رُمانِ«تُنگِ بُلور»پارت7 - رمان دونی

رُمانِ«تُنگِ بُلور»پارت7

تُنگـــ بلــور :

 

 

 

راوی

 

 

 

 

– اذیت که نمیکنه؟

 

 

 

 

میپرسد و مادرش از پشت خط جواب میدهد

 

 

 

– نه مادر این طفل معصوم اصلا صداش درنمیاد شیرش و خورده ، خوابیده ..

 

 

 

 

لبخندی میزند کف دستش را محکم روی پیشانی‌اش فشار میدهد و می گوید

 

 

 

 

– یک ساعت ، دوساعت دیگه میام دنبالش …

 

 

 

 

– بذار امشب رو همینجا بمونه …

 

 

 

 

– نه مامان جان …اذیتت میکنه …الان نبینش ساکته ..نصفه شب تازه موتورش روشن میشه..!

 

 

 

 

بی قراری های ماهور بهانه بود ، نمیتوانست بگوید حتی یک شب هم بدون دخترکش نمیتواند بخوابد.

 

 

 

 

تماس را که قطع میکند ..از تخت پایین می آید…

 

 

 

 

حالش کمی بهتر شده بود و ترجیح میداد یک دوش آب گرم بگیرد .

 

 

 

 

از اتاق بیرون می زند و هنوز چند قدمی برنداشته است که صدای زنگ در سکوت خانه را پر میکند.

 

 

 

 

می ایستد و پس از ثانیه ای مکث به سمت درب ورودی راه می افتد.

 

 

 

 

در را که باز میکند …نگاهش روی چهره به اشک نشسته حنانه ثابت میماند .

 

 

 

 

ابرو درهم میکشد و با لحن سردی می پرسد

 

 

 

 

– بله؟

 

 

 

 

– سلام ..

 

 

 

 

جواب نمیدهد و نگاه غضبناکش تمام اندام های دخترک را به لرز می اندازد

 

– ببخشید من ..کلید خونه رو جا گذاشتم …خانواده‌امم نیستن میش…

 

 

مرد حتی اجازه تکمیل جمله اش را هم نمیدهد

 

– من کلید ساز نیستم خانم …به سرایدار اطلاع بدین بهتون کمک میکنن.

 

می گوید و در را محکم روی چهره هاج واج مانده حنانه میبندد .

تـُنـــگ بـلـور:

 

از در فاصله میگیرد و به سمت حمام قدم برمیدارد

 

 

حس خوبی به این دختر نداشت …اگرنه قطعا کمکش میکرد…

 

 

نگاهش …

نوع برخوردش …

چادری که مدام از روی سرش پایین می افتاد…

 

 

این شیطنت ها را باید پای بچه سال و احمق بودن دخترک می‌گذاشت ، نادیده میگرفت یا طوری برخورد میکرد که دیگر حتی جرات سر بلند کردن نداشته باشد؟

 

 

چه مرگش بود؟ که خط میداد؟

که صدا را نازک میکرد و مدام کشیک رفت و آمد های افراد این خانه را میداد؟

 

 

در این دو هفته بارها این مرد را به همراه همسر و فرزندش دیده بود و باز هم دست از حماقت هایش برنمیداشت.!

 

بیخیال آن دختر و چراغ سبز نشان دادن‌هایش

دوش را باز میکند و تن کرخت و خسته‌اش را زیر آب داغ میکشد .

 

 

حوله خاکستری رنگش را به تن میزند و از حمام بیرون می آید .

 

 

احساس سبکی میکرد …حالش کمی بهتر شده بود و ترجیح میداد این چندساعت را به کارهای عقب افتاده‌اش بپردازد.

 

 

وارد آشپزخانه میشود و تا میخواهد یک لیوان چای برای خودش بریزد باز هم صدای زنگ در بلند میشود.

 

 

* * *

 

– حالت خوبه؟

 

با شنیدن صدا سرم را بالا میگیرم و به امیرعلی که روی صندلی کنارم نشسته بود زل میزنم.

 

کی آمده بود که حتی متوجه حضورش نشدم؟

 

لبخند مضحکی میزنم و زمزمه میکنم

 

– خوبم .

 

– اما زیاد خوب به نظر نمیرسی ..

 

مکث کوتاهی میکند

 

– عوض شدی پناه

 

گیج نگاهش میکنم که ادامه میدهد

 

– مثل همیشه نیستی …تو خودتی … کلافه ای ..گوشه گیر شدی …!

 

– اینارو تو همین چندساعت فهمیدی؟

 

– من اگه بعد از این همه سال تو رو نشناسم باید سرمو بذارم بمیرم.

 

انگشتان دستم را به هم می فشارم و لب میزنم

 

– من حالم خوبه …داری اشتباه میکنی .

 

حرفم را نادیده میگیرد

 

– من هنوزم دوستتم پناه …

 

کلافه سر پایین می اندازم ..کاش تمامش میکرد

 

– درسته به خاطر گذشته ازت ناراحتم …اما تو همچنان برام مهمی …نگرانت میشم.

 

 

خودش را کمی جلو میکشد …دستان مشت شده ام را که میان دستانش میگیرد در جا تکانی میخورم

 

– من و تو با هم بزرگ شدیم پناه…من تمام تو رو از بَرم…هر کی رو بخوای گول بزنی منو نمیتونی…

 

میخواهم دستانم را پس بکشم که اجازه نمیدهد و با لحن غضبناکی میپرسد

 

– چی به سرت آورده؟

 

بهت زده و حیران سرجا خشک می‌شوم…منظورش مهراب بود؟

 

دهان باز میکنم حرفی بزنم که سر و کله ایمان پیدا میشود.

 

از خدا خواسته او را بهانه میکنم .

 

از جا بلند میشوم و به سمتش می روم.

 

– داداش.

 

یک نگاه به امیرعلی می اندازد و سپس لب میزند

 

– جان؟

 

– منو میرسونی خونه؟

 

متعجب میپرسد

 

– الان؟

 

– خسته ام ایمان ..مهراب هم که حالش خوب نیست ، نگرانشم ..برم خونه بهتره …ماشینتو بده خودم میرم.

 

با کمی تردید می گوید

 

– بپوش میبرمت .!

 

با توقف ماشین سرم را از پشتی صندلی جدا میکنم.

 

 

زیر لب از ایمان تشکر میکنم و دست دراز میکنم در را باز کنم که می پرسد

 

 

– ماهور چی؟

 

 

به سمتش میچرخم و جواب میدهم

 

 

– فعلا برم بالا ببینم اوضاع مهراب چطوره …اوکی بود خودم میرم دنبالش..

 

 

سری به تایید تکان میدهد و من هم بدون حرف دیگری خداحافظی میکنم و پیاده میشوم .

 

 

دستی برایش تکان میدهم و به سمت ساختمان راه می افتم..

 

 

کلید را به آرامی در قفل در می چرخانم و وارد خانه میشوم.

 

 

نگاه گذرایی به پذیرایی می اندازم و همانطور که مانتو و شالم را درمی اوردم راه اتاق را در پیش میگیرم.

 

پشت در می ایستم و هنور دستگیره آن را لمس نکرده ام که با شنیدن صدای مهراب سر جا خشک میشوم

 

 

-خوب میخوریا

 

قلبم درون سینه از تپش می افتد و او ادامه میدهد

 

– با هم بریم حموم؟

 

#کسی‌ دلش میخواد قاتل بشه؟حنانه؟😂😡»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
40 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ندا اذیت نکن مادر حتما ماهور رو از پیش مامانش برگردونده

Tamana
Tamana
1 سال قبل

😶😶😶😶😶😶نهههههههه

ننه جون این رمانو تا پارت آخرش داری؟؟ منظورم اینه وسطای رمان رهامون نکنی بری بمونیم تو خماریش😐💔😂

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  neda

یا ابلفضلللللل خدایا خودا به دادمون برس😭😭😭😭😂😂😂💔💔💔
من با خودم گفتم رمانهایی ک مامان ندا میزاره تا آخرش هست مثل سهم من از تو ک روزی ۲ پارت میزاشتی ،خوشحال بودم اینو میخوندم گفتم مثل اون زود تموم میشه اما اشتب میکردم آره؟

بانو
بانو
1 سال قبل

خوش بین باشیم میگیم ماهور اورده ولی وای به روزی که بد بین باشیم😤😤😤😤😤

ساناز
ساناز
1 سال قبل

دوباره گیج بازی در نیاره درو باز نکنه و زود قضاوت کنه ؟!😑😐

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

حتما ماهور آوردن.

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
1 سال قبل

ندا بانو دست تون درد نکنه بابت پارت گذاری مرتب تون 🌹❤️

زلال
زلال
1 سال قبل

قاتل نشین ماهوره شیرمیخوره🤣خداکنه سره ی شک و هیچی زندگیشو از هم نپاشونه اه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

اسم این رمان درس کلاس سومه قصه تنگ بلور 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نههه ننههه من همچین منظوری نداشتم
شما گلی
من نمیام خونه هوس دمپایی نکردم🥺

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ععع نننه دلت میاد 🥺
خوب گفتم همه بدونن اسم کتاب کلاس سومه😂
درزم اگه بزنی بچه هام دردشون میگیره 😂😌

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  neda

بله نوه های عزیزت دردشون میگیره😂😂😌

یسنا
یسنا
1 سال قبل

ننه دلت اومد اینجا قطع کنی؟؟🥺🥺

یسنا
یسنا
1 سال قبل
پاسخ به  neda

هعی… چی بگم با دمپایی نیای صورتمو خورد و خاکشیر کنی؟؟لال بشم فک کنم بهتر باشه…

آهو
آهو
1 سال قبل

بابا این که ماهوره… ولی حنانه رومیخوام تیکه تیکه کنم ازروامیرعلی هم باتریلی هجده چرخ رد بشم

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نگووووووووو پسره سنگ رویخش کرد بابامهراب خیلی مرده نمیکنه اینکارو

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ولی یه چیزی بگم بعضی وقتامیزنه به سرم شوهرمو امتحان کنم🤔

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نه نمیکنم میترسم توزرد ازآب دربیاد🤣🤣

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

والا یه لحظه فکرشوکن الان یه زندگی عالی دارم به امتحانش کنم گندبزنم به زندگیم🤣🤣🤣🤣ولی دورازشوخی شوهرم خیلی دوستم داره

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

مرسی… میشه یه سوال بپرسم آخه هی میگن ننه ندا دوست داشتم بدونم چندسالتونه؟

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

واه روسنت حساسی ها باشه ایشالاخوشبخت باشی میگم حالاننه ندا یه پارت دیگه هم امشب میدی؟لطفا🙏

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
پاسخ به  neda

چشمم روشن 😂

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

وای نه

Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل

من خاله ندا منننن

دسته‌ها
40
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x