رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 2

3.6
(5)

 

لب و دهانم به لرزه می افتد. شنیدن اسمم از زبان او یعنی فاتحه!
-اشهدو انّ…

سوری سقلمه ای به پهلویم میزند و لالم میکند!
زیر نگاه پرحرص و کینه اش، سرم را با دست میگیرم و ناله میکنم:
-وای من حالم خوب نیست…فشارم رفته زیر صفر…احساس غش کردن دارم!

کجخندی میزند. چشم میبندم که نبینم. سوره بازویم را میگیرد و آرام و خجالت زده میگوید:
-چته حورا؟!

چشم میفشارم و منتظر میشوم که از کابوس بیرون بیایم. اما صدای او را میشنوم:
-چی شد عروس خانوم؟ دیدنم هوش از سرت پروند؟! عروس خانوم همون اول کاری داره غش میکنه واسه شاه دوماد..

چشمهایم فورا باز میشود. آخر دیدنِ چیِ این بشر غش کردن دارد؟!! با آن لحن لاتی و تو گلویی اش!

-من؟!! واسه تو؟! آدم قحطیه؟!!
سوره هینی میکشد و از خجالت زیاد نیشگونی از پهلویم میگیرد:
-عزیزم حالت خوب نیست انگار…

آخی میکنم و به سوره میپرم:
-این چه وضع نیشگون گرفتنه؟! یکم محکمتر بگیر از خواب بیدار شم.
سپس ناله سر میدهم:
– دارم کابوس میبینم. یکی اینو از جلو چشمای من محو کنه…

صدای پوزخندِ او را میشنوم. نگاهش که میکنم، میبینم ابروهای پُرِ مردِ نچسب و اُزگل روبرویم بالا رفته و میگوید:
-آخ حوریه…حوریه…به مولا تو بیداری داری کابوس میبینی…
یا قمر بنی هاشم!

-اصلا تو اینجا…چیکار داری؟!
صدایم ضعیف و شکست خورده است، برعکس او که پیروزمندانه میگوید:
-معلوم نیست؟ اومدم بستونمت حوریه!

دقیقا با همین جمله جانم را میگیرد. (انا لله و انا علیه راجعون.)
سوره نمیتواند جلوی خنده ی ریزش را بگیرد و میگوید:
-مبارکه!

مرد دست روی سینه اش میگذارد و میگوید:
-مخلصیم آبجی خانوم…بفرما تا ما دو کفتر عاشقم یه اختلاطی بکنیم و…
بدنم مور مور میشود و میشود عُق بزنم؟!

-وای خدا چی ور میزنه این؟!
سوره با خنده دور میشود. و او در صورتم نگاه میکند و با لحن چندش ناکی زمزمه میکند:
-جوووون عروس ننه م! تو زنم شو، من تا صبح ور بزنم برات.

وویی جانم جمع شد! خوب میفهمم که مسخره میکند و روانم پاک به هم میریزد. میغرم:
-عییهههه من غلط بکنم زنِ تو بشم! من به ریش جد و آبادم خندیدم که زن توئه لندهور بشم. لاتِ بو گندوی حیوون بازِ بی سرو پای خر با خودت چی فکر کردی پاشدی اومدی خونه ی ما؟!!

و نفرت از تک تک جملاتم میبارد. منتظرم از کوره در برود و بار دیگر یک دعوای درست و حسابی بینمان راه بیفتد. فقط این خواستگاری به هم بخورد و تمام شود!

اما او فقط لبخندی میزند و سرش را نزدیکتر می آورد:
-بد بازی ای شروع کردی حوریه…بد کردی باهام! انقدر دیوونه م کردی که منو کشوندی اینجا. حالا میرسیم به بقیه ی بازی که نوبت منه! ببین چه بازی ای راه بندازم…ببین چی به روزت بیارم دخترِ حاجی.

سرم به دوران می افتد. قصد جانم را دارد به خدا!
صدای بابا می آید که میگوید:
-بفرما پسرم…خوش اومدی…
محترمانه و با آن لحن مخصوص خودش میگوید:
-رو چِشَم حاجی در خدمتیم..

و بازهم نگاه تهدیدوارش را به من میدهد و آرام میگوید:
-امشبه رو باهام راه بیا عروس خانوم. اومدم ازت بله رو بگیرم و تا نگیرم بیخیالت نمیشم.

از نفرت گوشه ی لب میپرد:
-تو خواب ببینی به توئه چندش بله بدم.
میخندد و با لذت و آرام میگوید:

-گرفتار شدی، خلاصی ام نداری. جات آخر پیش خودمه حوریه. وا بده…مثلِ یه عاشقِ چشم انتظار رفتار کن که عشقش بالاخره اومد خواستگاریش…همونقدر مشتاق بله رو به من بده!

دلم یک دنیا گریه میخواهد و تو سر زدن و جیغ زدن و فرار کردن و مویه کردن و گیس کشیدن و جامه دریدن و…فایده ای دارد؟! این نگاه شرور میگوید که حتی مرگ هم فایده ندارد!

از کنارم رد میشود و نگاه من با نفس بریده، به دنبالش کشیده میشود. همه چیز واقعی و جدی ست و او اینجاست! خواستگار از فرنگ برگشته؟! آه خدا این رسمش نبود.
….

نیشم تا بنا گوش باز است و قلبم درست تا پشتِ زبان کوچیکه بالا آمده است. نگاه میکنم. اسمم هست! اسمِ بد آمدنی ام…همراه با فامیلیِ خودم…خودِ خودم!
“حوریه بهشتی”

این لحظه از آن لحظه های انگشت شمار است که دیدن این اسم و فامیل حالم را نمیگیرد. نفس نفس میزنم. و به یکباره مثل بمب منفجر میشوم!

صدای جیغ سرشار از ذوق و هیجانم به قدری بلند است که خانه را به لرزه می اندازد! خانه و محله و شهر را باید بلرزانم.

مامان جلوی در اتاقم ظاهر میشود:
-چیه حوری قبول شدی؟!
خب…از این یکی هم میگذرم و نمیگذارم ذوقم خراب شود. با یک جهشِ کانگرویی خود را توی آغوش مامان فیروزه جای میدهم.

-قبول شدم؟!! توقع دیگه ای داشتی؟ بگو کجا قبول شدی! اینو بپرس…

مامان اولین شهر را به زبان می آورد:
-مشهد؟!
از آغوشش بیرون می آیم و قابلیت کنترل بدن به ولوله و زلزله افتاده را ندارم. دستش را میکشم و بالا و پایین میپرم و به سمت لپتاپ می آورمش. و نشانش میدهم:

-مشهد چیه؟! تهران قبول شدم، تهرااااان! ببین؟ اسم منه…حوریه بهشتی…

نمیتوانم بعدش بد آمدنم را پنهان کنم:
-ای خدا اون موقع که سلیقه تو اسم پخش میکردی، مامان بابای من کجا بودن؟
مامان بدون توجه به غرغر من با خوشحالی میگوید:
-دورت بگردم مادر، تهرون قبول شدی؟

اسم فراموش میشود. ذوق برمیگردد و جیغم به هوا میرود.
-گفتم قبول میشم…گفتم! گفتم بقیه شوهر میکنن پوشک عوض میکنن، من میرم مهندس میشم. دیدی؟ رشته ی مهندسی عمران، دانشگاه تهران…ببین؟

انگشت اشاره ام را چندبار روی رشته ی مهندسی عمران میزنم و میخواهم این رشته را توی چشمِ کل فامیل بکنم! مامان با افتخار و ذوق قربان صدقه ام میرود و در آخر میگوید:
-زنگ بزنم خبرشو به فامیل بدم.

موذیانه میخندم و پایه ام حسابی!
-آره…بزن!
مامان هم زنگ نزند، خودم تا شب نشده کل شهر را خبر میکنم.

مامان به خواهرش زنگ میزند، و من گوشی ام را برمیدارم. دیگر مگر کسی میتواند جلو دارم باشد؟! با اسم مهندسِ آینده، آوار میشوم بر سر دوست و آشنا و غریبه و هرکس که ردی از اسمش در گوشی ام پیدا ست!

وقتی مطمئن میشوم که همه را با خبر کرده ام و قرار است مهندس خطاب شوم و چشم و چال همه را در آورم، نفس راحتی میکشم. حالا دختر نمونه، کوبیده میشود تو سر دختر و پسرهای فامیل!

پیام سوره میرسد:
-ای خرشانس مبارک باشه!
این شاید صدمین پیام باشد با این مضمون. خرشانس..خوش شانس…شانس…

نمیدانم…من دختر خوبی هستم، یا خوش شانس! میگویند خوش شانس…چرا؟! چون برنامه هایم خود به خود جور میشود و در اکثر مواقع همانطور که میخواهم پیش میرود.

میخندم. اسم هرچیزی که من دارم را گذاشته اند خوش شانسی…اما شاید چون همیشه خندان و سرخوش و سربه هوا هستم…شاید چون در اکثر مواقع بی اهمیت هستم…شاید چون از همه چیز به راحتی میگذرم و خیلی از خواسته هایی که دیگران برایش خودکشی میکنند، به پشمم است؛ خوش شانس به نظر میرسم.

قبولی دوباره ام در کنکور، بعد از یک سال دانشگاه رفتن و انصراف دادن…آن هم به خاطر اینکه رشته ی الکترونیک با روحیه ام سازگار نبود و به آن حدی که میخواستم ارضایم نمیکرد، شاید یک خرشانسی بزرگ بود به قولِ شقایق.

آن روزی که انصراف دادم و به راحتی از این رشته و از دانشگاهی که در شهر خودم بود گذشتم، به نظر خیلی ها کارم احمقانه بود.
مثلِ پاک کردن پیجی که به پانصد کا رسیده بود، به خاطر اینکه دیگر حوصله ی مطلب گذاشتن درمورد مراقبت از پوست و مو را نداشتم.

یا رد کردن پیشنهاد دوستیِ یکی از هتل داران مشهد، فقط به خاطر اینکه همان اول کاری گفت: عاشقت شدم!
و خیلی کارهای احمقانه ی دیگرم…

اما واقعیتی که وجود دارد، من هرگز از گذشتن چیزهایی که راضی ام نمیکند، پشیمان نمیشوم. حتی اگر ارزش خیلی بالایی داشته باشند و دیگران حسرت داشتنشان را بخورند.

از نظر دیگران شاید یک احمقِ خوش شانس باشم! اما از نظر خودم قطعا یک چیزی در ناحیه ی سر کم دارم، بین خودمان بماند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Elena
Elena
1 سال قبل

اینم شد دختر حاجی😂

Elena
Elena
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

آره😂
فک کنم قراره قیمه هارو بریزم تو ماستا با خوندن این دوتا رمان😂

Helma
Helma
پاسخ به  Elena
1 سال قبل

واجب شد برم دختر حاجیو بخونم
اصلنم فردا امتحان زبان ندارم بیکاره بیکارم واسه همین تا شب تمومش میکنم😂😂

Helma
Helma
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

عهههه
اخه یه رمانم هست اسمش دختر حاجیه بارها بهش برخورد کردم😂

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x