فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

آبشار طلایی
رمان آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 74

      شهراد:     نیمه شب بود که زنگ خانه‌ی شیلا را زد و لحظه‌ای بعد آریا در را باز کرد.     -شهراد؟ چی شده پسر؟!     سرووضع آشفته، چشمان سرخ و حال خراب چیزی نبود که همیشه از او دیده شود! برای همین حتی با

ادامه مطلب »
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 24

        امیریل اخم کرد. -قرار نیست من بهش نظری داشته باشم حاج خانوم… ما مجبور شدیم محرم بشیم…!!!     فرشته خانوم گوشش بدهکار نبود. -من این حرف ها حالیم نیس… از نظر من الان اون زنته… پس هر گلی بزنی به سر خودت زدی…!!!    

ادامه مطلب »
رمان هامین
رمان هامین

رمان هامین پارت 162

        دستمال کاغذی که سمتم دراز شده بودو گرفتم و تشکر کردم.   صورت خیسمو پاک کردم.   _ چرا معذرت خواهی می‌کنی؟ همه تو زندگیشون لحظه‌های سختی دارن عزیزم.   بهم لبخند زد.   _ خوبه که می‌تونی با گریه کردن خودتو آروم کنی.   چشم‌هاشو

ادامه مطلب »
رمان آووکادو
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 168

      یادآوری آن شب، حالش را بد می‌کرد. حتی اگر راه داشت می‌توانست همه‌ی گذشته را به یک باره بالا بیاورد و روی امید فراموش کار این روزها بریزد.   شاهرخ خان که از تعلل‌‌های آلاله هنگام پاسخ دادن، کلافه شده بود‌، سوالش را این بار از اصلان‌خان

ادامه مطلب »
رمان ماهرخ
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 156

      -توی بیشعور نباید یه کاچی درست می کردی، می آوردی دم خونمون… مثلا تازه عروس بودم…!!!     مهوش چشم در حدقه چرخاند. -گاو تو مگه دختر بودی که کاچی می آوردیم…؟!   ترانه اخم کرد. -حالا هرچی باید می آوردی…؟!   ماهرخ خندید: مگه مامانت برات

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 276

            چند هفته‌ی دیگر هم گذشت، کیمیا سر پا شد، دو قلوهایش به سلامت دنیا آمدند، و به همان سرعت هم قد می‌کشیدند!   عکس‌هایشان را برای محمد فرستاده بود و من هم دیدم، زیادی ظریف و معصوم بودند، یک جفت پسر که شبیه پدرشان

ادامه مطلب »
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 4

      دستانش را به صورتم رساند و باز هم لبهایمان بودند که بی حرف آواز عاشقی سر میدادند.   لبهایش از مکیدن ایستادند و چسبیده به لبهایم پچ زد:   _ دوس داشتم از اولین رابطمون فیلم بگیرم و همیشه داشته باشمش، اگه خوشت نمیاد برم دوربینو خاموش

ادامه مطلب »
رمان آس کور
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 177

    خودشان را با عجله به خانه ی بردیا رساندند. سراب و حامی هم بعد از مطب دکتر کمی در خیابان چرخیده و بازگشتشان به خانه همزمان با آنها شد.   سراب پاپوش های کوچکی که هر دویشان به زحمت اندازه ی یک کف دست میشدند، در دست گرفته

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 316

    البرز با اخم گفت: -همچین فکری درموردتون نمیکنه..مامانته پرند..تورو بزرگ کرده..سورن رو کامل میشناسه..بهتون اعتماد داره و می دونه کار اشتباهی نمیکنین…..   با احساس نفس تنگی دستم رو تو جیب مانتوم بردم و اسپری رو دراوردم…   همزمان با صدای اسپری زدنم، البرز نچی کرد و با

ادامه مطلب »
رمان آس کور
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 176

      _ هیچ میدونین چه تهمت بزرگی دارین به من میزنین؟ ساده از این تهمت نمیگذرم جناب سرهنگ!   حاج آقا کلافه دستی به محاسنش کشیده و چند ثانیه در سکوت خیره ی چهره ی اخم آلود زن شد.   آنقدری گیج و سرگردان بود که نتواند واقعیت

ادامه مطلب »
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 3

    خودم را به کوچه ی پشتی رساندم و با چشمانی ریز شده دنبال عماد گشتم اما پرنده هم در آن برهوت پر نمیزد.   فکر میکردم طبق معمول سر به سرم گذاشته که دست به کمر مشغول گرفتن شماره اش شدم و زیر لب غر زدم:   _

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 315

      با لحن حرص دراری گفت: -من واقع بینم..دوست واقعی کسیه که حقیقتو بگه..من بلد نیستم الکی دلتونو خوش کنم..خداروشکر تورو که داریم میندازیم به اون پسره ی بدبخت..بعدش باید یکیو پیدا کنیم خر شه بیاد این دنیز خنگولو بگیره…..   -اه خفه شو البرز..فکت خسته نمیشه اینقدر

ادامه مطلب »

رمان های کامل

دسته‌ها