسلان میترسید تاب حرف های او را نیاورد و با کمر از روی تخت سقوط کند. اما دلش شنیدن میخواست. بعد از این همه عذاب و بدبختی، کمی… فقط کمی احساس حقش نبود؟!

 

_اون جمله رو دوباره بگو!

 

یاسمین شانه اش را به دیوار چسباند و با درماندگی نگاهش کرد. ارسلان اعتراف میخواست و او… کاش انقدر شجاعت داشت که به این درد پایان دهد. کاش دهان باز میکرد و خلاص میشد از این همه خودخوری!

 

ارسلان پلک هایش را جمع کرد: بگو یاسمین. یا بگو یا همین الان برو عمارت…

 

یاسمین حس کرد کسی زیر پوست تنش چاقو انداخت. آب دهانش را با بغض قورت داد و کف دستش به گلوی ورم کرده اش چسبید!

ارسلان بی طاقت نگاهش میکرد. داشت از ناتوانی در پا و کمرش جان میداد… اگر توان داشت همین الان بلند میشد و با هر ضرب و زوری او را وادار میکرد به حرف زدن…

 

سکوت یاسمین که طولانی شد ارسلان افسار پاره کرد و صدایش بی هوا بلند شد.

 

_برو بیرون…

 

یاسمین با ترس سر بلند کرد. دیدن چشم های قرمز او برای زهره ترک شدنش کافی بود! چشم هایش را چند ثانیه بست… دلش پر بود. شاید این اعتراف کمی از بار قلبش کم میکرد!

 

صدای ارسلان و توانش تحلیل رفت: یاسمین؟

 

گلویش خشک شد. نگاهش پایین افتاد و سرش خم ماند…

 

_دوست دارم.

 

بی هوا گفت و میان کلماتش مکث هم نکرد. پلک های ارسلان ثابت ماند و دخترک اینبار با غرور سرش را بلند کرد. لرزش دستش را با مشت کردن پنجه هایش مهار کرد و مستقیم زل زد به چشم های او…

 

_من دوست دارم ارسلان.

 

لحنش دلتنگ بود اما کوچکترین لرزشی صدایش را تحت تاثیر قرار نداد‌. شاید این جمله صادقانه ترین حرف زندگی اش بود!

 

_دیگه نمیدونم چطوری باید بهت ثابت کنم. نمیدونم چیکار کنم که متوجه بشی ولی…

 

چهار انگشتش را روی قلبش کوبید و اینبار با اشک حلقه زده توی مردمک هایش و لبخندی کمرنگ تکرار کرد…

 

_خیلی دوست دارم.

 

“””””””””””

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
37 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خری که داره این رمان میخونه
خری که داره این رمان میخونه
1 سال قبل

پارت ها کمه دیر به دیرم که پارت می دین آقا مثل دلارای دق ندین ما رو

خری که داره این رمان میخونه
خری که داره این رمان میخونه
1 سال قبل

چرا اینقدر کم

Yas
Yas
1 سال قبل

گلبم🥺

Tamana
Tamana
1 سال قبل

اخیییی🥺🚶‍♀️

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

چی شده؟؟

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ

هیچی دیگه بهش گفت احساساتی شدم🚶‍♀️

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

تمنا نمیتونم ببخشمت:)

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ

چرااااا؟؟؟ 😕😳

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

سپیدهه چرا ناراحتی از دستمم😔؟

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

سپیده رو نمیشناسی؟
چون خله خواهرم
گذاشتت سرکار😂

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل
پاسخ به  Yas

😂 😂

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  Yas

🚶‍♀️ 🚶‍♀️ 😕
اسکولم کرده یعنی؟؟ 😕😂
خدابگم چیکارش کنهههه انقدر فکر کردممم😠😂

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

😂 😂 😂

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

چون تو شیر ننه ندا رو خوردی من نخوردم

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ

باید زرنگ می بودی میخوردی به منچه😌🚶‍♀️😂

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

یادته هی میرفتی خودتو برا ندا لوس میکردی الکی میگفتی سپیده گفته من شیر نمیخورم سهم منو بدین ب تمنا

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ

آره یادمه خوب کاری میکردم خب توام ک شیر مینا رو خوردی 😂 مشکلت چیه الانن؟🙄🚶‍♀️😂

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ

بجان خودم عاشقی خلی همه چی هستی🤣

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

آخیش بالاخره گف

خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
1 سال قبل

پشمام

فاطیما
فاطیما
1 سال قبل

سلام. اگه ممکنه رمان بدنام ( طوفان و نسیم) بزارین

موضوعش جالبه. لطفاً

وکیل اسب سوار
وکیل اسب سوار
1 سال قبل

😍😍

...
...
1 سال قبل

وایییی وایییییی گفتتتتت جون جون جونشششش😍😍😍😍😍😍😂😂😂

نیلو
نیلو
1 سال قبل

بابا من ک بهت گفتم رفیقم رمان مینویسه توپه گفتی ظرفیت پره!؟

نیلو
نیلو
1 سال قبل

آره میتونه از اینای ک پارتاشون ی لنگ در هواست نیس مرتب مینویسه:)

P:z
P:z
1 سال قبل

گریز از تو داره تموم میشه؟؟

P:z
P:z
1 سال قبل

فاطمه جون میشه لطفاً هر چی می‌زاری.یه چیزی باشه مثل الفبای سکوت و همین گریز از تو؟؟؟

yegan
yegan
1 سال قبل

دلارای چیشد؟؟؟!

Sana:)
Sana:)
1 سال قبل

رمان زئوس
از آرزو نامداری
منم ک فقط میگم آرزو نامداری😂

Sana:)
Sana:)
1 سال قبل

یکی دیگه عم هس
عصیان فراموشی
از نویسنده همین گریز از توعه

دسته‌ها
37
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x