هم دانشگاهی جان پارت ۴۱

.

 

 

محبوبه: الهی خدا به همتون یکی از این ارتینا بده من از دستتون راحت شم

میخواستم جوابشو بدم که یگانه گفت

یگانه: حرف بدی زدی..خیلی حرف بدی زدی

آخ زد تو خالاا

_ دور از همه ی این شوخی ها

این حق مائده اس که همچین همراهی داشته باشه

هم مهربونه..هم قلب پاکه..هم دختر خوبیه

من تاحالا بدی ازش ندیدم که تقصیر خودش باشه

شاید اطرافیانش یه اشتباهی کرده‌باشن که اون زود قضاوت کرده باشه

اما اون دختری نیست که خودش اشتباه کرده باشه

رامتین: دلوین درست میگه..تو این چند وقت به چشم خواهری من هیچی ازش ندیدم‌.

مبینا: اوووف اینا چرا نمیانااا

می‌خوام ببینم آرتین چطور شیرنی هایی خریده

_ از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است

هنوز پنج دقیقه نیست رفتنااا واستا ده دقیقه بگذره

مبینا: آدم بخواد به تفاهم برسه پنج دقیقه هم زیاده والا

_ یه چند دقیقه دیگه دندون رو جیگر بذار میریم بالا سرشون

مبینا: ما که یه عمر با ترشیدگی این بشر صبر کردیم پنج دقیقه هم روش

_ بچها شما گرسنتون نیست؟

من از صبح هیچی نخوردم ضعف کردم

اینام که نمیان

یگانه: دیگه بستشونه پاشید بریم بالا سرشون

ما که میدونیم جوابشون مثبته تا آخر عمر وقت دارن حرفاشونو بزنن

مبینا: اره..اره پاشید بریم بچها

دیگه واقعا گرسنم شده بود و پاهام ضعف کرده بود

بخاطر ذات الریه ای هم که کردم کلا بدنم ضعیف شده بود‌‌..

همگی پاشدیم پشت به پشت هم رفتیم سراغشون

کنار یه چند تا درخت سایه واستاده بودن

مائده ای که هیچوقت خجالت نمی کشید الان داشت از خجالت آب میشد

رفتیم جلو همه همراه شمارش معکوس دادیم ۳/۲/۱ بعدم با جیغ گفتیم پپپپپپخخخخ

مائده که از ترس پرید تو بغل ارتین

وای چه ژذاب

ارتینم از خدا خواسته محکم گرفتش

از یه طرف میخواستم دعواشون کنم از یه طرف خنده نمیذاشت

چیکارشون داری بابا ولشون کن بذار تو حال خودشون باشن

یگانه: خیلخب دیگه هندی بازی در نیارین

یه سورپرایز ساده بود که آرتین باید به اینا عادت کنه

بعدم خندید

منم با لبخند بهشون گفتم که بیاین بریم ناهار بخوریم از گرسنگی ضعف کردیم

انگاری با هم به تفاهم رسیده بودن

مائده با لبخند به ارتین نگاه میکرد ارتینم با لبخند بهش جواب میداد.

_ خیلخب

عروس دومادا دستای همدیگه رو بگیرید بروید سوار ماشین هایتان شوید تا ما مجرد ها عشق کنیم اه اه چندشا

سوییچای ماشینمو در آوردم پرت کردم سمت رامتین.

رامتین: عه؟ دلوین؟ ما که خیلی وقت پیش عروس دوماد بودیم اینا تازه عروس دومادناا

_ کاری به اینا نیست

ما مجردا پیش هم متاهل ها هم پیش هم

بعدم من و مبینا و یگانه سوار ماشین یگانه شدیم

آرتین و مائده پیش هم

محبوبه و رامتین هم تو ماشین من

اوه یه چیزی یادم اومد

_ ارتییین؟؟

آرتین: جانم؟ بله؟

_ شیرنی ها رو رد کن بیاد

بدو بدو

بد بخت با یه سرعتی که جز محالات بود

رفت جعبه ی شیرنی رو آورد از دستش گرفتم درشو باز کردم شیرنی دانمارکی خریده بود…به

اول دادم به خودشو مائده بعدم جلوی رامتین و محبوبه در آخر هم جعبه رو آوردم تو ماشین خودمون

سوار ماشین شدیم من جلو کنار دست یگانه بودم و مبینا هم عقب

بچها شیرنی هاشونو برداشتن خوردن و بعدم حرکت کردیم

تو جاده که فکر نمی‌کردم رستورانی باشه

باید می‌رفتیم شمال تا ناهار بخوریم

_ حرکت کن یگانه..باید بریم شمال اینورا فکر نکنم رستورانی باشه

یگانه: اره نظر منم همینه.

یکمم راه طولانی باشه مائده بتونه حرفاشو بزنه…

مبینا: اره یگانه راست میگه

اول ماشین ما بود بعدم رامتین اینا بعدم ارتین

حرکت کردیم به سوی شمال بچها نمیدونستن داریم میریم شمال ولی همینطوری پشت سرمون میومدن

دو ساعت بعد رسیدیم شمال

حال و هوای مه گرفته ی شمال به حالم جون دوباره داد

فکر کنم بچها فهمیده بودن که میایم شمال دیگه..

دم یه رستوران وایسادیم و پیاده شدیم بچها هم پشت سر ما پیاده شدن

یکی یکی پشت سر هم وارد رستوران شدیم

همگی هم چلو کباب با مخلفات سفارش داده بودیم

حال و حوصله ی حرف زدن و خنده بازی رو دیگه نداشتم

ما که تا شمال اومده بودیم یه دریا هم می‌رفتیم‌..

_ بچها نظرتون چیه بعد ناهار بریم دریا؟!

محبوبه: آخ خدا خیرت بده دلوین..انقد دلم دریا میخواست..

من که با جون و دل موافقم

بقیه ی بچها هم موافقتشون رو اعلام کردن و قرار شد بعد ناهار بریم دریا

غذاها رو که اوردن تو سکوت شروع به خوردن کردیم همه مثل من خسته بودن و حال حرف زدن نداشتن.‌.

ناهارمون که تموم شد

من رفتم پای صندوق که حساب کنم

اما آرتین هم پشت سر من اومد و نذاشت

می‌گفت این باشه هدیه ی من نسبت به جواب مثبت مائده

*محبوبه*

 اینم محبوبه بچها

منم با چند تا تعارف برگشتم سر جام و وسایلمو جمع کردم همه بچها بیرون کنار ماشینا بودن..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

مثل همیشه عالیی

Maede.F
Maede.F
2 سال قبل

عالییییی بودددد

مانلی
مانلی
2 سال قبل

نویسنده جان ابن عکس خودت نی؟😁

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x