رمان گلادیاتور پارت 106

1
(1)

 

یزدان به سمت اطاق گندم به راه افتاد و قفل در را با کارت خودش که یک جورهایی شاه کلید تمام درهای این خانه نیز محسوب می شد ، باز کرد و قبل از اینکه وارد شود ، سرش را سمت نگهبانی که با قیافه ای خشک و جدی و پا به عرض شانه باز کرده ، آماده باش میان سالن طبقه دوم ایستاده بود ، چرخاند و با فریاد و ابروانی درهم گره خورده ، صدایش زد …………… اینجا دیگر لازم نبود پوششی بر روی خشم سر به فلک کشیده اش ، بگذارد . اینجا خود واقعی اش بود .

ـ معین ، بیا اینجا .

نگهبان با شنیدن دستور یزدان ، بی هیچ اتلاف وقتی ، به سمت یزدان راه افتاد و مقابلش ایستاد .

ـ بله قربان ؟

یزدان در حالی که هنوز هم مچ گندم میان پنجه هایش قرار داشت ، با همان چشمان برافروخته از خشم و نگاه گداخته شده اش در چشمان نگهبان نگاه کرد :

ـ پشت در این اطاق می مونی و یک لحظه هم جایی نمیری …………… نه کسی حق ورود به این اطاق و داره و نه حق خروج . مفهوم بود ؟

ـ بله قربان . متوجه شدم .

و یزدان بدون اینکه حرف اضافه تر دیگری بزند ، وارد اطاق شد و گندم را به دنبال خودش به درون اطاق کشید و در را آنچنان محکم در چهارچوب در کوبید که گندم ترسیده و وحشت زده در جایش پرید و شانه هایش از ترس بالا رفت و گردنش را پوشاند .

گندم را رو به جلو ، به میان اطاق هول داد و گندم وحشت زده وسط اطاق ، مقابل یزدان ایستاد .

یزدان یک دست به کمر گرفت و دست دیگرش را رو به گندم جلو برد :

ـ کارت اطاقت و بده .

گندم با حس و حال بد ، و پشیمانی در چشمان به خون نشسته او نگاه کرد :

ـ یزدان به خدا ……..

یزدان صبرش به سر آمده بود ………….. زیاد برای کنترل خشم و عصبانیتش ، به خودش فشار آورده بود . الان شده بود همان قضیه فنری که آنقدر جمعش کردند که با یک جهش ، تمام پتانسیل جمع شده در فنر آزاد شده بود .  

یزدان نعره اش به هوا رفت و حرفش را تکرار کرد :

ـ گفتم کارت اطاقت و بده .

گندم ترسیده در حالی که بغضی میان حلقش جا خوش کرده بود ، دست در جیب شلوارش کرد و بی حرف کارت اطاقش را درآورد و با چشمانی محزون و پشیمان ، سمت یزدان گرفت ………… آنچه که نباید اتفاق می افتاد ، اتفاق افتاده بود و برای پشیمان شدن زیادی دیر به نظر می رسید .

یزدان کارت را از دست او گرفت و با فشاری که به وسط کارت آورد ، آن را از وسط به دو تکه تقسیم کرد و به سمتی پرت نمود و قدم دیگری سمت گندم ایستاده میان اطاق برداشت .

ـ مگه چندین بار تکرار نکردم که تا وقتی این لعنتی ها پایین هستن ، تا وقتی این مهمونی ادامه داره ، پات و از در این اطاق بیرون نذار …………… گفتم یا نگفتم ؟

گندم ترسیده از خشم نشسته در چشمان یزدان و ناتوان از کنترل بغض نشسته میان حلقش ، بغضش بی صدا شکست و اشک هایش بر روی گونه هایش روان شد و رد انداخت .

یزدان با دیدن سکوت گندم ، نعره اش بار دیگر به هوا بلند شد و تن و بدن ترسیده گندم را بیشتر از قبل لرزاند :

ـ گفتم یا نگفتم ؟

ـ گف …… گفتی یزدان جون .

یزدان با حرارتی که در تنش حس می کرد و کت را هم از تنش درآورد و آن را هم به سمت دیگری پرت کرد و دو دست به کمر گرفت …………… آنچنان که عضلات سر شانه و بازو و سینه برجسته شده اش ، در لباس جذبی که پوشیده بود ، حجم گرفتند و هیبت تیره پوشش را در چشمان گندم درشت تر و ترسناک تر از قبل به نمایش گذاشت :

ـ پس چرا از اطاقت بیرون اومدی ؟ پس چرا اون پایین پیدات شد ؟ ………… با پایین اومدنت خواستی بگی هر کاری که دوست داشته باشی می کنی ؟ خواستی بگی هر غلطی که دلت خواست می تونی انجام بدی ؟ آره ؟

گندم به هق هق افتاد :

ـ نه به خدا .

یزدان در حالی که از خشم به نفس نفس افتاده بود و سینه های عضلانی و برجسته اش با هر دم و باز دم بالا و پایین می رفت ، پرسید :

ـ پس چرا بیرون اومدی ؟

ـ به خدا نمی خواستم بیام بیرون . یکدفعه ای دستشوییم گرفت ، مجبور شدم بیام بیرون .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

دشوری ثضول؟

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

همین؟؟

Helia
Helia
1 سال قبل

خداوکیلی چقدر نوشتی سینه عضلانی و بدن خشو فرم و … اه اه بجاش دوخط مفید مینوشتی

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x