- ژانر :عاشقانه_کلکلی_اجباری_همخونهای
- نویسنده :نیلوفر طاووسی
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی_خانوادگی
- نویسنده :زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی
- نویسنده :دریا دلنواز
- ژانر :عاشقانه_انتقامی
- نویسنده :هاله بخت یار
ـ همش و قربان ؟ یزدان دو دستش را در جیب شلوارش کرد و در حالی که نگاه رضایت بخشش دوری در سالن بزرگ کارخانه میزد ، سری برای او تکان داد . ـ آره . زمان
امیریل جا خورد… -انگار دیشب بهت خوش گذشته…؟! نیش رستا باز شد. -هوممممم دوسش داشتم… خوب بلدی..! امیر خندید اما می دانست اگر همین طور ادامه دهد این دفعه دیگر کار به جاهای باریکتری می کشد… خودش را بالا کشید که دخترک
ناراحت از ترساندنش سریع گفتم: -باشه… باشه عزیزم اشکالی نداره. تند سمت آشپزخانه چرخیدم و حرصی از خود محکم لب گزیدم. چه مرگم شده بود؟ فقط یک عروسک بود و از آن گذشته این بچه فقط دوازده سال داشت! نهایتاً
خلاصه رمان فردای بعد از مرگ : رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!! وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن
به سمت خانه رفتم و صدای فریاد او بلند شد: _ نمیذارم حورا، نمیذارم…این همه روز رو یا بدبختی سر نکردم که آخرش بسپارمت دست این مرتیکه! فهمیدی؟ فکر طلاق و بهمانو از کلهت بنداز بیرون! بی اهمیت وارد خانه شدم، دردم
بیخود جواب مثبت میدادند، مگر من مرده باشم که آرزوی چند ساله ام نصیب دیگری شود. قلم میکردم دستی را که سمت رویایم دراز میشد… بی هوا قدم بلندی برداشتم و مقابلش ایستادم. گور پدر شرم و حیا و لقب حاجی و سر به زیری و
همه بی اختیار یک قدم به عقب برداشتند . عماد سرش با آن اسلحه گرم بود و مشغول بررسی اش . ساسان با تمام شهامتش کنار او ایستاده بود و سعی داشت حرفی بزند تا او را آرام کند . – آقا … این مشتبا
سوگل هم تایید کرد و گفتم: -نه واقعا لازم نیست..یدونه جشن کافیه..بازم باید ببینیم نظر مامان چیه… -مامانو که خودت می شناسی..الان بهش بگیم، میگه هرچی خودتون می خواهین… درست می گفت اما باز هم دوست نداشتم بدون پرسیدن نظر مامان تصمیم بگیریم… عسل سرش
– نمیدونم جوابم درسته یا نه، ولی همین که این خطر رو به جون خریدم و اومدم داخل اتاق تون همین که آدمی مثل من جلوتون نشسته و داره حرف میزنه مدرک کوچیکیه که ثابت کنه من محمد رو بخاطر خودش می خوام!!
چشم بست و عصبی سری تکان داد، دستش را خشمگین به سمت شکمم کشید: _ این، بچه، از کیه حورا؟ این؟ محمد بود اره؟ دوباره به محمدی که نیم خیز شده بود نگاه کرد و همینکه قصد کرد به سمتش خیز بردارد
چشمشو ریز میکنه و فیلمش رو استپ میکنه. چهار زانو میشینه و سمتم میچرخه. – پس چرا یه طوری گفتی که احساس کردم، خدای نکرده، داری از بالا به فیلم مورد علاقهم نگاه میکنی؟ لبخند زوری میزنم. – میگم… اینو مگه هفت بار ندیدی؟
خیالم راحت شد. موضوع آنقدر سخت نبود که نشود حلش کرد. مادر رامبد فقط می خواست خیالش راحت شود، همین…! دست روی دستش گذاشتم… -شیرین جون، رامبد بی گدار به آب نمیزنه و برعکس شما من فکر می کنم اون دختر شاید اونقدر خاص
خلاصه رمان : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته
خلاصه رمان : آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال
خلاصه رمان : مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید میشود و با پیدا شدن جنازهاش در ارتفاعات شمالی
خلاصه رمان : داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای
خلاصه رمان : کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار میکنه و تنها دغدغهش
خلاصه رمان : زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه