رمان عشق صوری پارت 269
با گفتن یه آهان که نشون از متوجه شدنم میداد سرم رو تکون دادم و بعد هم پرسیدم: -تو هم میری !؟ شوخ طبعانه گفت: -اگه تو بخوای تا صبح اینجا می مونم کارای نظافتو هم انجام میدم! با مثلا باهات میام امشب تنها نباشی… خندیدم و گفتم:
با گفتن یه آهان که نشون از متوجه شدنم میداد سرم رو تکون دادم و بعد هم پرسیدم: -تو هم میری !؟ شوخ طبعانه گفت: -اگه تو بخوای تا صبح اینجا می مونم کارای نظافتو هم انجام میدم! با مثلا باهات میام امشب تنها نباشی… خندیدم و گفتم:
نگاهم و دادم به حلقه و با یه لبخند تو انگشت حلقم جاش دادم. خیلی ساده و شیک بود و به جرعت میتونستم بگم نیازی نبود که برگشتیم تهران یه حلقه دیگه به انتخاب خودم بخرم چون واقعا همین حلقه به اندازه کافی زیبا بود… از ماشین پیاده
سمت من کج کرد. منم به سمتش رفتم و بعد همدیگرو درآغوش گسیدیم. محکم بغلم کرد و گفت: -شیداااا….نمیدونی چقدر خوشحالم که اومدی! چشمهامو بستم و دستشمو پشت کمرش گذاشتم و گفتم: -و تو نمیدونی که چقدر امشب کنار شهرام می درخشی… چند لحظه بعد انگار
با توقف ماشین دستمو بردم سمت چشم بند _ نه دست نزن ، صبر کن دستمو پایین اوردمو منتظر موندم صدای باز و بسته شدن در از سمت خودش اومد و کمی بعد در سمت من باز شد _ آروم پیاده شو _ رادان اینکارا چیه آخه صدای خنده آرومش
حتی وقتی دلارای برای خواب خودش را در آغوشش جمع کرد هم حرفی نزد او با لبخند کنار گوشش پچ زد که امشب اولین سه نفره هایشان را تجربه کردند و ارسلان سکوت کرد سکوت کرد و تا صبح پلک روی هم نگذاشت
شونه ای بالا انداختم. _ما دخترها همدیگه رو بیشتر درک می کنیم! می گم امیر علی؟ به سمتم برگشت. _جانم انار؟ لبم رو تر کردم. _به نظرت میشه کاملا به شبنم اعتماد کرد؟ هرچی نباشه استاد پدرشه. سری تکون داد و با برداشتن ظرف ها از جا بلند
با تعجب نگاهش کردم. _به چه دلیل اون وقت؟ جدی نگاهم کرد. _به همون دلیل که زنمی. قاشق و چنگال رو کنار گذاشتم و مستقیم نگاهش کردم. _اون قدری از یاکان شناخت پیدا کردم که بدونم کاری رو بدون دلیل انجام نمیده. لبخندی بهم زد.
رو تخت دراز میکشم و به سقف اتاق خیره میشم……نه….نمیشه که بهش اعتماد کنم….ثابت شده ست برام….همین خود بیشعورش بود که زندگیمو خراب کرد و آرزوی داشتن یه خانواده رو رو دلم گذاشت…. به پهلو میچرخم و با خودم میگم یعنی از چی خبر داره…ممکنه از
«دوستان با این روش بدون فی.لت.ر.ش.کن هم سایت رمان دونی و رمان وان (بعضی از دوستان میگن سایت براشون بالا نمیاد بدون فی//لتر ش**کن ) با سرعت خوبی میاره» ۱. وارد قسمت تنظیمات گوشی بشین ۲.شبکه و اینترنت رو انتخاب کنید ۳. گزینه شبکه و تلفن همراه
ـ هم آستیناش بلنده ، هم یقشم کاملا پوشیدست ……. دامنشم که خیلی کوتاه نیست ………. دیگه مشکلش چیه که میگی مناسب مهمونی نیست ؟ ـ نگفتم این لباس بده ، گفتم مناسب چنین مهمونی ای نیست ……….. چیزی که بخواد باعث تو
_ ممنونم. _ حقیقت رو گفتم. بعد این همه مدت فهمیدم تو پلیسی. اونم مامور مخفی. این همه درد کشیدم. تازه فهمیدم سردسته همه این درد ها تو بودی واقعا چه توفعی ازم داری. تو کارت رو به زندگی آینده و زندگی مشترکت ترجیح
کلافه و خسته ازش فاصله گرفتم و سمت آینه رفتم. انگشتهام از شدت خشم می لرزیدن و قلبم تند تند میزد. پیرم کرد این مرد. پیرم کرد با رفتارها و گیر دادنهاش… با این حرفهای مزخرفش! درحالی که وسایل مورد نیاز برای آرایش کردن رو جلوی آینه ردیف میکردم