رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 68 - رمان دونی

 

 

 

 

نگاهش تیره و ترسناک شد.

-نمی خوای بفهمی و همه چیز رو به بازی گرفتی رستا…!

 

 

داغ کردم.

-نه برعکس تو نمی خوای بفهمی که من مقصر نیستم و اون مرد….

 

امیر دست روی دهانم گذاشت…

-هیش… من نه تنها گردن اون مرد بلکه گردن هرکسی که بخواد چپ نگاه زنم بکنه رو می شکنم… تو ناموسمی رستا…!

 

 

نمی دانم چی شد یک دفعه با حرفش و مالکیتی که با حرف هایش به رخم می کشید، ضربان قلبم بالا رفت …

نخواستم هیجانم را نشان دهم هرچند چشمانم آینه تمام نمای درونم بود.

-پس چرا راه به راه به ناموست گیر میدی…!

 

خیره نگاهم کرد.

می دانست آدمی نیستم که ساکت بمانم.

نگاهش از روی چشمانم پایین آمد…

کمی فاصله گرفت.

این بار چشمانش روی یقه و سینه ام بود.

لحظه ای نگاهش خمار و شیفته شد اما بعد اخم کرد…

-بفهم خوشگلیات فقط برای منه…!!!

 

و با حرص یکی از سینه هایم را توی مشت گرفت و با حرص فشار داد که دردم گرفت…

 

-وای دردم گرفت دیوونه…!

 

فشار دیگری وارد کرد.

-اینا مال منن… چشم اونی که بخواد نگاهش بهش بیفته رو درمیارم…!

 

پشت دستش زدم…

-وحشی میشی دیوونه…؟!

 

 

با ان یکی دستش که دور کمرم بود، بی هوا مرا سمت آغوش خود کشید که به سینه اش خوردم…

دست توی موهایم برد و سرم را به عقب کشید.

سرش را نزدیکم کرد و نزدیک لب هایم لب زد.

-نمیزاری عین آدم آروم باشم… مثل الان که دلم می خواد لبات رو از جا بکنم…!!!

 

#پست۲۹۵

 

 

 

هرکس دیگری جای من بود فحش می داد اما من چنان شیفته وار نگاهش کردم و انتظار ان بوسه را می کشیدم که بی اختیار لبانم کش آمد…

 

 

نگاهش از روی لبانم کنار نمی رفت.

می دانستم که دیوانه بوسیدنم است اما داشت خودش را به سختی کنترل می کرد.

 

 

لبخندم باز عمق گرفت…

-با نبوسیدنم خودت رو تنبیه می کنی یا منو…؟!

 

 

چشمانش طوفانی شدند و بعد با مکثی خمار نگاهش بین لب و چشمانم در رفت و امد بود که در اخر طاقت نیاورد و لب روی لبم گذاشت و با خشونت شیرینی که دلم را به تب و تاب انداخته بود، بوسید…!!!

 

 

*

 

-خیلی خاطرت عزیز بوده که کتکت نزده…!

 

نیشم کش آمد.

-تازه نبودی ببینی چه لبی هم ازم گرفت…!

 

سایه هم خنده اش گرفت.

-بیچاره کردی پسر مردمو…!

 

پشت چشمی نازک کردم.

-می خواست بهم گیر نده…!

 

چشمان سایه درشت شد.

-تو دیگه چه جونوری هستی تازه طلبکارم هستی…!

 

 

-اونقدر خودم و زدم به موش مردگی تا دلش به رحم بیاد ولی توی ماشین برام خطو نشون کشید که تا یه هفته حق ندارم از خونه بیرون برم حتی کافه…!!

 

 

سایه خوشش آمد.

-اگه یکی بتونه حریف تو بشه همین امیریله…!

 

پوزخند زدم.

-نکنه فکر کردی من تو خونه می شینم و به حرفش گوش میدم…؟!

 

#پست۲۹۶

 

 

 

چشمان سایه درشت شد.

-می خوای لج کنی…؟!

 

از حالتش خنده ام گرفت.

-لج که نه ولی قرار نیس به حرفشم گوش بدم… اون باید منو اینجوری که هستم بپذیره…!

 

-اره اونم پذیرفت که تو چه آدمی هستی…!

 

-اون دیگه مشکل من نیست تازه قراره با بچه ها بریم دورهمی… قرار نیست از این دورهمی بگذرم…!

 

 

-داری امیرو میندازی سر لج…!

 

-امیر همیشه خدا سرلجه… یه بار نشد من یه چی بپوشم بهم گیر نده…!

 

سایه کلافه نفسش را بیرون داد.

-اصلا نمیدونم عاشق چی تو شده…؟

 

 

نازی به گردنم دادم.

-خوشگلی دردسر داره…!

 

 

سایه چشم در حدقه چرخاند.

-دیگه داری هذیون میگی پاشو برو بخواب که فردا یا عماد قرار دارم…!

 

ذوق زده خود را جلو کشیدم.

-جدی شدین…؟!

 

سایه با تمسخر نگاهم کرد.

-فعلا باید از هفت خان رستم بگذره تا بعد…! اما اون زیادی جدیه…!!!

 

-گیرم میده…؟!

 

-فعلا دمش و چیدم ولی یه وقتایی شالم که میفته خودش میزاره رو سرم… حرص میخوره ولی روش نمیشه حرفی بزنه…!

 

از این اداهایشان متنفر بودم.

-من نمی دونم اینا به چی فکر می کنن که تا یه ذره موهات بیرون میاد، خودشون رو هفت تا تیکه می کنن حالا که جدیدا گیر داده به سینه هام و باسنم… میگه تو چشمی…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 128

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دنیای بعد از تو
دانلود رمان دنیای بعد از تو به صورت pdf کامل از مریم بوذری

    خلاصه رمان دنیای بعد از تو :   _سوگل …پیس  …پیس …سوگل برگشت و  نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست … مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش …. پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قمار جوکر
دانلود رمان قمار جوکر به صورت pdf کامل از عطیه شکری

    خلاصه رمان قمار جوکر :   دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد: از من چی می خوای؟ چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد: می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن! – مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من! پسرک جوکر پشت دست دختر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x