جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :Saghar و Sparrow
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :بهار گل
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :بهار گل
چند ساعتی گذشت و او همان کنار دیوار منتظر ماند، با بیرون رفتن وحید و کیمیا که راهی سمت ماشینشان شدند چشم ریز کرد، کوچه کوچکی بود و بخاطر مصالحی که ریخته بودند راه ماشین بسته بود. حق هم داشتند، در روستا زیاد
کمی تو بغل هم موندیم و بعد سورن سرش رو عقب کشید و صورتش رو جلوی صورتم نگه داشت… با یک دستش موهام رو از بغل صورتم کنار زد و با چشم هایی خمار و پر از نیاز نگاهم کرد… خم شد سمتم که سرم رو
سپس اجمالی به وضعیتمان نگاه میکند… به دستانش، پاهایش، ناگهان گویی برق سه فاز او را گرفته باشد که سریع می پرد به عقب: – تو چرا تو بغل من بودی!؟ سوالش را اشتباهی نپرسیده بود؟! من در بغل او بودم یا او من را در آغوشش
هیچکس لام تا کام حرف نمیزد. حتی تمنای پرحرفی که دلخوری اش مشهود بود و با این حال بازویم را چسبیده و در راه رفتن کمکم میکرد. حق هم داشت، همه چیز را بهم میگفتیم و اینکه از اولین رابطه ام بی خبر بود را
خلاصه رمان دنیای بعد از تو : _سوگل …پیس …پیس …سوگل برگشت و نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست … مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش …. پشت چشم
رستا متعحب گفت: چرا همچین می کنی…؟! امیر با حرص نگاهش کرد. -بهترین کار و کردم…! -امیر اصلا کارت درست نیست اصلا به تو چه که کی بهم زنگ زده…؟ گوشیم رو بده…؟! امیر زیر دستش زد. -نمیدم و همه چیزت به من
-ب..باشه! هنوز هم ناراحت بود و من میخواستم چشم ببندم و ده سال دیگر از خواب بلند شوم! در این لحظه تنها آرزویم همین بود! _♡_ دریا با صدای زنگ مدرسه چشمان سرخش را از تخته گرفت
هیچ کدام فکرش را هم نمیکردند بابت آن روز تاوانی به این بزرگی بدهند. حاج آقا رو به نگاه پر سوال سراب و حامی نیشخندی زد. _ من و مادرت اون موقع پلیس بودیم. نمیدونم کار خدا بود، قسمت بود… پرونده ی یاشا افتاد
_ این، چجوری؟ یعنی چی؟ چجوری خودم خبر ندارم؟ سرخوش خندید و میوهی دهانش را قورت داد: _ خب قرار بود خبر دار نشی دیگه…یه آژانس گردشگری بود، بهشون گفتم که زبانت خوبه، همچین یکم هم شرایطتو که توضیح دادم بیشتر موافقت کردن، اما
صورتم رو بین دست هاش گرفت و با جفت شصت هاش اشک هام رو پاک کرد: -باشه..باشه ببخشید..ببخش عشقم.. -دیگه نگو..هیچوقت نگو.. -چشم عزیزم..ببخشید.. دوباره اشک هام رو پاک کرد و لبخند زد: -حالا بخند ببینم.. با بغض لبخند زدم و مهربون گفت: -قربونش
تعجب می کنم اما کم کم دستانم را بالا برده و دور گردنش چفت می کنم… گردن کج کردم. -به نظرم اینجا برای تجربه نباید بد باشه مخصوصا اینکه یه کاناپه راحتی اونجاست که تن منم بدجور بهش عادت داره… می تونی اونجا به شکلی
یاد گاتا افتادم … – گاتا هم هستا، نمیدونم وضعش چطوره الان ولی خب مغازهست دیگه، کلی پولش هست. عینک را از چشمش برداشت. _ فعلاً قاضی درخواست وثیقه رو رد کرده. _ شما از همهچیز خبر دارین؟ نفس عمیقی کشید.
خلاصه رمان : سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاشهای زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی
خلاصه رمان : دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را
خلاصه رمان : متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره.
خلاصه رمان : در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه
خلاصه رمان : نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره میخوره به آدمهایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش
خلاصه رمان : ساینا فتاح، بعد از مرگ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانهی خارج درس خوندن از خونه