رمان آس کور پارت 163

4.4
(134)

 

 

 

 

سراب نگاه به اشک نشسته اش را از او دزدید و به تایید سری تکان داد.

 

اویی که هنوز خسته و زخمیِ جنگ های این و آن بود باید جنگ مرد زندگی اش را تمام میکرد.

شاید بعد از آن روی خوش زندگی را هم میدید.

 

گلویی صاف کرده و با بلعیدن آب دهانش، سعی کرد بغضی که از دیدن بیچارگی شان به گلویش چنگ انداخته بود را پس بزند.

 

_ اول باید بگم که اون عکسا واقعین اما قدیمی.

بعد از اون ماجرا، رابطه ی من و پدرم شروع شد.

میگفت برای یه دختر کی میتونه بهتر از پدرش باشه؟ حداقلش اینه که مطمئنه عشقش واقعیه.

انقدر اینا رو زیر گوشم دیکته کرد که از یه جایی به بعد منم شدم عین خودش.

به جای احساس گناه از اون رابطه لذت میبردم.

همه چی داشتم، چیزی برام کم نمیذاشت و بهتر از هر کس دیگه ای میتونست نیازامو رفع کنه.

پدرم بود، بلدم بود…

 

آهی کشید و به یاد احساس و امنیت پدرانه ای که از حاج آقا میگرفت، پوزخندی زد.

 

بعد از دیدن او بود که فهمید پدر داشتن واقعی چه شکلیست.

 

_ کم کم وادارم کرد به آدمای دیگه نزدیک بشم.

شده بودم یه سلاح، یه برگ برنده، یه… آس…

طوری آموزشم داده بود که مثل آب خوردن میتونستم هر مردی رو اغفال کنم.

همکاراش، مشتریاش، شرکاش… هر کی که بد قلقی میکرد رو رام میکردم.

 

_ همچین بدتم نمیومد نه؟!

 

غرش حامی را از پشت دندان های چفت شده اش شنید و درمانده لب گزید.

 

مرد بود دیگر، نه از آن مردهای شبیه راغب…

از آن واقعی هایش بود و حق داشت.

 

انتظار نداشت که هرز پریدن های همسرش را بشنود و منطقی برخورد کند؟

 

هر چقدر هم که گذشته ی هر کس به خودش ربط داشته باشد، باز هم شنیدن آن گذشته هر کسی را مجنون میکرد.

 

خونش به جوش آمده بود، تمام احساساتش درد میکرد، غیرتش تیر میکشید…

 

حالا حامی هم داشت طعم آن زندگی کثافت را میچشید…

 

#پارت_۶۰۱

 

سراب شرمگین و سرخورده سر پایین انداخت و پلک هایش را روی هم فشرد.

 

صحبت کردن وقتی به چشمهای حامی خیره نبود، راحت تر بود.

 

_ اتفاقا از این کار بیزار بودم، من فقط بودن با خودشو میخواستم و از اینکه مجبور بودم به بقیه نزدیک بشم حالم به هم میخورد…

ولی فقط واسه اینکه پدرمو خوشحال و راضی ببینم دست به هر کاری میزدم.

من از بچگی کنارش بزرگ شدم، بیشتر از هر کس و هر چیز دیگه دوسش داشتم…

خودشم میدونست حتی اگه جونمو بخواد، نه نمیشنوه که منو کرده بود پله واسه بالا رفتن…

 

_ نمیفهمم چرا کنارش موندی…

میدیدی ازت سوء استفاده میکنه و بازم به اون زندگی ادامه میدادی؟

 

پوزخند تلخ سراب برای حماقت های خودش بود. آن زمان چنان عاشق و شیفته ی راغب بود که بدون هیچ اعتراضی تن به هر کاری میداد.

 

نمیخواست با بازگو کردن عشق افسانه ای اش به راغب، حامی را بیش از این خرد کند که آهی کشید‌.

 

_ من هیچکسو نداشتم حامی، نه دوستی، نه فامیلی… هیچکس…

فقط پدرم بود، نمیتونستم ولش کنم…

 

سر بلند کرد و نگاه غم زده و دلگیر حامی را که دید، لب برچید.

کاش این لحظات انقدر کش نمی آمدند.

 

سری تکان داد و دستش را سمت حامی گرفت.

 

_ تا اینکه نوبت تو رسید. توام یکی از همون آدمایی بودی که باید بهت نزدیک میشدم.

اما اینبار همه چی فرق داشت.

تو موردای قبلی فقط هدفشو میگفت و باقی چیزا رو به خودم میسپرد ولی در مورد تو…

 

نفسی گرفت و برای کاهش استرسش شروع به تکان دادن بدنش کرد.

 

استرس نقطه ی پایان این ماجرا داشت دیوانه اش میکرد.

وقتی همه چیز را میگفت حامی باید برای زندگیشان تصمیم بزرگی میگرفت.

 

اگر او را نمیخواست چه؟

 

#پارت_۶۰۲

 

پشت دستش را به چشمانش مالید و نفس های عمیقی کشید تا فعلا افکار مریضش را پس بزند.

 

_ در مورد من چی؟

 

صدای حامی بیشتر هولش کرد و نگاه لرزانش را به چهره ی گرفته ی او دوخت.

 

از خودش پرسید به این چهره می آید رهایش کند؟

و بلافاصله جواب داد که به این چهره هر چیزی می آید…

 

_ سراب؟ چرا چیزی نمیگی؟

 

بغ کرده سر بالا انداخت و دلیل به هم ریختگی اش را کنار خود نگه داشت.

 

همین حالا هم هزاران دلیل برای غصه خوردن داشت، باید غصه ی بعدا را به همان بعدا موکول میکرد.

 

لبخند کج و معوجی برای عادی نشان دادن اوضاع زد و بعد از صاف کردن گلویش ادامه داد:

 

_ در مورد تو…

واسه هر ثانیه ی کنار تو بودنم نقشه داشت، همه چی حساب شده بود و تاکید داشت نباید برخلاف نقشه هاش پیش برم.

هیچوقت تا حالا ندیده بودم که روی چیزی انقدر وسواس نشون بده.

معلوم بود این مورد براش خیلی مهمه و این اواخر فهمیدم که چند سال از عمرشو پای این نقشه گذاشته.

چند ماهی طول کشید تا به این سرابی که اون میخواست تبدیل شدم.

یه خیاط ساده و بی کس…

ریز و درشت زندگیتونو میدونست.

رفت و آمداتون، ساعت خواب و بیداری، جاهایی که حتی یه بار توشون رفته بودی…

خونه، کافه، رستوران، مسجد، مدرسه، دانشگاه، پاساژ، بوتیک… همه جا، همه جا…

 

_ باورم نمیشه…

 

چهره ی مبهوت حامی لبهایش را روی هم فشرد.

هنوز که چیزی نگفته بود و او این چنین چشم از حدقه بیرون انداخته بود.

 

_ گفتم که آدم عادی ای نیست…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 134

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…
IMG 20211208 091030 865 scaled

دانلود رمان اسیر مشت بسته 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان اسیر مشت بسته 🤍خلاصه: قصه دوتا راوی داره مهرناز زنی خودساخته که از همسر اولش به دلیل خیانت جدا شده و پنج سال به تنهایی از پسربیمارش مراقبت کرده….   هامین مردی که به دلیل یک سری اختلاف با خانواده ش و دختری که دوستش داشته و…
IMG 20231120 000803 363

دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار 5 (1)

1 دیدگاه
    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
رمان خواهر شوهر

رمان خواهر شوهر 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۴ ۲۳۲۳۳۵۳۱۳

دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Setarea
Setarea
12 روز قبل

امشب مگه نباید بذارید؟

همتا
همتا
13 روز قبل

وای توروخدا ی کم بیشتر بنویسید

شیما
شیما
14 روز قبل

نویسنده خواهشا کش نده

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x