زنعمویش نگاهی به هانا انداخته با تشر لب زد :چرا اینجا نشستی برو دیگه
هانا گویی فراموش کرده باشد تند از جا برخاست ، به سمت اتاقش حرکت کرده چشم پر غلظتی هم نصیب مادرش کرد ، اما این میان در قلب عاشق سمیه هلهله به پا بود
هنوز آرمین نیامده بود اما دستان سمیه از عرق چسبان شده بود و ضربان قلبش هم که فریاد می زد این دختر عاشق است و بسوزد عشقی که فرجام ندارد ، بسوزد عشقی که بخواهد دل دلبر بشکند و دل دلدار
کاش راهی بود این عشق را نابود کرد ، ویران کرد اما روی قلب خود آوار نشد
نمی دانست با آمدن آرمین این قلب دیوانه اش امان میدهد به او ؟ بعید می دانست چرا که این قلب بی قرار قصد سوراخ کردن قفسه ی سینه ی سمیه را داشت
راستی اگر از تصمیمش گذر کند میتواند دلتنگی اش را پنهان کند ؟ دلتنگ آرمین بود اما دیگر دلتنگ شدن و نشدنش معنی نمی داد وقتی میخواست این عشق را بسوزاند و انتها دهد به این دلدادگی و دل دادن ها …
نفسی عمیق کشید ، شاید زنعمویش هم متوجه احوال نابه سامانش شد که کنجکاو پرسید : سمیه جان حالت خوبه ؟
لبخندی روی لب زد و در قبال سخن زن عمویش سر تکان داد و گفت : ممنون خوبم ، فقط یکم گرممه !
نگاهش روی در میخ شد ، پس کی این هانای گور به گور شده می آمد و میگفت این آرمین خان کی خواهد آمد ؟
حالا مثلا تعیین زمان آمدن آرمین چه تاثیری بر تپش بی ملاحظه و محکم قلبش داشت ؟ هیچ !
اندکی بعد هانا لبخند زنان به جمعشان بازگشت
زنعمویش پرسید : زنگ زدی ؟
هانا کنار مادرش نشسته لب زد : آره مامان جان گفت تو راهه ترافیکه الان میاد !
نفس حبس شده در سینه اش را رها کرد ، آرام تر شده بود ترس مقابله با ارمینش کمتر شده بود ، میتوانست امیدوار باشد و به قدرت خود اتکا کند و این عشق را امشب دفن کند آن هم برای ابد و یک روز ….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
کاش کتابی نمی نوشتی
هنوز منتظر اتفاق عظیم بین سمیه و آرمین هستیم و چندین پارت می گذرد اما همچنان آرمین به خانه نمیرسد آخه ترافیک اونجا چقدرهههه
چقد بدم از این سمیه میاد 😐😂
شما هم بدتون میاد 😂 ؟
منم
ولی دلم براش میسوزه
آخ آفرین دقیقا
چرا متن این رمان به گونه ای است که انسان احساس میکند در میانه ی قرون وسطا دارد رمان میخاند؟!
تو روحت 😂
مهسااااااا خیلی کمهههه تروخدااا بیشترش کنننن
باشه عزیزم ❤️
این رمانو اصن نمیدونم چی میشه؟ یعنی سمیه با ارمبن ازدواج میکنه؟ یا پیام؟
من میگم با پیام ازدواج می کنه
واییی چقد کــــــــــم😑
این شهر پر است از ادمای که یه جای دلشون رو جا گذاشتند 🙃
#زهرا
ی پیج بزن همه اینایی ک مینویسی بذار ت پیجت ب درامد خوبی میرسی واقعا خیلی زیبا مینویسی😍.
واقعا؟
تشکر از لطفت💖
اره واقعا خیلی زیبا مینویسی🥺♥️ عزیزم میگم میشه ی شعر عاشقانه بنویسی براام؟🥺♥️ هم قافیه باشه ی جور گیج کننده😁
اگه ی پیج زدی بیا ایدیشو بذار اینجا😁
ممنون عزیزم لطف داری ♥ حتما تا فردا برا مینویسم
😘😘
وایی ممنون گللم😍 اگه نوشتی ت چت همین رمان دل زده بذارش فرقی نمیکنه کدوم پارتش باشه😍
باشه عزیزم 💖
تو عاشقانه ترین اتفاق بارانی با ابرهای پنهانی
تو عاشقانه ترین اتفاق دنیایی با چشمان رویایی
تو جاذبه زمینی. در اوج زیبایی
بگو که هستی همیشه می مانی. تو چشمان مرا از بری که میخوانی،
تو عاشقانه ترین اتفاق بارانی با چشمان رویایی
#پناه
شاعر:پناه
عالییی منم متن می نویسممم کمی سبک نوشتنم هم نزدیک به شما موفق باشییییی
فدات
امید است که شما هم موفق باشید 😘
😘😘😘😘
بسیار زیبا ❤️😍
فدات 🌹💖😘