غزال گریز پا پارت 11 - رمان دونی

 

 

#از زبان آسیه

 

بالا سر غزالی رفتم که غرق در خواب و به شدت معصوم بود ‌

طفل مظلوم و بی پناهی که ۱۵ سال پیش در آغوش مادری ام پناهش دادم ، حال دختری شده بود که جانم به جانش بند شده و ترس از دست دادنش ، کابوس های این شب هایم ..

خم شدم و پیشانی اش را بوسیدم

با صدای در اتاق از جا پریدم و با دیدن مهراد ، حق به جانب گفتم :

 

ترسیدم بچه .

 

بی توجه به تشری که زدم که ، با غمی آشکارا گفت :

 

مامان ، میخوان غزالو ازمون بگیرن؟

 

با اطمینانی که نمیدانم از کجا پیدایش شد گفتم :

 

– تا وقتی من و پدرت زنده ایم این اتفاق نمی افته .

گذشته از این ها ، غزال با تربیت ما رشد کرده . من دخترمو میشناسم

خوب یادش دادم چطوری باید راه درست رو انتخاب کنه .

 

ولی من نگرانم ، خواهرمم برای این مشکلات و پریشونی خیلی کوچیکه

 

– غزال همیشه بیشتر از سنش میفهمید . این موضوع هم بهش آسیب زد و هم براش یه پوئن مثبت بود …

 

مهراد ، ادامه حرفمو گفت : نکته منفیش این بود که نتونست اونطور که باید بچگی کنه و نکته مثبتش این بود که همیشه تونست با مشکلاتش کنار بیاد .

همه ی این حرف هایی که میزنید درسته مادر ، ولی این که آسیب روحی جبران ناپذیری بهش وارد میشه ، قابل انکار نیست ‌

 

– بهرحال اون ها خونوادش هستن و این هم قابل انکار نیست .

 

پسرکم هم میدانست ، همه ی این هارا میدانست ‌ . ولی همچو من ، خیره به آینده ای نامعلوم بود که برای خواهرش رقم میزدند .

کنترل صدایش ، از دستش در رفت و با داد گفت : مامان ، اون ها هیچ حقی ندارن غزال خواهر منه ، فقط من . این دختر غزال معینی ، دختر شما و بابا فرهاده ‌

 

هول زده به مهراد نگاه کردم ولی دیگر دیر بود .

غزال با وحشت از خواب پرید ، دست هایش لرزشی آشکار داشت .

گرچه من هم اینگونه ، با فریاد بلند میشدم ، حال بهتری نداشتم .

دخترم ، همانطور که گیج به اطرافش نگاه میکرد ، گفت :

 

چیشده ؟ چرا مهراد داد میزد ؟ ساعت چنده ؟

 

نگاهی سرشار از سرزنش انداختم ، به پسری که دست روی ناموسش گذاشته بودند . غیرتی بود ، همچو پدرش .

مهراد ، با لبخندی که سعی در ماستمالی کردن کارش داشت ، گفت:

 

هیچی ، منو مامان داشتیم حرف میزدیم یکم بحث بالا گرفت .

 

غزال ، با نگاهی که میخواست چیزی را کشف کند گفت : راجع به من بود مگه نه ؟

 

خواستم حرفی بزنم که پیشدستی کرد : خودم یکم از حرفاتونو شنیدم ، داشتین راجع به امشب حرف میزدین .

 

مهراد به سمتش رفت و گیسش را گرفت : از کی تاحالا گوش وایمیسی؟

 

غزال ، با نگاهی عاقل اندر سفیه گفت : ببخشید که تو اتاقم خواب بودم داداشی .

 

داشتم بیرون میرفتم که با صدای جیغش ، هول زده برگشتم و با دیدن مهراد که موهایش را کشیده بود ، سری به نشانه ی تاسف تکان دادم :

 

شما دوتا آدم نمیشید نه ؟

 

غزال همانطور که سعی داشت خودش را از دست مهراد نجات دهد ، با حاضر جوابی گفت : مهرادو نمیدونم ولی راجع به خودم باید بگم که ، فرشته ها آدم نمیشن .

 

– من از دست تو چیکار کنم زبون دراز ؟

 

اومممممم شکر خدا کن عشقم شکرررر .

 

با خنده بیرون اومدم و اون دوتا رو به حال خودشون گذاشتم .

خودم را خوب نشان میدادم ، ولی که میداند در دل یک مادر چه میگذرد؟!.

حوالی ظهر بود که صدای کلید رو شنیدم و با دیدن قامت فرهاد که توی چهارچوب نقش بسته بود ، لبخندی تو ام با تعجب به لبم اومد .

به سمتش رفتم که در آغوش گرفتم و گونه ام رو بوسید

سئوالم رو به زبون آوردم :

سابقه نداشت این ساعت از روز بیای خونه !!!

 

با لبخند شیطونی گفت : ناراحتی برم

 

با لحنی مچ گیرانه گفتم : هرچقدر هم سعی کنی با شوخی هات حواسمو پرت کنی ، نمیتونی ..

من که میدونم بخاطر امشب استرس گرفتی و از ترس اینکه دخترتو ، لولو بخوره زود اومدی .

 

اینبار خارج از شوخی و بدون تعارف نگاهم کرد : آره ، واقعا عصبی و مضطرب بودم .

 

روی مبل نشوندمش و دستشو فشردم : نگران نباش عزیزم ، من به دخترم ایمان دارم .

میدونم که خطا نمیره .

 

 

#از زبان غزال

 

همه ی خونواده در تکاپو بودن ، همه الا من .

منی که آروم بودم و شادتر از هروقتی به کارهام ادامه میدادم .

این آرامش قبل از طوفان رو‌ دوست داشتم .

یه ویدیو کال با زهرا گرفتم که سریع جواب داد :

 

سلااااااام . چطوری؟؟؟

دلم تنگ شده برات نکبت .

 

– اند می . تو چه خبر ؟

 

اومممممم خبرا که امشب میرسه عشقم .

 

خنده ای رو صورتم اومد ، خنده ای آشنا . زهرا با جیغ گفت : وایییییی غزال نخند . تو رو خدا اینجوری نخند

یعنی هروقت اینجوری میخندی میخوای دودمان هممونو به باد بدی

 

خنده ام جمع که نشد هیچ ، تازه پهن تر هم شد : وا ، من کی فرستادمتون رو هوا ؟

 

پوف کلافه ای کشید و با درماندگی جواب داد : تقریبا همیشه .

 

با جیغ اسمشو صدا زدم که بحثو عوض کرد و یه نیم ساعت دیگه باهم حرف زدیم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دریا
دریا
2 سال قبل

آه رمانت خوبه

ولی تو رو جدت لطفا لطفا لطفا لطفا لطفا پارت رو طولانی تر بنویس

یا حداقل روزی سه پارت بزار

مخملی
مخملی
2 سال قبل

مثل همیشه فوق العاده. ترنجی این داستان واقعا زیباس همینجوری ادامه بدی نویسنده‌ی بینظیری میشی. (الان جز نویسنده های کم نظیری😂)

مخملی
مخملی
2 سال قبل

عالی مثل همیشه. همین طوری ادامه بدی یه نویسنده‌ی واقعی میشی…

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x