- ژانر :عاشقانه _ اجتماعی _ هیجانی
- نویسنده :سحر نصیری
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ اکشن _ هیجانی _ راز آلود
- نویسنده :عسل طاهری _ فاطمه طاهریان
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :فاطمه کمالی
- ژانر :راز آلود _ معمایی _ درام
- نویسنده :معصومه نوری
بدون هیچ حرکتی در همان حالت ماندم. اوضاعم اسفناک بود و بدبختی در چهره ام بیداد میکرد. اشک و آب بینی ام روی تمام صورتم خشک شده بود و تمام تنم از یک جا ماندن زق زق میکرد. با روشن شدن لامپ غیر ارادی پلک هایم
خلاصه رمان : داستان راجب پسریه که سن زیادی داره؛ با خیلی از مردم ارتباط داشته اما تاحالا دلبسته کسی نشده و عشق رو تجربه نکرده. به خاطر گذشته تلخش و زجرهایی که پدرش کشیده به سمت راه پر پیچ و خمِ انتقام قدم برمیداره. در کوچه
دوستان یلدای قشنگی داشته باشین💝 بعضیاتون پرسیدین هونِر کیه و چرا کنار اسم نویسنده نوشتمش. هونِر یک شخص حقیقیه و بیشتر دیالوگهای این رمان با نیلوفر حرفهای اون هست. برای همین هم اسمش رو همراه نویسنده نوشتم. _____________ تولد عشق در قلبش چقدر زیبا و باشکوه بود. اولین شعر
بعد از تحویل گرفتن گلهای مریم و قرار دادنشان در گلدانهای مخصوص، ساعت را نگاه کرد. ده و نیم بود و باید دنبال نیلوفر میرفت تا برای کارهای بانکی دیر نشود. وقتی آیفون را زد از اینکه سیمین خانم جواب داد تعجب کرد. میدانست اگر نیلوفر خانه باشد اجازهی برخاستن
بعد از پوشیدن لباسهایم، در اتاق را آهسته باز میکنم. صدای جر و بحث امید و رهام را میشنوم. شهیاد چه آدم پست و تنفر آمیزی به نظر میرسید. در راس دید من نبودند، اما سوالی که رهام میپرسد و جوابی که امید میدهد،
_ نه… بازوشو هل دادم. _ ممکنه یکی سر برسه. _ مهم نیست. _ برای من هست. سرشو روی شونم گذشت و صورتشو به گردنم چسبوند. _ معذرت میخوام. دستی که باهاش سعی داشتم از خودم دورش کنم متوقف شد.
دستی به صورتش کشید و گفت: -کلیدای تو کو؟.. -من که هیچی جز گوشیم با خودم نیاوردم..حتی کیفمم باهام نیس… با کف دستش زد به فرمون ماشین و درحالی که پاش رو روی گاز می فشرد و راه میوفتاد با حرص گفت: -چرا همونجا نگفتی که
ولی چقدر خوب همدیگه رو میشناسن البته به جز دوست داشتن شیدا که هنوزم تعجب میکنم از نفهمیدنش _خوبه خودت پسر عموتو میشناسی…..ترسید گولت بزنم…….ولی ای کاش از اول بهم میگفتی…..منکه علم غیب نداشتم فکر میکردم دیگه نمیخوای ریختمو ببینی که انقدر سرسنگین شدی باهام…..درضمن بدونِ
احمق بود، احمق و بیش از حد احساساتی. منطقش کور شده بود و فقط میخواست احساسات دیوانه کننده ای که در این روزها تجربه کرده بود را سر راغب خالی کند. بی گدار به آب زده بود. بی هیچ نقشه ای، با دست
راه افتاد تا سمت در برود که هونر دستش را از عقب گرفت. به خودش کشید و دستش را از پشت دور کمر او حلقه کرد و گفت _فرار نکن دختر… حرف بزن باهام نیلوفر از حرکتِ آنی و لمس تن هونر چشمهایش را بست و گفت _چی بگم؟
دستم را همراه موهایی که کشیده بودم و میان انگشتانم اسیر شده بودند، پایین بردم و روی سینه ام کوبیدم. _ من تو رو کم دارم… تو که نیستی نمیتونم زندگی کنم… میفهمی؟ به خدا، به جون بچم… اگه بری منم میرم… یه ثانیه ی دیگه بدون
آذین، قبلها دوست داشتم نامش را آذین بگذارم، قباد میدانست، همان اوایل ازدواجمان. شاید برای همین این را گفته بود، وگرنه او هیچگاه نگفت که چه نامی دوست دارد: _ آذین مال من بود… متعجب نگاهم کرد: _ چی؟ نگاه به
خلاصه رمان: با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ،
خلاصه رمان: راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل
خلاصه رمان: دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم
خلاصهی رمان: دخترا متفاوت اند. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار
خلاصه رمان: داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش
خلاصه رمان: رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با