رمان خان زاده جلد سوم پارت 22
دستش که توی دستم بود و با درد رهاکردم اشتباه بود کمک خواستن از زنی که آشنا و دوست شاهو بود پلک روی هم گذاشتم اسم خدا رو زمزمه کردم شاید الان تنها خدا بود که منو می بخشید و الان منو از این باتلاقی که توش بودم
دستش که توی دستم بود و با درد رهاکردم اشتباه بود کمک خواستن از زنی که آشنا و دوست شاهو بود پلک روی هم گذاشتم اسم خدا رو زمزمه کردم شاید الان تنها خدا بود که منو می بخشید و الان منو از این باتلاقی که توش بودم
موهاش هم خیس بود و یه طره ش چسبیده بود به پیشونیش.. ناخودآگاه دست بردم و موشو از پیشونیش زدم عقب.. خیره بود تو چشمام و من آب دهنمو قورت دادم.. هم دلم میخواست تو اون حال بمونیم هم دلم میخواست از بغلش جدا بشم و فرار کنم.. فرار کنم
_این به درخت میگن مونا.. ایشون افرا هستن، همخونه و رفیق من و منو با تنش هول داد و گفت بریم بشینیم.. چند تا از پسرا باهام دست دادن و دستشونو محکم و پسرونه فشردم که دوتاشون با تعجب نگام کردن.. نشستیم تو جمع دوستاشون و یلدا یه طرف آهیر
تا صبح به زندگی آهیر فکر کرده بودم و خوب نخوابیده بودم.. زودتر از اون بیدار شدم و برای اولین بار براش صبحونه درست کردم.. نون و پنیر گذاشتم روی میز.. چیز دیگه ای تو یخچال نبود و نمیزاشت من با پول خودم خرید کنم.. دوش گرفته بود و وقتی
نگاهم خیره به بیرون بود و فکرم پی اتفاقایی که واسم افتاده بود. اونقدر از مامان ناراحت و دلگیر بودم که اصلا و ابدا دلم نمیخواست حالاحالاها به اون خونه ی لعنتی برگردم. نگاهمو از بیرون برداشتم و پرسیدم: -مزاحمت که نشدم!؟ با اون زبون تلخ و گزنده اش
_ببین برات سیب زمینی پختم که گشنه نمونی.. قدرمو نمیدونی بلند شد و روی تخت نشست و گفت _اشک اومد تو چشام با این حرکتت _مسخره میکنی بیشور؟.. بگیر بخور سیب زمینی هارو خورد و گفت _خوب بود.. معده مو اذیت نکرد _نوشابه رو هم باید ترک کنی.. معده ت
_ به تو چ که حالش بد میشه یا نه . به سمت بوسه برگشت و خیلی سرد خطاب بهش گفت : _ کسی بهت گفته از اتاقت بیای بیرون ؟ بوسه ساکت شده داشت بهش نگاه میکرد عصبانی بود نمیتونست خودش رو کنترل کنه _ شوهرم داره جلوی
سوزن و داخل گوشتش کردم و با این که خواب و بیدار بود نعره ای زد و اشک از چشماش سرازیر شد؛ چشمام و محکم روی هم فشار دادم چجوری میخواستم این کار و بکنم با بی تابی های ساغر؟! جون خودم داشت میرفت از دردی که اون
_معلومه که نه.. فقط کنجکاو شدم بدونم چرا بی پولی میکشی و نمیری دزدی _لابد لازم نیست که نرفتم دزدی.. هر وقت لازم شد میرم رفت تو آشپزخونه و یه نوشابه برداشت و منم پرت شدم روی مبل.. گفتم _چرا از بابات نمیگیری؟.. بابات که خیلی خرپوله _من یه قرونم
باگام های آروم سمت تک پنجره ی بزرگ اتاق رفت و از پشت شیشه خیره شد به حیاط… این زندگی میتونست آرزوی هر دختری باشه و هرکسی رو وسوسه کنه اما ظاهرا شیدا جز اون دسته از دخترا نبود چون از هیچ لحاظی نسبت به این زندگی شوق نداشت
_چیه …. لال شدی ؟! از ضرب دستش یک قدم عقب رفتم و عصبی چشمام رو باز کردم و بهش خیره شدم نمیدونم چی تو نگاهم دید که ترس توی چشماش نشست و درحالیکه ازم فاصله میگرفت شال روی سرشو که در حال افتادن بود جلو کشید و بلند
بعد از پوشیدن لباس مخصوص وارد کردن بخش مراقبت های ویژه شدم. دیگه مثل روزای اول گریه نمی توان کرد اما داغون شده بود که دیدم چشمان بسته ی آرمان به سختی دوران بارداری مو کرده است و استراحت مطلق است اما باز هم دلم را نمی خواهم آورد و