دانلود رمان - رمان دونی

جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان ترمیم پارت 53
رمان ترمیم

رمان ترمیم پارت 53

  تمام سه ساعت را بالای سرش میمانم، نکند که پس بزند یا افت اکسیژن… شاید هم چون شجاعتم بیرون از اینجا تهنشین میشود. باز هرچه پیش آمد را مرور میکنم. آن مرد کنار رستوران وقتی به خانه فرامرز میرفتیم. او که از لحظ های غفلت استفاده کرد و در

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۸

بعد از اونروز اونم دیگه حرفی نزد، گرفته و سردرگم بود بخاطر تغییر ناگهانی رفتار من.. انگار هر دومون منتظر اتفاقی بودیم، تا اینکه اون اتفاق افتاد و یه روز عصر اسین بی خبر اومد خونه.. نفس درو براش باز کرد و از دیدنش تعجب کرد.. کمی قبلش با اسین

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۷

نفس چند روزی بود که کار تابلوی حسرت رو شروع کرده بودم.. مهراد همش دور و برم میپلکید و انگار میخواست چیزی بگه ولی نمیتونست، هر بار وقتی دهنش باز نمیشد که حرفشو بزنه، دستاشو کلافه میکشید لای موهاش و منو بیچاره میکرد.. آرزوم بود که دست بزنم به موهاش..

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۶

۷۹) نمیدونم کی متوجهش شده بود و کاغذو کنده بود و برداشته بود.. چهار تا عکس هم بود که سه تاش عکسهایی از من بود که توی مسیر دشت یواشکی ازم گرفته بود، اصلا متوجه نشده بودم ازم عکس گرفته، توی دوربین هم این عکسارو ندیده بودم حتما پاک کرده

ادامه مطلب »
رمان ترمیم پارت 52
رمان ترمیم

رمان ترمیم پارت 52

  آخر با چه رویی بگویم که از لحظه خروج از ویلای فرامرز به دنبال تمام کارهایت بودم ؟ یعنی مهگل تف نمی‌اندازد به صورتم که میدانستی و چنین بلایی سرم آوردی ؟ نمیگوید بچه‌هایمان و جان من را فدای غرور لعنتیات کردی؟! پاهایم یاری ام نمیکنند . توان نگاه

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۵

۷۵) گفتم_همون روز که رفتم لباس بخرم جعبه رو برداشت و بازش کرد، چشماش با دیدن خودکار برق زد، فهمیدم که میدونه که چیه گفت _وااو…. نفس این فوق العاده ست.. لبخند زدم و گفتم _پس خوشت اومد _عاشقش شدم و اومد طرفم و بغلم کرد برای تشکر.. یه بغل

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۴

۷۰) اسین گفت _پارسال سورپرایزش کردم واسه هفت پشتم بسه پیمان بلند خندید و مهراد زیرزیرکی خنده ای کرد، گفتم _مگه پارسال چی شد؟ اسین با اخم به مهراد نگاه کرد و گفت _آقا وقتی فهمید، نیومد مراسم تولد خودش و گفت از سورپرایز شدن بدم میاد بار آخرت باشه

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۳

۶۶) پینار گفت که جوجه میخوره، منم که فقط میخواستم با مهراد و خاطره هامون بجنگم گفتم _منم جوجه میخوام لطفا تعجب مهرادو دیدم و بعدش عصبانیتش رو.. دیگه قاط زده بود، به اسین که نوشابه فانتا خواست توپید که فانتا از کجا بیارم ندارن هر چی هست بخور دیگه،

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۲

۶۳) ناباورانه نگاهم کرد و گفت _میشه برای منم قهوه درست کنین؟ سرد گفتم _نه و بدون توجه بهش قهوه مو برداشتم و رفتم بیرون خونه.. در جواب سحر که گفت _نفس بیرون سرده، نرو گفتم _کاپشن پوشیدم، این منظره رو حیفه از دست بدم متوجه نگاه پیمان به خودم

ادامه مطلب »
رمان صیغه استاد پارت 15
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 15

  مادر مهربون من دستی روی موهام کشید _ ثواب داره دخترم زن بیچاره افتاده گوشه خونه تو رو خدا حواست خیلی بهش باشه ها نذار غصه بخوره اون الان کوه درده! پیشونی مادرم رو بوسیدم و گفتم چشم مامان خانوم نگران نباش با صدای زنگ گوشیم سراسیمه خودمو بهش

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۱

۵۹) دراویشی که با لباس سفید و کلاه مخصوصشون، یک دستشون، رو به پایین و دست دیگه شون، رو به بالا، چرخ میزدن که به معنای وصل شدن به خدا بود و رفته رفته بیشتر توی حس میرفتن و دستاشون رو بالاتر میبردن.. واقعا لذت روحی عمیقی بردم، مهراد هم

ادامه مطلب »
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۲۰

۵۵) یه پارچه خیلی نرم بود، مثل سیلک یا ابریشم کلفت، به رنگ نارنجی تیره، بین دستام بلندش کردم، یه پیراهن بلند و گشاد آستین عبایی بود، عاشق این سبک پیرهنای گشاد و بلند بودم، خیلی قشنگ بود.. گفتم _این خیییلی قشنگه آنا واقعا دستتون درد نکنه و بغلش کردم

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها