جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه_انتقامی
- نویسنده :نرگس نجمی
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی
- نویسنده :دریا دلنواز
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :پریا
نفس در سینه اش حبس شد. لحظه ای رستا حساب برد…. آب دهان فرو داد. -نکردیم…. یعنی سکس نداشتیم…!!! سایه با حرص و عصبانیت نگاهش کرد. -یعنی رستا خاک تو سرت که عرضه اینم نداشتی…!!! اصلا اون امیر دیوونه چطوری تونست ازت بگذره…؟!
-اما من باید خبر بدم. اگه سرویسمم رفته باشه باید به ناظممون بگم و… -ای بابا دریاجان نگران چی هستی اِنقدر؟ حالا یا رفته یا نرفته بیا من خودم میرسونمت. دریا به مرد مهربان نگاه کرد و احساس معذب شدن همهی وجودش را
در نهایت کم اورد و سریع بیرون رفت، با خیال راحت دراز کشیدم، شروع کردم دوباره نفس عمیق کشیدن، استرس و نگرانی برایم خوب نبود، اما امشب قرار نبود با خیال آسوده بخوابم. فکر میکردم قباد برگردد. اما برنگشت، خوب بود که نبود…احساس
خلاصه رمان شوفر جذاب من : _ بابا من نیازی به بادیگارد ندارم! خواستم از خونه بیرون بزنم که بابا با صدای بلندی گفت: _ حق نداری تنها از این خونه بری بیرون… به عنوان راننده و بادیگارت توی این خونه اومده و قرار نیست که تو
قید خواب را زدم. اصلا مگر خواب به چشمم می آمد در این شرایط؟ آرام از جایم برخاسته و پاورچین سمت در رفتم. اخم هایم از نشنیدن صدا در هم شد. حتما آرام صحبت میکردند. اصلا از آن وکیل متبحر و چیره دست که کمر
خنده ام رو خوردم و چشم غره ای بهش رفتم: -بخاطره خون نبود..دردم گرفت.. نگاهش رو چرخوند سمت دستم که هنوز استینم بالا بود و پنبه رو روش فشار می دادم… دستم رو گرفت و گفت: -اینو بردار ببینم چیکار کرده.. -نه یهو
عصبی سری تکان داد، دستانش میلرزید، انگار که میخواست هر طور شده روی خود کنترل داشته باشد، اما بالا رفتن صدایش از دستش در رفت: _ امااا…این موضوع، وقتی تایید میشه که بفهمم بچه مال منه! نه اون حرومیای که اون بیرون داره
– خانم تدارک یه جشن درست حسابی و بگیرید. محمد دخالت کرد و گفت: – ولی من میخوام عروسی بگیرم با اجازه تون! درسته که ما ازدواج کردیم ولی عروسی نگرفتیم! – تو با اجازه نگرفتن از من حق این کارم
لبش را کوتاه بوسید و جدا شد. نگاهش را به چشمان روشن و پر آب دخترک داد. -یه قطره اشک بریزی من می دونم و تو…؟! بغض رستا شکست و هق هقش هوا رفت…! -خیلی… بیشعوری امیر… تنهایی… ترسیده… بودم…! امیر دوباره
دلش از بغض شدید صدای دخترک ریخت و دنیز نالانتر ادامه داد: -بعد این حتی اگه داشتم میمُردم، حتی اگه لبه بلندترین درهی دنیا باشم، نمیخوام تو کسی باشی که منو از پرتگاه نجات میده میشنوی؟ نمیخوام! نه لج میکنم و نه هیچچیز دیگهای
دلارای سرش را روی زانویش گذاشت و پچ زد _ خدایا … این چه سرنوشتیه؟ چرا نمیتونم یک روزم شده خوشحال باشم؟ آلپارسلان کنارش نشست _ پاشو صورتتو بشور بگیر بخواب ، صبح شد هاوژین بیدار میشه نمیذاره بخوابی دلارای آرام پچ
_ نه، کجا خوبم! روانیم کردن. سهند برو… سهند بیا، سهند برو… سهند بیا… گندش دراومده. باور کن میخوام فرار کنم برم بهزیستی. با آرنج به پهلویش زدم. جای ضربهام را ماساژ داد. _ این اخلاقت رو عوض کن، پری. وجدانا چیه
خلاصه رمان : همه میگن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من میگم دیوث ترین و دخترباز ترین
خلاصه رمان : ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمیگردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش
خلاصه رمان : سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور میدهد ولی علیرضا با همکلاسی
خلاصه رمان: عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی
خلاصه رمان : خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط
خلاصه رمان : دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی