رمان فقط برای من بخون پارت 8
-لبامو جمع کردم چند لحظه مکث کردم و گفتم : باشه ولی بگم من خوب نمی رقصما !!! اریا بلند شد و دست منو گرفت و گفت : منم یکی مثل تو با اریا به سمت جمعیت در حال رقص رفتیم من رقصم کلا اروم بود حالا حتی اگه موزیک
-لبامو جمع کردم چند لحظه مکث کردم و گفتم : باشه ولی بگم من خوب نمی رقصما !!! اریا بلند شد و دست منو گرفت و گفت : منم یکی مثل تو با اریا به سمت جمعیت در حال رقص رفتیم من رقصم کلا اروم بود حالا حتی اگه موزیک
از اتاق خارج شدم پالتومو تنم کردم کسی توی راهرو نبود سریع از رستوران خارج شدم نزدیک رستوران یه پارک محلیه کوچیک دیده بودم اخر شب بود یکمی می ترسیدم ولی چاره ای نداشتم موبایلمو از کیفم در اوردم و به ارتا اس زدم با این مضمون ( می رم
به خونه هامون هم زنگ زدم ولی کسی جواب نداد هر طور شده باید با هامون صحبت می کردم اها یادم افتاد حتما ستاره خبری از هامون داره سریع خونه ی ستاره رو گرفتم کسی جواب نداد و تلفن رفت رو پیغامگیر گوشی تلفنو با خشم خاموش کردم و کوبیدم
به گوشه گوشه ی خونه سر زدم و همه چیزو با چشمام اسکن کردم من تو این خونه خاطراتی داشتم من تو این خونه عاشق شده بودم به طرف اتاق خواب رفتم خیلی اروم رو تخت و مرتب کردم دوباره همه چیو چک کردم مانتومو تنم کردم و کلیدای هامون
صدای خان جون بلند شد که گفت : خجالت بکش شرم نمی کنی فقط مونده منه پیرزن تو اتاق یه تازه عروس دوماد میکروفون بزارم و صداشون و بشنوم عسل گفت : خان جون یه بار اشکالی نداره به هر حال خیال خودتون راحت می شه از من گفتن بود
ولی من که فامیلیم شمس نیست از امشب تا مدت محدود خانوم شمس هستی بازم هامون این محدود بودن رو به رخ کشید از ناراحتی زیاد دیگه چیزی نگفتم به فرودگاه که رسیدیم هامون از اطلاعات پرواز پرسید تا ببینه پرواز بدون تاخیر می شینه یا نه که جواب رسید
– شما زیاد به چشمام توجه نکنید بعضی وقتها قاطی می کنه دیگه چیزی نگفت منم سرمو به سمت شیشه چرخوندم و داشتم از ترافیک شهرم لذت می بردم جلوی خونمون که رسیدیم کولمو از صندلی عقب برداشتم به هامون گفتم – ممنون که رسوندید و ببخشید بخاطر من صدمه
فقط برای من بخون نویسنده : mansi1982 ژانر : عاشقانه ، همخونه ای رو سنگ قبر اب ریختم گلهای که خریده بودمو پرپرکردم این جا خونه ی مادرم بود مادری عزیز ونمونه مادری عاشق مثل تمام مادرای ایرانی مادری که 4ماهه منو تنها گذاشته و رفته پیش پدرم و
* * * * نفسم بالا نمیومد که بالاخره دستامو باز کرد. حتی یه ثانیه هم نتونستم روی پاهام بمونم. فهمید و به موقع دستشو دور کمر برهنم حلقه کرد. چشمام رو به بسته شدن بود که دست دیگه شو زیر پاهام انداخت و بلندم کرد. تمام تنم خیس عرق
ڪــلــیــد انــداخــتــمــ و وارد شــدمــ نــگــاهمــو دور تــا دور مــاتــمــ ڪــده چــرخــونــدمــ. بــا خــســتــگــیــ رویــ مــبــلــ نــشــســتــمــ و روزنــامــهها رو رویــ مــیــز انــداخــتــمــ. نــگــاهیــ بــه آگهی هایی که خط خورده بود انداختم. از صبح به صد جا زنگ زده بودم اما هیچ کس به یه دختری که هنوز دیپلمشم
با دیدن برگه شکایت نامه حس کردم رنگ از صورتم پرید باورم نمیشد بهادر به این زودی اقدام کرده و از من شکایت کرده بود هنوز بهت زده به برگه شکایت خیره شده بودم که صدای آریا از پشت سرم اومد: _بهار چرا نمیای داخل چیشده کی دم در
بهار بعد از چند دقیقه شیطنت از روی خودش کنارم زد و گفت : _ بزار نمازم رو بخونم .. سری به تایید تکون دادم و منتظر به کاناپه تکیه دادم . از اینکه روی قولش مونده بود ذوق کرده بودم مخصوصا وقتی که فهمیدم بخاطر من همیچن نذری