رمان گلادیاتور پارت 106 - رمان دونی

 

یزدان به سمت اطاق گندم به راه افتاد و قفل در را با کارت خودش که یک جورهایی شاه کلید تمام درهای این خانه نیز محسوب می شد ، باز کرد و قبل از اینکه وارد شود ، سرش را سمت نگهبانی که با قیافه ای خشک و جدی و پا به عرض شانه باز کرده ، آماده باش میان سالن طبقه دوم ایستاده بود ، چرخاند و با فریاد و ابروانی درهم گره خورده ، صدایش زد …………… اینجا دیگر لازم نبود پوششی بر روی خشم سر به فلک کشیده اش ، بگذارد . اینجا خود واقعی اش بود .

ـ معین ، بیا اینجا .

نگهبان با شنیدن دستور یزدان ، بی هیچ اتلاف وقتی ، به سمت یزدان راه افتاد و مقابلش ایستاد .

ـ بله قربان ؟

یزدان در حالی که هنوز هم مچ گندم میان پنجه هایش قرار داشت ، با همان چشمان برافروخته از خشم و نگاه گداخته شده اش در چشمان نگهبان نگاه کرد :

ـ پشت در این اطاق می مونی و یک لحظه هم جایی نمیری …………… نه کسی حق ورود به این اطاق و داره و نه حق خروج . مفهوم بود ؟

ـ بله قربان . متوجه شدم .

و یزدان بدون اینکه حرف اضافه تر دیگری بزند ، وارد اطاق شد و گندم را به دنبال خودش به درون اطاق کشید و در را آنچنان محکم در چهارچوب در کوبید که گندم ترسیده و وحشت زده در جایش پرید و شانه هایش از ترس بالا رفت و گردنش را پوشاند .

گندم را رو به جلو ، به میان اطاق هول داد و گندم وحشت زده وسط اطاق ، مقابل یزدان ایستاد .

یزدان یک دست به کمر گرفت و دست دیگرش را رو به گندم جلو برد :

ـ کارت اطاقت و بده .

گندم با حس و حال بد ، و پشیمانی در چشمان به خون نشسته او نگاه کرد :

ـ یزدان به خدا ……..

یزدان صبرش به سر آمده بود ………….. زیاد برای کنترل خشم و عصبانیتش ، به خودش فشار آورده بود . الان شده بود همان قضیه فنری که آنقدر جمعش کردند که با یک جهش ، تمام پتانسیل جمع شده در فنر آزاد شده بود .  

یزدان نعره اش به هوا رفت و حرفش را تکرار کرد :

ـ گفتم کارت اطاقت و بده .

گندم ترسیده در حالی که بغضی میان حلقش جا خوش کرده بود ، دست در جیب شلوارش کرد و بی حرف کارت اطاقش را درآورد و با چشمانی محزون و پشیمان ، سمت یزدان گرفت ………… آنچه که نباید اتفاق می افتاد ، اتفاق افتاده بود و برای پشیمان شدن زیادی دیر به نظر می رسید .

یزدان کارت را از دست او گرفت و با فشاری که به وسط کارت آورد ، آن را از وسط به دو تکه تقسیم کرد و به سمتی پرت نمود و قدم دیگری سمت گندم ایستاده میان اطاق برداشت .

ـ مگه چندین بار تکرار نکردم که تا وقتی این لعنتی ها پایین هستن ، تا وقتی این مهمونی ادامه داره ، پات و از در این اطاق بیرون نذار …………… گفتم یا نگفتم ؟

گندم ترسیده از خشم نشسته در چشمان یزدان و ناتوان از کنترل بغض نشسته میان حلقش ، بغضش بی صدا شکست و اشک هایش بر روی گونه هایش روان شد و رد انداخت .

یزدان با دیدن سکوت گندم ، نعره اش بار دیگر به هوا بلند شد و تن و بدن ترسیده گندم را بیشتر از قبل لرزاند :

ـ گفتم یا نگفتم ؟

ـ گف …… گفتی یزدان جون .

یزدان با حرارتی که در تنش حس می کرد و کت را هم از تنش درآورد و آن را هم به سمت دیگری پرت کرد و دو دست به کمر گرفت …………… آنچنان که عضلات سر شانه و بازو و سینه برجسته شده اش ، در لباس جذبی که پوشیده بود ، حجم گرفتند و هیبت تیره پوشش را در چشمان گندم درشت تر و ترسناک تر از قبل به نمایش گذاشت :

ـ پس چرا از اطاقت بیرون اومدی ؟ پس چرا اون پایین پیدات شد ؟ ………… با پایین اومدنت خواستی بگی هر کاری که دوست داشته باشی می کنی ؟ خواستی بگی هر غلطی که دلت خواست می تونی انجام بدی ؟ آره ؟

گندم به هق هق افتاد :

ـ نه به خدا .

یزدان در حالی که از خشم به نفس نفس افتاده بود و سینه های عضلانی و برجسته اش با هر دم و باز دم بالا و پایین می رفت ، پرسید :

ـ پس چرا بیرون اومدی ؟

ـ به خدا نمی خواستم بیام بیرون . یکدفعه ای دستشوییم گرفت ، مجبور شدم بیام بیرون .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

دشوری ثضول؟

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

همین؟؟

Helia
Helia
2 سال قبل

خداوکیلی چقدر نوشتی سینه عضلانی و بدن خشو فرم و … اه اه بجاش دوخط مفید مینوشتی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x