.
دوباره حالم بد شد
حالم به هم ریخت
عکس آریا بود
چشمای مشکیش ادمو جذب میکرد
اما الان حواسم باید به رانندگیم میبود
کل حالم با دیدن عکس آریا به هم خورده بود
به هر کسی توی شهر نگاه میکردم آریا رو می دیدم
انقد بهش فکر میکردم که توهم زده بودم
همه رو آریا می دیدم
دلم براش اتیش گرفته بود
تنها تو این شهر غریب کنار کیه ینی..چیکار داره میکنه..شام خورده اصلا؟
اوووف به تو چه دلوین خودش از پس خودش بر میاد
تو چیکارت به اون غریبه؟!
به تو چه ربطی داره؟!
هر کار میخواد بکنه بکنه..
به من چه
به مائده چه ربطی داره
به بقیه چه ربطی داره
دیوونه شده بودم
جنون گرفته بودم
هوای آلوده ی شهر نفسمو بند آورده بود
صدای زنگ گوشیم مزاحم خلوتم شده بود
محبوبه بود
جواب دادم
محبوبه: کجا رفتی دلویناین موقع شب؟؟ من از دست تو آخرش سکته میکنم می میرم
جون به سرم کردی!! چرا حرف نمیزنیییی؟؟؟
_ شما اجازه بدی من حرف میزنم
اومدم بیرون تو خیابون(..)نزدیکیای خونه
محبوبه: چرا صدات گرفته؟؟
_ هیچی نیست بخاطر آلودگی هواس
دارم میام خونه..
محبوبه: دلوین خدا سر شاهده اگه تا ساعت ۳.۵ خونه نباشی کلتو میکنم
_ باشه میام محبوبه دارم میام
خدافظ
محبوبه: فعلا
ساعت ۳ بعد از نصفه شب روندم سمت خونه
طبق حرف محبوبه جوری تنظیم کردم که ساعت ۳.۵ برسمخونه
حال اینکه ماشینو بزنم داخل پارکینگ نداشتم
همون بیرون گذاشتمش کنار ماشین یگانه
یه سایه ای از دور وحشت و رعب به جونم انداخت
کی بود ینی؟!
ساعت ۳.۵ شب در خونه ی ما؟؟!
تپش قلب شدیدی وجودمو گرفته بود
هم میخواستم برم جلو ببینم کیه
هم میترسیدم
صدای بلند محبوبه از پنجره ماشین ترسمو دو برابر کرد و به نفس نفس انداختم
محبوبه: دلوییییییین چرا نمیای بالاا؟؟
جوابشو ندادم خم شده بودم تا یکمی نفس بگیرم
تا خواستم جواب بدم از دیدم پنهون شد و دیگه تو بالکن نبود
یهو در ساختمان باز شد و محبوبه با سرعت عجیبی دویید اومد کنارم:
_ دلویییین؟؟؟
چیشدییی؟؟
حالت بدع؟؟؟
میخوای بریم بیمارستان؟؟؟
نفس گرفتم و جوابشو دادم
_ نه به لطف شما ترسیدم به نفس نفس افتادم
محبوبه یکی رو به روی خونه زیر درخت خانم سلوکی اینا نشسته میبینیش؟؟
محبوبه: نه حتما توهم زدی کسی نیست
بیا بریم داخل هوا سرده بد تر میشی
_ بیا بریم جلو اصلا ببینیم کسی هست یا نه
محبوبه: نه دلوین کج..
_ هیس هیچی نگو محبوبه
قدم آهسته برداشتم سمت در خانم سلوکی اینا
یکی زیر سایه ی درخت بود
محبوبه نیومد همرام
هم میترسیدم
هم نمیخواستم کم بیارم
رفتم جلوتر از وجودش که مطمئن شدم وایسادم
_ کی هستی؟؟ اینجا چیکار داری؟؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده قشنگم هر پارت بیشتر ادم حرص میدی ، شوخی می کنم مرسی از قلم زیبات
اریا ست
نویسنده جونم ، پارت عصرتو لطفا طولانی کن🙃
کم بود