جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :لیلا مرادی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :دریا دلنواز
- ژانر :عاشقانه_تجاوزی
- نویسنده :دریا دلنواز
زمزمه ی زیرلبی اش را بردیا هم شنید و با نفسی حبس شده پلک هایش را روی هم فشرد. حتی دلش نمیخواست یک ثانیه هم خودش را جای حاج آقا بگذارد. کاش قلب پیر و از کار افتاده اش این اتفاق را تاب می آورد. حاج
نگاه خیرهاش زیادی وزن داشت، کمی به چشمانش نگاه کردم، با اخم و تخم. وقتی همچنان دیدم که ایستاده و نمیرود تشر زدم: _ میخوای بیا قاشق قاشق بذار دهنم، ها؟ لبخند زد: _ من راضیمهااا، تعارف نکن! عصبی سر
صدایش دیگر آن صدای گرم و پر مهر سابق نبود. از سرمای صدایش یخ بستم و نگاه خیسم که در چشمان بی روحش قفل شد، روح از تنم پر کشید. خاک از میان انگشتان وا رفته و لرزانم سر خورد و دستم را به شکمم رساندم. اجازه
فقط هردفعه لباس هارو پرو کرده بودم و با اینکه یکی دو تا انتخاب کرده بودیم اما ترجیح دادم نخرم تا سورن بیاد…. سوگل بعد از خسته نباشید به فروشنده، لباس داخل ویترین رو نشون داد و گفت: -از این مدل رنگ سفیدش هم موجوده؟.. خانم
-چه خبر شده آقا؟ عمو کجا رفت؟! و جوابش تنها سکوت بود و سکوت…! _♡_ شهراد: لباس مایا را تنش کرد و بوسهای به گونههای سرخ دخترش زد. -جیگرم غذاشو کامل خورد، حالا وقت جایزهاس مگه
بی محل کردم و دو لیوان برنج در قابلمه ریختم و برخاستم، مرغ هم دیگر نرم شده بود. _ حورا…خسته میشی خوب نیست، بیا غذا آوردم! باز هم محل ندادم، ماهیتابهرا برداشتم و روی گاز گذاشتم، مرغ را هم همراه پیاز میلایست
خلاصه رمان به تماشای دود : پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهرزادهش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی میجنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه میندازه غافل از اینکه لیلا
لجوجانه سر بالا انداختم و از پس شانه اش عامر را دیدم که روی آن تل خاکی دراز کشید. توصیف حس و حالم موقع دیدن آن صحنه را هیچ کلمه ای در دنیا نمیتوانست گردن بگیرد. احساسی که در نبود عماد به عامر پیدا کرده بودم،
سورن دستش رو تو جیبش فرو کرد و گفت: -فقط عقد ما پنجشنبه همین هفته اس..یعنی سه روز دیگه..تو این مدت کم میشه انجام داد؟!… -بله مشکلی نیست..چهارشنبه عصر حلقه ها اماده میشه و می تونین بیایین تحویل بگیرین… داخل دفترش اسم و تاریخ رو یادداشت
مریض شده بود بیشتر اما انگار مغزش جا به جا شده بود هاکان آن تو داشت پررنگ میزد این را نمیخواست تعارفی با خودش نداشت به خود دروغ نمیگفت اما انگار خوشش آمده بود از او با عقل
_ مزخرف نگو مرد حسابی، غیر ممکنه… رنگ به رو نداشت، تمام حلقش مزه ی زهرمار گرفته و به زحمت نفس میکشید اما هنوز هم میخواست زورهای آخرش را برای نپذیرفتن این اتفاق بزند. اما زور زدن هایش شبیه دست و پا زدن در
جمیله کمی عقب نشینی کرد _ اینجا اگر قرار باشه جواهر گم بشه سنگ رو سنگ بند نمیشه علیرضاخان بعدم حورا خودش دیده انگشتر دست بچه بوده دلارای هاوژین را روی زمین گذاشت و نگران مقابلش نشست از شدت خشم سرخ شده بود
خلاصه رمان : توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست
خلاصه رمان : در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی
خلاصه رمان : ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا
خلاصه رمان : پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از
خلاصه رمان : ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده
خلاصه رمان : پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا