جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :حنانه نوری
- ژانر :عاشقانه _ تراژدی
- نویسنده :سدگل
- ژانر :عاشقانه _ اجتماعی _ درام _ رازآلود _معمایی _روانشناسی
- نویسنده :فاطمه لطفی
از هق هق زیاد نفسش بالا نمی آمد و اما تمام جانی که در تنش باقی مانده بود را در دستانش ریخته و یک ثانیه هم دست بردار نبود. انگار نه انگار که تمام تنش درد میکرد. حالا جز در قلب شکسته اش دردی حس نمیکرد.
سپس خودم به سمت راهرو اتاقها رفتم، میان راه برگشتم و لبخندی زدم: _ شامتو بخور…من جاتو میندازم بعدش بخوابی… وارد اتاق نیاز شدم، تشکی از کمدش بیرون کشیدم، برای وقتهایی بود که بچه اوقات تلخی میکرد و ناچار میشدم خودم هم
سایه چشم درشت کرد. -امیر باید انتخاب کنه به تو چه….؟! رستا آنقدر داغ کرده بود که نمی فهمید چه می گوید. -همه چیز امیر به من مربوطه…. ما هنوز بهم محرمیم… من اجازه نمیدم اون حتی با مونا حرف بزنه…! -وا تکلیف
خلاصه رمان دچار تا به حال برایتان پیش آمده که در ترافیک، با رانندهی ماشین جلویی، در آینهی بغل ماشینش چشم در چشم شوید؟ قصهی من و او از یک چراغ قرمز و یک نگاه تصادفی در آینهاش شروع شد و به جاهایی رسید که نمیدانم او دچار
*آخرین سخن🥹 خوانندگان عزیزِ رمانم، خیییییلی ازتون ممنونم به خاطر کامنتها و پیامهای قشنگتون🥹🥹🙏🙏واقعا شارژ میشم با خوندن هر پیام. برای پارت آخر هم نظراتتون رو کامنت بذارین برام❤️ گفتین ناراحتین که زود تموم شد، منم همینطور. ولی نخواستم الکی طولش بدم. امروز یا فردا pdf دچار رو هم میذارم
سکوتم ماندگار بود و او ادامه داد: _ حورا تو هم ببخشیم، خودم خودمو نمیبخشم…مادرمو نمیبخشم، اینکه گذاشتم همچین کاری کنه با زندگیمون، اینکه خودم تن دادم به لجبازی و مسخره بازی، عین یه پسر نوجوون که تازه راست میکنه برا دختر مردم
آره دور کردن امیر حسام از من درسته حرفش بهم برخورد ولی از خدام بود _چه بهتر……ایشالله که همین طوره…… ** سر میز صبحونه نشستیم که حاج خانومم اومد _سلام صبح بخیر….. دل تو دلم نبود بگم
نمیدونم چقدر گذشت اصلاحواسم به ساعت نبود لیوان خالی رو گذاشتم سرجاش _آدرس اینجا رو کی بهت داد؟؟ دوباره زل زدم بهش آروم جوابشو دادم _مددکاری….خانم کریمی وقتی بهم گفت شرکت پخش دارو پیشروعه خیلی جا خوردم ولی اینم زدم به حساب تمام دروغایی که بهم گفته بود _میدونی
دومین روز عماد به سختی چند کلمه حرف میزند. آب میخواهد و بعد اسم هژار را میگوید. میگویم حالش خوب است و چون پایش را عمل کردهاند نمیتواند به دیدنش بیاید. دستش را آرام میگیرم و در حالیکه اشکهایم تمامی ندارند میگویم _مرسی که موندی، مرسی که جنگیدی دستش
این سرابی که عزای مرگ پدرش را گرفته بود همان دختربچه بود و سراب باید ساکتش میکرد تا بیش از این دست و پایش را سست نکرده. دخترک را به اعماق وجودش فرستاد و کاری که برای انجامش آمده بود را
رستا دستی روی لبش کشید و با یادآوری خشونت امیر با درد چشم بست… -مرتیکه انگار از سر قحطی برگشته…هرچی داشتم و نداشتم از جا کند…!!! اما راضی بود… به اینکه امیر برایش این گونه بال بال میزد راضی بود. از آشپزخانه بیرون زد
دست و پایم میلرزید. من آدم این کارها نبودم… قلبم از شدت حقارت تند میزد و چیزی نمانده بود اشکم دربیاید. از کنار خیابان دور شدم و مقابل مغازه ای ایستادم. جانم بالا می آمد اگر یک بار دیگر کسی آنطور تحقیرم میکرد. مستاصل و درمانده
خلاصه رمان: راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل
خلاصه رمان: دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم
خلاصهی رمان: دخترا متفاوت اند. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار
خلاصه رمان: داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش
خلاصه رمان: رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با
خلاصه رمان: رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی