هم دانشگاهی جان پارت ۱۷ - رمان دونی

هم دانشگاهی جان پارت ۱۷

.

 

 

 

از راهروی مراقبت های ویژه که بیرون رفتم بچها رو دیدم رنگاشون پریده بود

باید یه پرستار خبر میکردم

رفتم سمت ایستگاه پرستاری به یکی از پرستارا گفتم:

ببخشید خانم میشه دوستای منو‌ یه چک کنین؟ رنگ به صورت ندارم احساس میکنم فشارشون پایینه.

 

پرستاره: بله خانم یه چند لحظه صبر کنید الان میام

 

بعد از دو دقیقه اومد و حرکت کردیم سمت بچها توی راهرو که داشتیم می‌رفتیم سمت بچها گفت:

از کجا می‌دونی که فشارشون پایینه؟

 

_ چون خودم دانشجو پزشکی ام ینی اون دوستان دانشجو پزشکی ان حتی اونی هم که روی تخته کماس دانشجو پزشکیه

 

پرستاره: اخی عزیزم،ناراحت نباش انشالله خوب میشن

 

رسیدیم به بچها از حال رفته بودن

یا حضرت عباس دلوین کم‌بود این دوتام اضافه شدن؟

خودت کمکشون کن

پرستاره تا فشارشونو گرفت گفت رو هفته و باید بستری بشن

یا خدا حالا من چیکار کنم تک‌ و تنها؟؟

دانشگاه فردا رو چیکار کنم؟؟

باید یه کاری میکردم

باید میرفتم خونه گوشی دلوینو میاوردم رفتم‌ اتاق محبوبه رامتین کنارش بود

 

_ سلام رامتین خوبی؟هنوز به هوش نیومده؟

 

رامتین: سلام ممنون تو خوبی؟نه هنوز که بیهوشه حال دوستات خوبه؟ از دلوین خبری داری؟

 

_ نه والا چه خوبی کم‌ مونده سکته کنم،اون دوتا که انقد فشارشون پایین بود بستری شدن،دلوینم که…پووف

 

رامتین: ناراحت نباش درست میشه،جانم کاری داشتی؟

 

_ اره،الات تنها کسی که اینجا بیهوش نیست من و توییم من باید برم خونه گوشی دلوینو بیارم،میتونی اینجا باشی؟

 

رامتین: اره من که هستم،تو‌ برو یکمم استراحت کن بیا

 

_ نمیتونم رامتین،دل و دینم اینجاس،میرم سریع میام

 

رامتین: باشه هر طور راحتی مواظب خودت باش

 

_ ممنونم ازت،فعلا خدافظ

 

رامتین: خداحافظت

 

کیفمو برداشتم و رفتم سمت ماشین یگانه سوییچای ماشینش دست خودم بود

 

نشستم پشت رل و ماشینو روشن کردم حرکت کردم،رفتم سمت خونه ای که الان دلوین توش نبود

برعکس شانس من اهنگای یگانه رفته بود تو پوشه ی غمگینا

الانم که کسی پیشم نبود میتونستم‌ گریه کنم

با فکر به دلوین گریم شروع شد دلم براش تنگ شده بود،دلوین قرار نبود هیچوقت ما رو سه روز تنها بذاره

….

ساعت ۹ شب رسیدم خونه و سریع رفتم سراغ کیف دلوین

گوشیشو برداشتم

رو صفحه ی گوشیش عکس چهارتاییمون بود

گریم‌ دوباره از نو شروع شد..

صفحه ی قفلشو باز کردم رفتم داخل تماس هاش

شماره ی خالشو پیدا کردم و باهاش تماس گرفتم

بعد از سه تا بوق جواب داد:

_ سلام دلوین خوبی خاله؟ چه عجب زنگ‌ به ما زدی؟

 

_ سلام خاله،من مائده ام دوست دلوین شرمنده این موقع مزاحم شدم.

 

خاله: ای بابا این حرفا چیه مائده جان

جانم عزیزم کاری داشتی؟

 

_ راستش یه زحمتی براتون داشتم

 

خاله: جانم عزیزم چه زحمتی؟

 

_ میشه لطف کنید برید گوشی رو بدید به زهرا خانم همسایتون؟

 

خاله: باشه مادر،میدم بهش ولی این وقت شب چیکارش داری؟

 

_ خواهش میکنم خاله سوال نپرسید بعداً میگم بهتون

 

خاله: باشه مادر الان میرم بهش میدم

 

پس از پنج دقیقه گوشی رسید دست زهرا خانم

 

زهرا خانم: الو؟

 

_ سلام زهرا خانم خوبین؟ من مائده ام‌ دوست خواهر زاده خاله

 

زهرا خانم: آها خوبی خاله؟

.

_خیلی ممنون لطف دارید شما حالتون خوبه؟

 

زهرا خانم: خیلی ممنون عزیزم جانم کاری داری با من؟

 

_ راستش با شما نه،پسرتون خونس؟

 

زهرا خانم: کیو میگی؟ اریا؟ اره خونس

 

_ میشه گوشی رو بدید بهش؟

 

زهرا خانم: چیکارش داری خاله؟

 

_ خواهش میکنم نپرسید من قصد مزاحمتی ندارم فقط تو دانشگاه یه مسئله ای پیش اومده که باید از ایشون بپرسم،مسئله کاریه

 

مجبور بودم دروغ بگم،وگرنه فکر بد میکرد

 

زهرا خانم: باشه خاله پشت خط باش الان میدم بهش

 

رفت گوشیو داد به آریا،ای خدا ببین کار من به کجا ختم شده

 

آریا: الو؟ بله؟ بفرمایید؟

 

_ سلام آقا آریا حالتون خوبه؟

 

آریا: خیلی ممنون شما؟؟

 

_ دوست دلوینم

 

آریا: دلوین؟ حالش خوبه؟

 

_ نه همش تقصیر توعه حالشو خراب کردی

تو کماس الان حالش به شدت بده،داره میمیره،یه بار مرد ولی خدا خواست زنده شد

 

آریا: وای نه خدا بد نده چی شده؟ چرا تقصیر من؟ مگه چیکار کردم؟

 

_ مهم نیست چیکار کردی،مهم اینه فردا با اولین پرواز راهی تهران میشی،اگه پروازی نبود با قطار میای

خدا سر شاهده که اگه نیای میام خونتو رو سرت خراب میکنم

 

آریا: باشه باشه میام، میام میشه شما شماره ی خودتوبهم بدی که من اومدم تهران بدونم کجایی

 

_ شماره ی دلوین هست رو گوشی خاله از اونجا برش دار

 

آریا: باشه الان حال دلوین خوبه؟ چطوره؟

 

_ بد حالش خیلی بده داره میمیره هنوز به هوش نیومده

 

آریا: یا حضرت عبااااس خالش میدونه؟

 

_ نه بهش نگو

خودتو برسون

خدافظ

 

مهلت خداحافظی بهش ندادم و گوشیو قطع کردم

رفتم تو گالری تک تک عکساشو نگاه میکردم خوشحالی،غم،شادی…همه چی همه ی عکساشو نگاه کردم آخری انقد گریه کرده بودم میترسیدم تو خونه از هوش برم کسی هم منو نبینه نجاتم بده

 

یه پیامک با یه شماره ی ناشناس برای دلوین‌ اومد

بازش کردم

 

*سلام،اریام*

 

تمام وسایلایی که فردا برای دانشگاه نیاز داشتمو برداشتم و از خونه زدم بیرون

( بچها بخاطر شروع کلاس های زبان مجبورم عصرا ساعت پارت گذاریمو تغییر بدم متاسفانه ساعت کلاسمم۴تا۵.۵ از پنج و نیم به بعد هر ساعتی دوست دارید بگید پارت بذارم)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طواف و عشق pdf از اکرم امیدوار

  خلاصه رمان :         داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی براش رخ داده، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه… ولی بعد از ده سال که می خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش زنی رو… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دنیای بعد از تو
دانلود رمان دنیای بعد از تو به صورت pdf کامل از مریم بوذری

    خلاصه رمان دنیای بعد از تو :   _سوگل …پیس  …پیس …سوگل برگشت و  نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست … مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش …. پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maede.f
Maede.f
2 سال قبل

عزیزم رسیدی خونه بزار

سپیده
سپیده
2 سال قبل

هر چقدر زودتر بزاری بهتره😘

e_xiu_om
2 سال قبل

هر ساعتی کع راحت بودی بزار

...
...
2 سال قبل

وای وای وای جالب شداا عجب خاله و همسایه روشن فکری بابا ایول خدا قسمت کنه
بعد از کلاس زبان هرچی زود تر میتونید پارت بزارید لطفااا🙏🙏

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x