رمان گلادیاتور پارت 27 - رمان دونی

 

می خواست تا خود طلوع آفتاب راه برود و تنها فکر کند و فکر . به خودش ، به مسیر پر فراز و نشیبی که در مقابلش می دید ……. و گندمی که هر طور شده باید او را از این خانه بیرون می برد و با هم فرار می کردند ……… دلش می خواست دست تمام دخترانی که هنوز به سن مورد نظر کاووس نرسیده بودند و هنوز به دست او بدبخت نشده بودند را بگیرد و از این خانه بیرون ببرد ………. اما نه توانش را داشت ، و نه قدرتی که بتواند آن همه دختر بچه را سر و سامان دهد ……… تورج راست می گفت ……… آدمی که قدرت ندارد ، نه شانسی برای پیروزی دارد ، نه شانسی برای زنده ماندن و جنگیدن .

باید از فردا کارش را آغاز می کرد …….. باید برای پیدا کردن مدارکی که مد نظر تورج بود ، خاک تمام این گاراژ را به توبره می بست ………. به تورج احتیاج داشت ……… به قدرتی که می توانست توسط او به دست بیاورد ، محتاج بود ……….. با این دستان خالی هیچ شانسی برای نابود کردن کاووس نداشت .

***

گشتن گاراژی به آن بزرگی آنچنان هم آسان و ساده به نظر نمی رسید . مخصوصا گاراژی که آنقدر سوراخ سمبه داشت که گشتن آن زمان زیادی را می طلبید ……….. و بدتر از آن کاووسی بود که دست و پای او را برای گشتن اطاقش می بست و …….. حتی گاهی لحظه ای برای حمام رفتن و یا دستشویی اطاقش را ترک نمی کرد ……… اما یزدان هم مرد روزهای سخت بود ………. میان سختی ها بزرگ شده بود و یاد گرفته بود برای خواسته هایش بجنگد و لحظه ای عقب ننشیند .

با دیدن کاووس حوله به دست ، شستش خبردار شد که کاووس دارد اطاقش را به مقصد حمام ترک می کند ………. نیشخندی بر لب آورد . بالاخره بعد از نه روز فرصتی که منتظر آن بود را به دست آورده بود ……….. گوشه ای پشت تخته چوب های ضایعاتی پنهان شد و نامحسوس کاووسی که اطاق را به مقصد حمام ترک می کرد و در شیشه ای اطاقش می بست و قفل می کرد را ، رصد کرد …….. خوب می دانست کاووس کلید هایش را در این زمان ها کجا پنهان می کند .

با ورود کاووس به حمام و انداختن رخت چرک هایش پشت در حمام ، آهسته سراغ لباس هایش رفت و شلوارش را برداشت و درز لبه پایینی پاچه های شلوارش را دست کشید و با پیدا کرد جیب مخفی کوچیک پایین درز شلوار ، کلید را در آورد و با قدم های بلند به سمت اطاق او راه افتاد و در را باز کرد و نگاهی اجمالی به اطراف انداخت و بعد از ندیدن مورد مشکوکی داخل رفت و در را آرام بست و روی هم گذاشت .

وسط اطاق دست به کمر گرفته ایستاده بود و نگاهش را دور تا دور چرخاند . در این مدت گه گاهی که کاووس برای دستشویی رفتن اطاقش را ترک می کرد ، جسته و گریخته اطاق او را تا حدی که زمان به او اجازه می داد وارسی کرده بود ………… و حالا تنها جای باقی مانده این اطاق ، زیر فرش هایش بود .

آهسته لبه های فرش را به اندازه یک متر رو به داخل تا کرد که همان ابتدا چشمش به موزاییک های متعددی خورد که آزاد بودن دورشان کاملا مشهود بود و اندک خاک تازه پخش شده دورشان می گفت این موزاییک ها متصل به ماباقی موزاییک ها نیست .

زانو زد و دست درون جیب شلوارش کرد و چاقوی ضامن دارش را درآورد و گیر لبه موزاییک کرد و آرام بالا کشید ………… با دیدن حفره بزرگی در زیر کاشی و اسکناس های دسته شده صدتایی درون آن ، ابروانش بالا رفت ………. پس کاووس پول هایش را اینجا جاسازی می کرد !!!

موزاییک را به سختی بر سر جایش برگرداند و سراغ موزاییک های بعدی رفت و آنها را هم یکی یکی بلند کرد و نگاهی به داخلشان انداخت ………… درون تمام حفره ها می شد تنها دسته های صدتایی اسکناس های ده هزار تومانی پیدا کرد ………….. بجز یکی از حفره ها که درونش پر بود از کاغذ و دست نوشته و چک و سفته های متعدد ……. تمام مدارک را بالا آورد و نگاهی به آنها انداخت ……… نمی دانست منظور تورج از مدارک ، کدام مدارک بود و از سمت دیگر فرصتی برای دست چین کردن آنها هم نداشت …………. کیسه ای از گوشه اطاق پیدا کرد و تمام مدارک را داخلش ریخت و ناچاراً کیسه را زیر تیشرتش فرستاد و داخل کش شلوارش فیکسش کرد . موزاییک را به سختی سر جایش برگرداند و خاک های رویش را دستی کشید و همچون همان ابتدا ، پخش و پلایش کرد تا آثاری از خود بر جای نگذارد …………….. فرش را هم به حالت اول برگرداند و به سرعت اطاق را ترک کرد و سراغ لباس های کاووس رفت و کلید را از همانجایی که برداشته بود ، مجددا جاسازی اش کرد و به سمت خروجی گاراژ راه افتاد .

قلبش بی مهابا و پر سرعت می کوبید . تا سر خط بی وقته ، بدون لحظه ای صبر کردن و یا آرام کردن قدم هایش ، دویید و توجهی به نفس نفس زدن ها و تپش های تند قلبش نکرد ……… تنها امیدوار بود همان مدارکی که مد نظر تورج بوده را پیدا کرده باشد و با خود آورده باشد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
2 سال قبل

چیشد یزدان پولدار شد گندم بزرگ شد؟🌞🙌🏻

سوگل
سوگل
2 سال قبل

کمهههه😟

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سوگل
Rom Rom
Rom Rom
2 سال قبل

مرسی ک انقد کم مینویسی
خیلی خیلی ممنونم ازت
واقعا ممنون
خدا خیرت بده
چ جوری جبران کنم آخه 😑😐😑😐

خسته از همه
خسته از همه
2 سال قبل

داره جذاب میشه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x